جدول جو
جدول جو

معنی انیقه - جستجوی لغت در جدول جو

انیقه
(اَ قَ)
مؤنث انیق، خوب و عجیب. (آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به انیق شود، در اصطلاح اهل شرع عبارت است از آنچه از خوارق عادات بدست کفار و بدکاران بر خلاف مدعای آنان بظهور رسد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انیسه
تصویر انیسه
(دخترانه)
همدم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انیق
تصویر انیق
زیبا و پسندیده، شگفت آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انیسه
تصویر انیسه
آتش، آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، مخ، نار، ورزم، تش، آذر، وراغ، برزین، اخگر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
خوب و عجیب. (آنندراج) (غیاث اللغات). نیکو. حسن. معجب. چیز نیک بشگفت آورنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : چون تاج مملکت و سریر سلطنت بر راء انیق و لقاء بهی ابوالحرث منصور بن نوح آراسته شد... (ترجمه تاریخ یمینی).
بود سرو در باغ و دارد بت من
همی بر سر سرو باغی انیقا.
منوچهری، کناره و حاشیه. (ناظم الاطباء). حاشیۀ جامه. (آنندراج) ، حریره. آهار، فهرست، ناپاکی. پلیدی. آلودگی. (ناظم الاطباء). لوث و آلودگی، دهن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کلمه انکار است به معنی نه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کوه رویانندۀ نبات پیش از جمیع زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ کَ دَ)
تحقق وجود عین است از حیث رتبۀ ذاتی خود. (از تعریفات سید جرجانی). و رجوع به انیت شود
لغت نامه دهخدا
(شِنْ نی قَ)
زن عشقباز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
جوال. (منتهی الارب) ، غرارۀ کوچک. (از اقرب الموارد). غراره. ج، فنائق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
ارض انیثه، زمین نرم که در آن نبات بسیار و بقوت روید. (منتهی الارب). زمین نرم بسیاررویانندۀ نبات. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
مؤنث انیس یعنی زن انس گیرنده. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ / سِ)
هرچیز بسته که بدشواری از هم جدا شود. (برهان). هرچیز بسته و منعقد که بدشواری از هم جدا گشته و حل گردد. (ناظم الاطباء) (آنندراج). هر بستگی که بدشواری حل گردد و آنرا انیشه نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به انبسته شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ / شِ)
جاسوس:
در کوی تو انیشه همی گردم ای نگار
دزدیده تا مگرت به بینم به بام و در.
شهید.
، مأخوذ از تازی، کسانی که در جایی مسکن دارند و متوطن درآنجا می باشند و مردمان و اشخاص و اعضاء و افراد قبیله و طایفه و خانواده و کسان خانه و عیال و اعیان و اشراف. (از ناظم الاطباء).
- اهالی موالی، اهالی و موالی، مردمان غنی و فقیر. رجال دولت. خدم و حشم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
ارض انیفه النبت، زمین زودرویانندۀ گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام پرندۀ شکاری است. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 59 و حواشی آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
بلای بد.
لغت نامه دهخدا
موضعی بشمال احسا
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
خشتک پیراهن یا گریبان آن.
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آراستگی و افزونی در کار و لباس و طعام و خورش. (منتهی الارب). اسم است از تنوق. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به تنوق شود، خرقاء ذات نیقه، در حق جاهلی گویند که با وجود نادانی و جهل دعوی معرفت و دانست نماید. (منتهی الارب) ، نادانی که دعوی فضل و دانش کند
لغت نامه دهخدا
تصویری از فنیقه
تصویر فنیقه
جوال گوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیق
تصویر انیق
پسندیده، تعجب آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیثه
تصویر انیثه
زمین پربار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیسه
تصویر انیسه
آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیشه
تصویر انیشه
جاسوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناقه
تصویر اناقه
ریزه کاری، حسن، خوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیق
تصویر انیق
خوش آیند، شگفت آور
فرهنگ فارسی معین