لقب سنان بن خالد است. چه در نبرد یوم الکلاب دندان پیشین او شکست. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بازگردانیدن شتر را به سوی مراح، دور کردن و سست نمودن بیماری را، درآوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لقب سنان بن خالد است. چه در نبرد یوم الکلاب دندان پیشین او شکست. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بازگردانیدن شتر را به سوی مراح، دور کردن و سست نمودن بیماری را، درآوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
جمع مذکر ضمیر مخاطب یعنی شما. (ناظم الاطباء). شما جماعت مذکر. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). شما، کسی را کاری رسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از مصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). بلا و سختی رسیدن و درآمدن. (آنندراج) ، قصد کردن. (از اقرب الموارد) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
جمع مذکر ضمیر مخاطب یعنی شما. (ناظم الاطباء). شما جماعت مذکر. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). شما، کسی را کاری رسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از مصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). بلا و سختی رسیدن و درآمدن. (آنندراج) ، قصد کردن. (از اقرب الموارد) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
آنکه بیان سخن نتواند برای آهنی (ظ: آفتی) که در زبان یا دندان دارد. (منتهی الارب). و مؤلف تاج العروس گوید: الارتم الذی لایفصح الکلام و لایفهمه کأنه کسر أنفه، قد جاء ذکره فی الحدیث و یروی بالمثلثه ایضاً
آنکه بیان سخن نتواند برای آهنی (ظ: آفتی) که در زبان یا دندان دارد. (منتهی الارب). و مؤلف تاج العروس گوید: الارتم الذی لایفصح الکلام و لایفهمه کأنه کسر أنفه، قد جاء ذکره فی الحدیث و یروی بالمثلثه ایضاً
جور. (برهان). جفا. (غیاث). ظلم. (غیاث) (برهان). ستم. (برهان) (جهانگیری) : کس نیست بگیتی که بر او شیفته نبود دلها ز خوی نیک زیانند نه استم. فرخی. آخر دیری نماند استم استمگران زآنکه جهان آفرین دوست ندارد ستم. منوچهری. کفر و ظلم و استم بسیار او هست لایق با چنین اقرار او. مولوی. بازگو از ظلم آن استم نما صد هزاران زخم دارد جان ما. مولوی. ان بعض الظن اثم ای وزیر نیست استم راست خاصه بر فقیر. مولوی
جور. (برهان). جفا. (غیاث). ظلم. (غیاث) (برهان). ستم. (برهان) (جهانگیری) : کس نیست بگیتی که بر او شیفته نبود دلها ز خوی نیک زیانند نه استم. فرخی. آخر دیری نماند استم استمگران زآنکه جهان آفرین دوست ندارد ستم. منوچهری. کفر و ظلم و استم بسیار او هست لایق با چنین اقرار او. مولوی. بازگو از ظلم آن استم نما صد هزاران زخم دارد جان ما. مولوی. ان بعض الظن اثم ای وزیر نیست استم راست خاصه بر فقیر. مولوی
استم. صیغۀ اول شخص مفرد از مصدر مفروض ’استن’. هستم. ام: آمده استم، آمده ام. شنیدستم، شنیده ام: کنون آمدستم بدین بارگاه مگر نزد قیصر گشایند راه. فردوسی. من آن بحرم که در ظرف آمدستم چو نقطه بر سر حرف آمدستم بهر الفی الف قدی برآید ال
اَستم. صیغۀ اول شخص مفرد از مصدر مفروض ’اَسْتَن’. هستم. ام: آمده استم، آمده ام. شنیدستم، شنیده ام: کنون آمدستم بدین بارگاه مگر نزد قیصر گشایند راه. فردوسی. من آن بحرم که در ظرف آمدستم چو نقطه بر سر حرف آمدستم بهر الفی الف قدی برآید ال
آنکه سر و پهلویش بهم درشده باشد. (المصادر زوزنی). باریک شکم و تهیگاه و بهم درآمده پهلو و شکم باریک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). باریک میان. مؤنث آن، هضماء. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). ضد احزم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
آنکه سر و پهلویش بهم درشده باشد. (المصادر زوزنی). باریک شکم و تهیگاه و بهم درآمده پهلو و شکم باریک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). باریک میان. مؤنث آن، هضماء. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). ضد احزم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).