جدول جو
جدول جو

معنی اعتزاز

اعتزاز((اِ تِ))
عزیز دانستن، عزیز شدن، عزت، ارجمندی
تصویری از اعتزاز
تصویر اعتزاز
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اعتزاز

اعتزاز

اعتزاز
عزیز شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و با حرف ’باء’ متعدی شود، یقال: اعتز بفلان، ای عد نفسه عزیزه به. (منتهی الارب) :
وآن قلم اندر بنانش گه معز و گه مذل
دشمنان زو بامذلت، دوستان بااعتزاز.
منوچهری.
کرا جامۀ عز ببرید دنیا
بدین بازگردد بدو اعتزازش.
ناصرخسرو.
از سر اعتزاز بعزت ملک و اعتزاز بنخوت پادشاهی از او سخنهای نالایق حادث میگشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 340) ، چنگ درزدن. (المصادر زوزنی) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). چنگ درزدن. تمسک. (منتهی الارب). دست بچیزی زدن. (ازاقرب الموارد). چنگ درزدن بچیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). چنگ زدن. (یادداشت مؤلف) : و اعتصموا بحبل اﷲ جمیعاً (قرآن 103/3) ، ای تمسکوا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توسل. تمسک. دست اندرزدن به. دست درزدن به. (یادداشت مؤلف) ، ملازم بودن با یار و رفیق خود، پناه بردن بکسی از شرور و مکروه. (از اقرب الموارد) ، دست زدن سوار بچیزی که بر رحل و زین جهت گرفتن سازند. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دست در چیزی زدن از خوف افتادن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

اعتزام

اعتزام
آهنگیدن: آهنگ کردن، دل برنهادن، میانه گزینی، در نگیدن: درنگ کردن، شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار

اهتزاز

اهتزاز
جنبیدن و تکان خوردن چیزی در جای خود، مثلِ تکان خوردن بیرق و شاخۀ درخت، شادمانی کردن
اهتزاز
فرهنگ فارسی عمید

اعتزال

اعتزال
عزلت گزیدن، گوشه نشین شدن، کناره گیری کردن، به یک سو شدن، گوشه گیری، گوشه نشینی
اعتزال
فرهنگ فارسی عمید