جدول جو
جدول جو

معنی اهبیاخ - جستجوی لغت در جدول جو

اهبیاخ(اِ تِ)
رفتن به رفتار هبیخی. (منتهی الارب). رفتن برفتار هبیخی و آن رفتاری است خرامان مانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادبیات
تصویر ادبیات
مجموعه آثار مکتوب منظوم یا منثور که بیانگر عواطف است، علومی که مربوط به ادب باشد و دربارۀ مسائل ادبی گفتگو کند
فرهنگ فارسی عمید
(اُ بی یا)
جمع واژۀ اربیه، بمعنی بیغولۀ ران.
- فتق الاربیات، فتق بیغولۀ ران. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ بی یا)
جمع واژۀ اصهب که چشمه ای است به بحرین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ بی یا)
دانشهای متعلق بأدب. علوم ادبی.
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
اسفناج. (دزی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آمیخته شدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزمین فرورفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ ضَ)
به معنی اهراق است که ریختن خون و آب و جز آن باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اهراق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حیوانیست بحری. (مفاتیح). نوعی ماهی است که بهندی جهینکا خوانند. ملخ دریائی. (بحر الجواهر). ملخ آبی و آنرا بهندی جهینکه خوانند. (منتهی الارب). آنرا میک نیز خوانند و به تازی جرادالبحر وبهندی جهنکه گویند. (جهانگیری). عرب جرادالبحر و شیرازیان میگو بفتح میم خوانند و نمک سود خشک آنرا خورند و با برنج و روغن نیز پزند. (آنندراج). نوع من السمک و یسمی الروبیان، کذا نقلوه فلاوجه لتغلیطه. (تذکرۀ ضریر انطاکی). ملخ دریائی است و آنرا جرادالبحر خوانند و این دو نوع است کوچک و بزرگ و بپارسی میک دریائی خوانند و ماهی روبیان خوانند و اگرچه صاحب جامع یک قول آورده است که بلغت اهل شام نوعی از بابونه است و قول دیگر آورده است که آن بهار است آن هر دو قول خلاف است. آنچه محقق است گفته شد و طبیعت آن گرم و خشک است و گویند تر است. بهترین آن تازه بود. منفعت وی آنست که باه را قوه دهد و زیاده کند و طبع را نرم کند و گویند غذاء صالح دهد اما اصح آنست باه را زیاده کند و خلطی غلیظ و بد در وی حاصل شود و نمک سود آن مولد سودا بود و مصلح آن روغن بادام بود و بدل آن روبیا (؟) و باقی منفعت در روبیان گفته شود. (اختیارات بدیعی). قمرون. فرنیط. فریدس. جرادالبحر. زلعتان. استقوز. ابن البیطار گوید: به کلمه اربیان معنی ملخ (جراد) نیز داده اند یا بهتر جرادالبحر و آنرا روبیان نیز گویند. و هم او در کلمه روبیان گوید نوعی ماهی دریاست که آنرا فرندس نامند و در مصر و در اندلس آنرا قمرون خوانند و گوید که رازی در حاوی میگوید که جالینوس در کتاب ’التریاق الی قیصر’ آورده است که روبیان غده های سخت را نرم کند و تیر و پیکان و تریشه ها را از گوشت برآرد و حب القرع را دفع کند و لکلرک مترجم ابن البیطار آنرا به امار ترجمه کرده است و بگمان ما او مشتبه است چه روبیان و میگو و جرادالبحر نام حیوانیست دریائی به اندازۀ ملخی که آنرا نمک سود کرده تر و خشک خورند و درجنوب ایران آنرا با پلو مخلوط کنند و امار حیوانی دریائی دیگر است بزرگ جثه. رجوع به سرطان بحری شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِعْ)
فریب دادن و حیله کردن بانفس خود. (منتهی الارب). فریب دادن. حیله کردن. (از ناظم الاطباء). احتیال. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، پنهان کردن اسب تک خود را و آشکار نکردن آنرا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ترسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در عبارت زیر بمعنی خراب کردن و منهدم ساختن است: بحکم مصلحت سیاست و رعایت جانب مروت، افساد و اهدام ذات او واجب گردد. (سندبادنامه ص 98)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تشنه شدن. مهتاف نعت است از آن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بازشکستن استخوان بعد گرفتگی. مهتاض نعت است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج). باز شکستن استخوان بعد گرفتگی و جوش خوردن. (ناظم الاطباء). بازشکستن استخوان بعد از التیام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برانگیخته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انگیخته شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، برآمدن بر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بالای چیزی رفتن. (آنندراج) ، پناه بردن به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پناه بردن. (آنندراج) ، منتصب گردیدن چیزی جهت کسی. (منتهی الارب). عرضه شدن چیزی برای کسی. (از اقرب الموارد). منتصب گردیدن چیزی جهت کسی. (ناظم الاطباء) ، نزدیک کسی رسیدن یا ایستادن یا استقبال نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر پای ایستادن. (آنندراج) ، کلان گردیدن سرین چنانکه بهدف ماند. (منتهی الارب) (آنندراج). کلان سرین گردیدن چنانکه به هدف مانا باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ترسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، باطل کردن حق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بواسیر بینی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسختیها و به بوائج رسیدن مردم و افتادن بر مردم سختیها، یقال انباجت علیهم بوائج. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). فرود آمدن سختی و حادثه بر کسی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ نبی ٔ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ نبی ّ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی) (دهار). پادشاهان آل بویه که لقب شاهنشاه داشتند. این کلمه یعنی شاهنشاه را به کلماتی از جمله انبیاء اضافه می کردند ومی گفتند: شاهنشاه انبیاء. (از نقودالعربیه ص 135).
- خاتم الانبیاء، رجوع به همین ماده شود.
، بر سر خود رفتن ناقه و معلوم نشدن که کجا زاییده، انتج القوم، زه آوردند شتران ایشان، وقت زه رسیدن اسب و ناقه را یعنی حملش آشکار شدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نزدیک گشتن اسب بزادن. (مصادر زوزنی). فرارسیدن هنگام زایش چارپایان. (فرهنگ فارسی معین) ، نتیجه دادن. نتیجه بخشیدن. منتج شدن. (یادداشت مؤلف) ، نتیجه گرفتن از چیزی. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح منطق) نتیجه گرفتن از مقدمات منطقی. (فرهنگ فارسی معین) : از قضایا اجنبی انتاج صورت نبندد پس دو حد باقی را از دو مقدمه که به معنی یکی بود و در نتیجه ساقط باشد حد اوسط خوانند... و حد اوسط علت تألیف قیاس بود و رسانندۀ دو باقی بیکدیگر که انتاج عبارت از آنست. (اساس الاقتباس ص 191)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بلا و سختی رسیدن. (آنندراج). رسیدن بر مردم سختی و بلا. (ناظم الاطباء). رسیدن سختی و بلا بر قوم. (ازمنتهی الارب). داهیه بر مردم رسیدن. (از اقرب الموارد) ، انتض العرجون (و هو ضرب من الکماه) ، اذا کان یتقشر من اعالیه و یقال هو ینتض عن نفسه کما تنتض الکماه الکماه و السن السن اذا خرجت فرفعتها عن نفسها. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شوریده شدن رای مردم و نیافتن مخرجی از آن، یقال انباک القوم. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شوریده شدن و اختلاط رای که مخرجی از آن نیابند. (از ذیل اقرب الموارد) ، ناایستادن قی. (ناظم الاطباء). منقطع نشدن قی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ هََ بی یا)
وصیت ذهبیه. نام اشعار حکیمانۀ فیثاغورس
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
پیشی گرفتن، نتش برآوردن تخم. (ناظم الاطباء). انتش الحب، تر و خیس شد دانه و نتش خود را در زمین زد. (از اقرب الموارد) ، کهنه شدن جامه، انتش الثوب. (از تاج العروس) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مردن و منقبض گردیدن، و هو لاینباش، او نمی میرد و منقبض نمی گردد. (ناظم الاطباء). هو لاینباش، یعنی نمی رمد و منقبض نمیگردد. (منتهی الارب). نمی رمد و گرفته نمی شود. (شرح قاموس). رمیدن، و گویند گرفته شدن. (از اقرب الموارد) ، دریاچۀ مزبور نام خود را بغنی ترین ایالت کانادا داده. ایالت انتاریو 5/5 میلیون سکنه دارد، کرسی آن تورنتو و شهرهای عمده آن هامیلتون، اتاوا، ویندسور، و لندن است. (از فرهنگ فارسی معین، اعلام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادبیات
تصویر ادبیات
دانشهای متعلق بادب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهتیاب
تصویر اهتیاب
ترسیدن بزرگ داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهتیاج
تصویر اهتیاج
بر انگیخته شدن بر آغالیدن: برای زیان زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبیاء
تصویر انبیاء
جمع نبی، پیامبران، وخشوران، پیغمبران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبیاع
تصویر انبیاع
سرازیر شدن خوی (عرق)، مس مس کردن در خرید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربیان
تصویر اربیان
از جانوران ملخ دریایی میگو از گیاهان: بابونه سگ میگو، بابونه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبیاء
تصویر انبیاء
جمع نبی، پیامبران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادبیات
تصویر ادبیات
((اَ دَ یّ))
آثار ادبی، علوم ادبی
ادبیات تطبیقی: مطالعه ادبیات به شیوه فرامرزی
ادبیات کلاسیک: مجموعه آثار با ارزش باقی مانده از سخنوران و نویسندگان کهن هر ملتی
ادبیات شفاهی: مجموعه آثار فرهنگی رایج در بین مردم اعم از چیستان ها، متل ها، افسانه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اربیان
تصویر اربیان
((اَ یا اُ))
میگو، بابونه سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبیاء
تصویر انبیاء
پیغمبران، پیامبران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادبیات
تصویر ادبیات
فرهنگ
فرهنگ واژه فارسی سره