جدول جو
جدول جو

معنی اهاب - جستجوی لغت در جدول جو

اهاب
پوستی که دباغی نشده باشد، پوست
تصویری از اهاب
تصویر اهاب
فرهنگ فارسی عمید
اهاب(اِ)
پوست یا پوست ناپیراسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پوست حیوان که آنرا دباغت نکرده باشند یا پوست مطلق. (منتخب از غیاث اللغات). نام است پوست دباغت ناشده را. (از تعریفات جرجانی). پوست ناپیراسته. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). پوست خام. پوست بی دباغت. پوست آش نکرده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ج، آهبه. اهب. اهب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
چون سرش ببرید شد سوی قصاب
تا اهابش برکند در دم شتاب.
مولوی.
، کاسته کردن بهای آخریان. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
اهاب
پوست پوست ناپیراسته پوست خام پوست پوست نا پیراسته پوست دباغی نشده
فرهنگ لغت هوشیار
اهاب((اِ))
پوست، پوست دباغی نشده
تصویری از اهاب
تصویر اهاب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهاب
تصویر شهاب
(دخترانه و پسرانه)
شعله آتش، سنگ آسمانی، ستاره دنباله دار، جاه و جلال، عظمت، بزرگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نهاب
تصویر نهاب
به غنیمت بردن، غارت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاب
تصویر نهاب
غارتگر، غنیمت برنده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
اهابه. رجوع به اهابه شود
لغت نامه دهخدا
راه آب، راه آب، آبراه، آبراهه، معبر آب بحوض و استخر وجز آن، و رجوع به راه آب شود
لغت نامه دهخدا
شاه آب، رنگ سرخی باشد که مرتبۀ اول از گل کاژیره کشند، (برهان قاطع)، آب سرخی که از گل کاجره حاصل شود بعد از زردآب، (انجمن آرا) (آنندراج)، رنگ سرخی که از عصیر کازیره سازند، (ناظم الاطباء)، شاه آبه، آب سرخی که از گل کاجیره گیرند بعد از آب زرد برای رنگ، (فرهنگ نظام)، شاهابه، آب سرخ که ازگل کاجره حاصل شود بعد از زردآب، (فرهنگ رشیدی)، رنگ سرخ، (ناظم الاطباء)، سرآب، مقابل پس آب، آب اول که گیرند از چیزی مانند انگور و جز آن، (یادداشت مؤلف)، آب اول که از گل در عرق کشی گیرند و غیره، (یادداشت مؤلف)، آب یا عرق اول که از گیاهی معطر یا دوایی یا میوه گیرند، (یادداشت مؤلف)، آب مستخرج از معصر است بطریق خاص، (یادداشت مؤلف)، آب پرمایه تر که بار اول از چیزی گیرند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خواندن بهیمه را. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). بانگ زدن بر شتر به لفظ هاب هاب یا خواندن و یا زجر کردن بدان لفظ. و بانگ زدن بر گوسفند تا بایستد یا بازگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ برزدن بر شتر بلفظ هاب هاب تا بایستد یا بازگردد و بانگ برزدن برغنم تا بایستد یا بازگردد. (آنندراج) ، گران کردن گوشت کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). گران کردن گوشت را. (ناظم الاطباء) ، شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهباب
تصویر اهباب
جامه ژنده جامه پاره بیدار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهان
تصویر اهان
تنه بریده، خوشه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الهاب
تصویر الهاب
برافروختن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهداب
تصویر اهداب
مژه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهاب
تصویر شهاب
درخش آتش، پاره ای از آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدب
تصویر اهدب
دراز مژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاب
تصویر ایاب
بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهیب
تصویر اهیب
ترسناکتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهاب
تصویر انهاب
به غارت و یغما دادن مال، به باد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواب
تصویر اواب
توبه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناب
تصویر اناب
مشک، بویه (عطر)
فرهنگ لغت هوشیار
آبی که از کنار رود چشمه تالاب و غیره تراوش کند، جایی که آب از آنجا جوشد خواه خاک و خواه سنگ باشد موضع چشمه، آبی که قعرش پیدا نباشد، چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد
فرهنگ لغت هوشیار
آوازیست که درآخر افشاری نواخته میشود نصیحت آمیز و حالتش بر عکس افشاری است سوز و گراز و تاله و ندبه ندارد بلکه به پیر تجربه دیده ای شبیه است که می خواهد آب خنکی بر داغ دل مصیبت دیدگان بریزد و آنان را با نصایح دلپذیر امیدوار کند و در ضمن بگوید که آرزوی بشر تمام شدنی نیست پس برای این که آسوده زیست کنیم باید دامان آرزو را فرا کشیم تا ادامه حیات که گاه با رنج و ناکامی و زمانی با شادی و کامرانی توام است سهل و آسان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهاب
تصویر ذهاب
گذشتن، رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسهاب
تصویر اسهاب
سخن بسیار گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارهاب
تصویر ارهاب
ترساندن، شترسواری برشتر خسته نشستن ترسانیدن دچار هراس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ذهب، زرها زراندودن، بردن، روان کردن، نابودکردن بردن کسی را بردن کسی را دور گردانیدن، روان کردن، زراندود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباب
تصویر اباب
سیل عظیم، موج دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتهاب
تصویر اتهاب
بخشش پذیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهابت
تصویر اهابت
نهیب زدن
فرهنگ لغت هوشیار
بانگ زدن، ترساندن، فرا خوانی به شتاب بانگ زدن نهیب زدن، ترساندن ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصاب
تصویر اصاب
سیراب کردن، رشکناکی درسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهابت
تصویر اهابت
((اِ بَ))
بانگ زدن، ترساندن
فرهنگ فارسی معین
صاحب
فرهنگ گویش مازندرانی