مؤنث انیق، خوب و عجیب. (آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به انیق شود، در اصطلاح اهل شرع عبارت است از آنچه از خوارق عادات بدست کفار و بدکاران بر خلاف مدعای آنان بظهور رسد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
مؤنث انیق، خوب و عجیب. (آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به انیق شود، در اصطلاح اهل شرع عبارت است از آنچه از خوارق عادات بدست کفار و بدکاران بر خلاف مدعای آنان بظهور رسد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
خوب و عجیب. (آنندراج) (غیاث اللغات). نیکو. حسن. معجب. چیز نیک بشگفت آورنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : چون تاج مملکت و سریر سلطنت بر راء انیق و لقاء بهی ابوالحرث منصور بن نوح آراسته شد... (ترجمه تاریخ یمینی). بود سرو در باغ و دارد بت من همی بر سر سرو باغی انیقا. منوچهری، کناره و حاشیه. (ناظم الاطباء). حاشیۀ جامه. (آنندراج) ، حریره. آهار، فهرست، ناپاکی. پلیدی. آلودگی. (ناظم الاطباء). لوث و آلودگی، دهن. (آنندراج)
خوب و عجیب. (آنندراج) (غیاث اللغات). نیکو. حسن. معجب. چیز نیک بشگفت آورنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : چون تاج مملکت و سریر سلطنت بر راء انیق و لقاء بهی ابوالحرث منصور بن نوح آراسته شد... (ترجمه تاریخ یمینی). بود سرو در باغ و دارد بت من همی بر سر سرو باغی انیقا. منوچهری، کناره و حاشیه. (ناظم الاطباء). حاشیۀ جامه. (آنندراج) ، حریره. آهار، فهرست، ناپاکی. پلیدی. آلودگی. (ناظم الاطباء). لوث و آلودگی، دهن. (آنندراج)
هرچیز بسته که بدشواری از هم جدا شود. (برهان). هرچیز بسته و منعقد که بدشواری از هم جدا گشته و حل گردد. (ناظم الاطباء) (آنندراج). هر بستگی که بدشواری حل گردد و آنرا انیشه نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به انبسته شود
هرچیز بسته که بدشواری از هم جدا شود. (برهان). هرچیز بسته و منعقد که بدشواری از هم جدا گشته و حل گردد. (ناظم الاطباء) (آنندراج). هر بستگی که بدشواری حل گردد و آنرا انیشه نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به انبسته شود
جاسوس: در کوی تو انیشه همی گردم ای نگار دزدیده تا مگرت به بینم به بام و در. شهید. ، مأخوذ از تازی، کسانی که در جایی مسکن دارند و متوطن درآنجا می باشند و مردمان و اشخاص و اعضاء و افراد قبیله و طایفه و خانواده و کسان خانه و عیال و اعیان و اشراف. (از ناظم الاطباء). - اهالی موالی، اهالی و موالی، مردمان غنی و فقیر. رجال دولت. خدم و حشم. (ناظم الاطباء)
جاسوس: در کوی تو انیشه همی گردم ای نگار دزدیده تا مگرت به بینم به بام و در. شهید. ، مأخوذ از تازی، کسانی که در جایی مسکن دارند و متوطن درآنجا می باشند و مردمان و اشخاص و اعضاء و افراد قبیله و طایفه و خانواده و کسان خانه و عیال و اعیان و اشراف. (از ناظم الاطباء). - اهالی موالی، اهالی و موالی، مردمان غنی و فقیر. رجال دولت. خدم و حشم. (ناظم الاطباء)
آراستگی و افزونی در کار و لباس و طعام و خورش. (منتهی الارب). اسم است از تنوق. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به تنوق شود، خرقاء ذات نیقه، در حق جاهلی گویند که با وجود نادانی و جهل دعوی معرفت و دانست نماید. (منتهی الارب) ، نادانی که دعوی فضل و دانش کند
آراستگی و افزونی در کار و لباس و طعام و خورش. (منتهی الارب). اسم است از تنوق. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به تنوق شود، خرقاء ذات نیقه، در حق جاهلی گویند که با وجود نادانی و جهل دعوی معرفت و دانست نماید. (منتهی الارب) ، نادانی که دعوی فضل و دانش کند