- اهب
- جمع اهاب، پوسته های نا پیراسته پوست های خام
معنی اهب - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ساز و برگ، سازگاری ساز برگ بسیج، سازگاری
اشتر فربه اشتر گوشتناک
ساز و برگ، سازگاری ساز برگ بسیج، سازگاری
آنچه از وسایل سفر تهیه کنند، لوازم زندگانی، ساز و برگ جنگ، ساز و سامان
فراموش کننده
پارسا و عابد، دیر نشین
مهیا کردن و آماده ساختن برای کاری، ساخته و آماده شدن آماده گشتن بسیجیدن، بسیجاندن مهیا و آماده شدن برای کاری
خاکستری رنگ
غارت کننده، غنیمت گیرنده
بخشنده، دهنده، عطا کننده، سخی
کسی که در دیر به سر می برد و به عبادت مشغول است، پارسا و عابد نصاری، دیرنشین، خائف، ترسنده، ترسان
فروزان مشتعل شعله ور جمع لواهب
تاراجگر، پروه گیر غارت کننده غنیمت گیرنده: اصول مهرتوطبع کرام راجامع نهیب کین توصبرلئام راناهب. (عثمان مختاری. چا. همائی. 30)
بخشنده، عطا کننده، جوانمرد
رونده، درگذرنده
آماده و مهیا شدن
فرود بیایید، فرود آیید، فروشوید، چون بامر اهبطوا بندی شدند جنس خشم و حرص و خرسندی شدند. (مثنوی) توضیح ماخوذ است از آیه 34 سوره 2 بقره: (وقلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو) (و گفتیم فرو شوید که باشیدا برخیس از شما دشمن برخی)
فرو فرستادن
گوشت نو آوردن فربه گشتن
جامه ژنده جامه پاره بیدار کردن
به گونه رمن گردها گرد بر انگیختن
فرود آوردن، فروفرستادن
محبوبتر، بدوستی گرفته تر
آگاه دانا زیرکی، نوزاد جانور درشته نیاز آهنگ آماج حاجت قصد مقصود غایب، جمع آراب
گاودشتی، مرد دراز
حیوانی است با هوش که جهت سواری یا بار کشی به کار میرود