جدول جو
جدول جو

معنی اهتزاز - جستجوی لغت در جدول جو

اهتزاز
جنبیدن و تکان خوردن چیزی در جای خود، مثل تکان خوردن بیرق و شاخۀ درخت، شادمانی کردن
تصویری از اهتزاز
تصویر اهتزاز
فرهنگ فارسی عمید
اهتزاز
(اِ تِ)
درخشیدن ستاره به وقت فرو شدن.
لغت نامه دهخدا
اهتزاز
درخشیدن ستاره بوقت فرو شدن، شادمانی کردن
تصویری از اهتزاز
تصویر اهتزاز
فرهنگ لغت هوشیار
اهتزاز
((اِ تِ))
به حرکت درآمدن، جنبیدن، شادی
تصویری از اهتزاز
تصویر اهتزاز
فرهنگ فارسی معین
اهتزاز
افراخته، افراشته، جنبش، حرکت، نوسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ)
رفتن اسب چنانکه شنیده شود آواز تک آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(صَ)
بریدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تی)
رجوع به ایتزاز شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ رَ / رِ)
جزّ. (زوزنی). بریدن پشم. فریز کردن (موی). بیرین کردن: اجتزّ الشعر. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
چیره گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیره شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شتافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درترنجیده شدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). انقباض. (یادداشت مؤلف) ، گماریدن. (تاج المصادر بیهقی). خندیدن. تبسم کردن. (از یادداشت مؤلف) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ / کِ)
به تیر و نیزه دوختن، خاص گردیدن. یگانه و خاص شدن، وابسته و خاص شدن، تفضیل. گزیده کردن. بگزیدن، برگزیده شدن، دوستی و یگانگی کردن، مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اختصاص، فی اللغه امتیاز بعض الجمله بحکم. و عند بعض اهل البیان هو الحصر. و بعضهم فرق بینهما. و یجی ٔ فی لفظالقصر. قال النحاه من المواضع الذی یضمر فیها الفعل قیاساً باب الاختصاص علی طریقه النداء بان یکون منقولا. و ذلک بان یذکر المتکلم اولا ضمیر المتکلم. و یؤتی بعده بلفظ ای و یجری مجراه فی النداء من ضمه والاتیان بعده بهاءالتنبیه. و وضعه بذی اللام. او یذکر بعد ضمیرالمتکلم فی مقام لفظ ای اسم مضاف دال علی مفهوم ذلک الضمیر. و ذلک اما ان یکون لمجرد بیان المقصود بذلک الضمیر نحو انا افعل کذا ایها الرجل، ای انا افعل کذا مختصاً من بین الرجال بفعله فان قولک ایها الرجل لتوکید الاختصاص. لان الاختصاص قد وقع اولا بقولک انا و لیس بنداء لان المراد بصیغه ای هو ما دل علی ضمیرالمتکلم السابق لاالمخاطب. فهو ای قولک ایها الرجل فی محل النصب. لانه حال فی تقدیر مختصاً من بین الرجال. و حکمه فی الاعراب و البناء حکم المنادی. لان کل ما انتقل من باب الی باب فاعرابه علی حسب ما کان علیه. او یکون لبیان المفهوم من الضمیر مع افتخار. نحو: انا اکرم الضیف ایها الرجل. و کذا انا معشرالعرب نفعل کذا. فان المعشر المضاف الی العرب فیه قائم مقام ای فی محل النصب علی الحال و دال علی مفهوم ضمیرالمتکلم. و علی الافتخار ایضاً او مع التصاغر نحو: انا المسکین ایها الرجل و یجب حذف حرف النداء فی باب الاختصاص و قد یکون الاختصاص علی غیر طریقه النداء بان لایکون منقولا عنه. نحو: نحن العرب اقرب الناس للضیف. فانه لیس منقولا من النداء لان المنادی لایکون معرفاً باللام. فیکون نصبه بفعل مقدر ای اخص العرب. و لایجوز اظهاره. کذا فی العباب
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتزاز. سخت جوشیدن دیگ یا بجوش آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : ائتزت القدر، غلیان آن شدید شد. (از اقرب الموارد) ، رام کردن. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گرفتن و ربودن چیزی به ستم. نزع. انتزاع. سلب. غصب. غلبه، کثرت حظوظ کوکبی دربرجی و در این صورت این کوکب را مبتزّعلیه گویند
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خاص کردن. یقال: اغتزّ به، ای اختص من بین اصحابه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خاص کردن و خاص شدن. (آنندراج). خاص کردن کسی را از میان یاران: اغتز به، اختصه من بین اصحابه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ وَ)
عزیز شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و با حرف ’باء’ متعدی شود، یقال: اعتز بفلان، ای عد نفسه عزیزه به. (منتهی الارب) :
وآن قلم اندر بنانش گه معز و گه مذل
دشمنان زو بامذلت، دوستان بااعتزاز.
منوچهری.
کرا جامۀ عز ببرید دنیا
بدین بازگردد بدو اعتزازش.
ناصرخسرو.
از سر اعتزاز بعزت ملک و اعتزاز بنخوت پادشاهی از او سخنهای نالایق حادث میگشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 340) ، چنگ درزدن. (المصادر زوزنی) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). چنگ درزدن. تمسک. (منتهی الارب). دست بچیزی زدن. (ازاقرب الموارد). چنگ درزدن بچیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). چنگ زدن. (یادداشت مؤلف) : و اعتصموا بحبل اﷲ جمیعاً (قرآن 103/3) ، ای تمسکوا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توسل. تمسک. دست اندرزدن به. دست درزدن به. (یادداشت مؤلف) ، ملازم بودن با یار و رفیق خود، پناه بردن بکسی از شرور و مکروه. (از اقرب الموارد) ، دست زدن سوار بچیزی که بر رحل و زین جهت گرفتن سازند. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دست در چیزی زدن از خوف افتادن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ترنجیده شدن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجتزاع
تصویر اجتزاع
چوب از درخت بریدن، چوب بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختزاع
تصویر اختزاع
جداکردن به نیرو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختراز
تصویر اختراز
به هم وادوختن چشم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختباز
تصویر اختباز
نان پزی نان پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتراز
تصویر احتراز
پرهیز کردن، پرهیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتجاز
تصویر ارتجاز
رجز و شعر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتماز
تصویر ارتماز
شوریدن، جنبیدن برای دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختزال
تصویر اختزال
انفرادی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختزان
تصویر اختزان
اندوختن، پول اندوختن، راز اندوزی راز پوشی، میان بررفتن
فرهنگ لغت هوشیار
راه بریدن در نور دیدن بگشتن رفت و برگشت گذشتن از جایی و رفتن بگذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتزار
تصویر ابتزار
دست درازی ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتزال
تصویر ابتزال
شکافتن، شکافته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهتزام
تصویر اهتزام
پیچیدن، شکستن، شکاندن، فرو آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتزاز
تصویر اعتزاز
عزیز شدن، گرامی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتزاز
تصویر احتزاز
بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
بر کمان بودن، ایستاشدن (ایستا ثابت)، برجستن سرخرگ ثابت شدن، یا ارتکاز برقوس. گوشه کمال بر زمین نهاده بر آن تکیه کردن (برای برخواستن) بر کمان تکیه کردن کمان را بر زمین فرو برده ایستادن، یا ارتکاز عرق. بر جستن رگ پریدن رگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتزاز
تصویر اعتزاز
((اِ تِ))
عزیز دانستن، عزیز شدن، عزت، ارجمندی
فرهنگ فارسی معین