جدول جو
جدول جو

معنی اهتمام - جستجوی لغت در جدول جو

اهتمام
همت گماشتن بر امری، کوشش کردن در کاری، کوشش فراوان
تصویری از اهتمام
تصویر اهتمام
فرهنگ فارسی عمید
اهتمام
(اِ تِ)
اندوه مند شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندوهگین شدن. (تاج المصادر بیهقی). اندوه خوردن. (مقدمۀ لغت میرسید شریف ص 2).
لغت نامه دهخدا
اهتمام
اندوه مند شدن، اندوه گین شدن، اندوه خوردن
تصویری از اهتمام
تصویر اهتمام
فرهنگ لغت هوشیار
اهتمام
((اِ تِ))
توجه کردن، کوشش کردن، تیمار داشت، کوشش، جمع اهتمامات
تصویری از اهتمام
تصویر اهتمام
فرهنگ فارسی معین
اهتمام
پشتکار، کوشش
تصویری از اهتمام
تصویر اهتمام
فرهنگ واژه فارسی سره
اهتمام
تقلا، تکاپو، تلاش، جدیت، جهد، سعی، کوشش، مجاهدت، مساعی، تیمارداری، دلبستگی، غمخواری، همت گماری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ)
رسم کردن و از حق کسی چیزی کم کردن. (مؤید الفضلا)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِعْ)
فریب دادن و حیله کردن بانفس خود. (منتهی الارب). فریب دادن. حیله کردن. (از ناظم الاطباء). احتیال. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، پنهان کردن اسب تک خود را و آشکار نکردن آنرا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
اندوهگین شدن بشب و بخواب نرفتن از اندوه. بیخواب ماندن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زیارت کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دشخوار شدن کار بر کسی. (تاج المصادر بیهقی) ، جامه در خود پیچیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پیچیده شدن چیزی بر چیزی. (تاج المصادر بیهقی) ، التفات کردن، سستی و درنگی کردن. (منتهی الارب). درنگی کردن. (اقرب الموارد) ، در گفتار بحجت درماندن. (اقرب الموارد) ، فربه شدن. (منتهی الارب). فربه و نیرومند گردیدن. (اقرب الموارد) ، توانا گردیدن. (منتهی الارب) ، به خون آلوده گشتن. (اقرب الموارد) ، بازداشتن کسی را از چیزی، بازداشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتمام. قصد کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نیزه زدن در دهان کسی و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (از ’اج ر’) پاداش عمل دادن، بستن استخوان را بر کجی، مباح کردن زن خود را بمزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به مزد خواستن کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، به کرایه دادن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
روفتن خانه را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سیاه فام شدن. سیاه رنگ شدن و قتمه گون گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آب ستدن بستم.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تغییر رنگ داده شدن. (ناظم الاطباء). تغییر کردن لون. فعل آن مجهول به کار رود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ فَ / فِ کَ)
عمامه بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عمامه بر سر بستن. (آنندراج). عمامه دربستن. (المصادر زوزنی). عمامه در سر بستن. (تاج المصادر بیهقی). پوشیدن عمامه بر سر. و منه: ’اعتمت الاکام بالنبات’. (ازاقرب الموارد) ، بسر درآوردن و خوار و هلاک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آگاه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آگاه نمودن. (آنندراج). آگاه گردانیدن کسی را بر راز و جز آن. (از اقرب الموارد) ، اطلاع دادن کسی را. و منه: ’اعثرنا علیهم’. (قرآن 21/18). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطلاع نمودن کسی را. (آنندراج) ، کسی را بسوی یاران او راهنمایی کردن. (از اقرب الموارد). دیده ور گردانیدن. (المصادر زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برنشستن بر کسی و کشتن آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بهم دررفتن مردمان و مانند آن. (المصادر زوزنی). آمیخته شدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سست شدن از گرمی و جز آن، باردار کردن گشن ناقۀ بنت لبون را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بردن کسی را. (منتهی الارب). بردن چیزی را. (آنندراج). بردن. (ناظم الاطباء) ، فراخ کردن بچیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). واسع کردن چیزی. (از اقرب الموارد) ، ضایع نمودن مال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ضایع ساختن مال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ستم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیداد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
اندوهگین شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). اندوه بردن. (المصادر زوزنی) ، روان شدن ریم از زخم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). روان گردیدن چرک از جراحت: اغذ الجرح، سال ما فیه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
بوئیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ / رُو)
ارتمام بهیمه، گرفتن ستورچوبها را بدهن خود و خوردن آن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اختمام
تصویر اختمام
چاه روبی، خانه روبی خانه تکانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استمام
تصویر استمام
پیشوا گرفتن، به مادری برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتمام
تصویر اشتمام
بویش بوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتمام
تصویر اغتمام
مضطرب شدن، ناراحت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ائتمام
تصویر ائتمام
پیروی کردن آهنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتمام
تصویر ایتمام
ائتمام، قصد کردن، اقتدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهتماط
تصویر اهتماط
بد گفتن دشنام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهتماج
تصویر اهتماج
سست شدن از گرمی گرما زدگی، پژمریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهتزام
تصویر اهتزام
پیچیدن، شکستن، شکاندن، فرو آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتمام
تصویر اغتمام
((اِ تِ))
غمگین شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ائتمام
تصویر ائتمام
آهنگیدن، پیروی
فرهنگ واژه فارسی سره