انگور. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به انگور شود، ابره، هر فرش که باشد و نوعی از گستردنی نگارین. (آنندراج) : باغات چهارگانه... مبسوط به انواع انماط عبقری. و معطر به روایح اسفاط عنبری. (ترجمه محاسن اصفهان) ، جامۀ پشمین که بر هودج افکنند. (آنندراج)
انگور. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به انگور شود، ابره، هر فرش که باشد و نوعی از گستردنی نگارین. (آنندراج) : باغات چهارگانه... مبسوط به انواع انماط عبقری. و معطر به روایح اسفاط عنبری. (ترجمه محاسن اصفهان) ، جامۀ پشمین که بر هودج افکنند. (آنندراج)
میوه رز میوه مو. این میوه بصورت یک خوشه مرکب از دانه هاست که هر یک را حبه یا دانه انگور گویند و آنها بشکل کروی بیضوی تخم مرغی برنگها و باندازه های مختلف اند، درخت رز مو
میوه رز میوه مو. این میوه بصورت یک خوشه مرکب از دانه هاست که هر یک را حبه یا دانه انگور گویند و آنها بشکل کروی بیضوی تخم مرغی برنگها و باندازه های مختلف اند، درخت رز مو
میوۀ خوشه ای با دانه های آب دار و شیرین به رنگ ها و انواع گوناگون، درخت این میوه، تاک، مو، رز انگور عسکری: در علم زیست شناسی نوعی انگور که دانه های ریز و پوست نازک سبز دارد انگور صاحبی: در علم زیست شناسی نوعی انگور که دانه هایش درشت و سرخ رنگ است انگور خلیلی: در علم زیست شناسی نوعی انگور که دانه های آن درشت تر از انگور عسکری است انگور یاقوتی: در علم زیست شناسی نوعی انگور که دانه هایش ریز، گرد، سرخ رنگ و به هم چسبیده است
میوۀ خوشه ای با دانه های آب دار و شیرین به رنگ ها و انواع گوناگون، درخت این میوه، تاک، مو، رَز انگور عسکری: در علم زیست شناسی نوعی انگور که دانه های ریز و پوست نازکِ سبز دارد انگور صاحبی: در علم زیست شناسی نوعی انگور که دانه هایش درشت و سرخ رنگ است انگور خلیلی: در علم زیست شناسی نوعی انگور که دانه های آن درشت تر از انگور عسکری است انگور یاقوتی: در علم زیست شناسی نوعی انگور که دانه هایش ریز، گرد، سرخ رنگ و به هم چسبیده است
انگاشتن، پسوند متصل به واژه به معنای انگارنده مثلاً سهل انگار، گویی، به نظر می رسد، بپندار، تصور کن انگار کردن: پندار کردن، فرض کردن، گمان کردن، خیال کردن انگارنه انگار: هنگامی گفته می شود که شخصی خود را ناآگاه جلوه می دهد و اتفاقی را نادیده می گیرد
انگاشتن، پسوند متصل به واژه به معنای انگارنده مثلاً سهل انگار، گویی، به نظر می رسد، بپندار، تصور کن انگار کردن: پندار کردن، فرض کردن، گمان کردن، خیال کردن انگارنه انگار: هنگامی گفته می شود که شخصی خود را ناآگاه جلوه می دهد و اتفاقی را نادیده می گیرد
میوه ای درشت و شیرین و گوشت دار به رنگ های زرد و قرمز که درون آن پر از دانه های ریز است، درخت این میوه از تیرۀ انجیریان، با برگ های شکاف دار و پوست خاکستری که در اقسام متعدد وجود دارد سوراخ
میوه ای درشت و شیرین و گوشت دار به رنگ های زرد و قرمز که درون آن پر از دانه های ریز است، درخت این میوه از تیرۀ انجیریان، با برگ های شکاف دار و پوست خاکستری که در اقسام متعدد وجود دارد سوراخ
دهی از دهستان زیدون بخش حومه شهرستان بهبهان واقع در 39000گزی جنوب باختری بهبهان و 90000گزی باختر شوسۀ آغاجاری به بهبهان. دشت، گرمسیر مالاریائی. دارای 655 تن سکنه. آب آن از رود خانه قیرآباد. محصول آنجا غلات، برنج، کنجد، صیفی، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راه آن مالرو است. این آبادی سه محل نزدیک به هم و معروف به لنگر بالا و لنگر پائین و لنگر میان باشد. سکنۀ لنگر بالا بیشتر از لنگر پائین و میان است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان زیدون بخش حومه شهرستان بهبهان واقع در 39000گزی جنوب باختری بهبهان و 90000گزی باختر شوسۀ آغاجاری به بهبهان. دشت، گرمسیر مالاریائی. دارای 655 تن سکنه. آب آن از رود خانه قیرآباد. محصول آنجا غلات، برنج، کنجد، صیفی، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راه آن مالرو است. این آبادی سه محل نزدیک به هم و معروف به لنگر بالا و لنگر پائین و لنگر میان باشد. سکنۀ لنگر بالا بیشتر از لنگر پائین و میان است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
قصبۀ گوزگانانست و شهری نیکوست و آبادان و جای بازرگانانست وبارگه بلخ و با نعمت بسیار است و بر دامن کوه نهاده است و از وی پوستهای گوزگانی خیزد که بهمه جان (ظ: جهان) ببرند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 97). بر وزن نخجیر، شهری است در جوزجان واقع میانۀ مرورود و بلخ، یحیی بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام را در آن مقتول نمودند، و یمکن همان انبار خراسان باشد. (مرآت البلدان ج 1 ص 99). در تتمه صوان الحکمه (ص 97) در یک مورد ابوالحسن انباری، انبیری آمده است، از آنجا شاید حدس صاحب مرآت البلدان درست باشد، خانه پیشاپیش خانه دیگری ساختن، زن بسیاربچه را به زنی خواستن، سایبانی برگرفتن پیش آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، افشاندن انبان و خنور را تا از کرم پاک شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). افشاندن انبان تا از سوس (کرم) پرداخته شود. (از اقرب الموارد)، روزه داشتن ماه رمضان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
قصبۀ گوزگانانست و شهری نیکوست و آبادان و جای بازرگانانست وبارگه بلخ و با نعمت بسیار است و بر دامن کوه نهاده است و از وی پوستهای گوزگانی خیزد که بهمه جان (ظ: جهان) ببرند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 97). بر وزن نخجیر، شهری است در جوزجان واقع میانۀ مرورود و بلخ، یحیی بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام را در آن مقتول نمودند، و یمکن همان انبار خراسان باشد. (مرآت البلدان ج 1 ص 99). در تتمه صوان الحکمه (ص 97) در یک مورد ابوالحسن انباری، انبیری آمده است، از آنجا شاید حدس صاحب مرآت البلدان درست باشد، خانه پیشاپیش خانه دیگری ساختن، زن بسیاربچه را به زنی خواستن، سایبانی برگرفتن پیش آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، افشاندن انبان و خنور را تا از کرم پاک شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). افشاندن انبان تا از سوس (کرم) پرداخته شود. (از اقرب الموارد)، روزه داشتن ماه رمضان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
درختی از تیره گزنه ها جزو دستۀ توتها که بلندیش تا 12 متر میرسد و برخلاف توت یک پایه است و گلهای نر و ماده اش بر روی یک درخت است. (فرهنگ فارسی معین). از محصولات بومی ولایت کاری که از آنجا بسایر ممالک کرۀ ارض برده شده (کاری از ممالک قدیم آسیای صغیر است). (از ناظم الاطباء). بلندی درخت انجیر به 12 متر میرسد و در نواحی معتدل و گرم بهتر میروید گلهای نر یا مادۀ آن در داخل جسمی مانند کوزه قرار گرفته و پس از آمیزش دانه های خشکی میسازد که بوسیله بندی بدیوارۀ درونی انجیر متصل میشود و این دیواره بتدریج در خود مواد غذایی و قندی جمع میکند و میرسد و اگر آمیزش انجام نگیرد انجیر شیرین نمیشود و پژمرده شده از درخت میافتد. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 270). انجیر درختی است که به بلندی 6 تا 8 مترو قطر 0/80 متر میرسد گرزن آن انبوه است. از سرما زود گزند می بیند و در جاهایی که زمستان آن به 12 درجه برسد پایداری نمیکند. درخت انجیر در هر خاکی میرویدخوب جست میدهد و ارزش آن در جنگل بواسطۀ فراوانی برگهای آن است که پوشش مرده خاک جنگل را زیاد میکند. چوب آن برای سوخت خوب است. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 247). بری و بستانی میباشد و هریک آن نر و ماده و بری آن غیر جمیز و برگ و بارش کوچکتر و در تنکابن دیوانجیر نامند باسمیت و بسیار گرم و تند و محلل قوی و ضماد آن در رفع خال و ثآلیل نافع و شیر او در افعال قویتر از شیر بستانیست. (از تحفۀ حکیم مؤمن ذیل تین). انجیر ریجاب کرمانشاهان در هیچ جای دیگر یافت نشود. (یادداشت مؤلف). انجیر مکرراً در کتاب مقدس وارد شده است و درخت معروفی است که در فلسطین و سوریه و سایر جاها میروید. میوه اش شبیه به آلو و خود درخت ده الی بیست قدم از سطح زمین مرتفع میشود و شاخهایش باطراف پراکنده میگردد و متقدمین وقتی را زمان امن و سلامتی میشمردند که هرکس در زیر درخت انجیر خود فارغ البال و بی تشویش بنشیند. یکی از خصایص غریب این درخت آنکه میوه اش قبل از ظهور برگ ظاهر میشود و چون درختی برگش ظاهر میشد و از میوه اثری پیدا نبود آن سال امید باروری از آن درخت نمی داشتند. و ظهور برگ نشان نزدیکی فصل تابستان بود. و هرگاه ضرری بدرخت انجیرمیرسید بطوری که میوه اش ریخته یا درختش معیوب میشد، آنرا نشان درد و بلاهای هولناک میدانستند. (از قاموس کتاب مقدس). تین. (منتهی الارب) (دهار) : پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کروخ با دو رخ از باده لعل و با دو چشم از سحر شوخ آستین بگرفتمش گفتم بمهمان من آی مر مرا گفتا به تازی مورد انجیر و کلوخ. رودکی. برگ انجیر بر تنش بستند سبز از آن گشت منظر تیغش. خاقانی. سفرۀ انجیر شدی صفروار گر همه مرغی بدی انجیرخوار. نظامی. مگس بر خوان حلوا کی کند پشت به انجیری غرابی چون کندپشت. نظامی. حشو انجیر چو حلواگر استاد که او حب خشخاش کند در عسل شهد بکار. سعدی. در این باغ اگر لاله و گل چنی نخواهی شدن مرغ انجیر عشق. اوحدی. - انجیربادی، باد انجیر. رجوع به باد انجیرشود. - انجیرخشکه، یا انجیر خشک، در تداول عامه انجیر که خشک کنند، بمنظور خشکبار. - انجیر کوهی،حماط. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). تین جبلی. (یادداشت مؤلف). - بیدانجیر، کرچک. رجوع به کرچک شود. - شاه انجیر، انجیر وزیری. رجوع به انجیر وزیری شود. - امثال: بس کن که هرمرغ ای پسر کی خوش خورد انجیر تر شد طعمه طوطی شکر زان زاغ را چامین خر. مولوی. تو ای صعوۀ دانه چین در زمین یکی سوی کام و گلویت ببین برون رو از این باغ و ایدر مایست که ژاژ تو در خورد انجیر نیست. ادیب. دانۀ هر مرغ اندازۀ وی است طعمه هر مرغ انجیری کیست. مولوی. طعمه هر مرغکی انجیر نیست. مولوی (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 1071). مرغ این انجیر نیست. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1526) : باز تو نیست باز این پرواز مرغ تو نیست مرغ این انجیر. معزی. برو که فکرت تو نیست مرد این دعوی برو که خاطر تو نیست مرغ این انجیر. انوری. مرغان دارد زمانه لیکن مرغ ارزن نه مرغ انجیر. اخسیکتی. مرغی که انجیر میخورد نوکش کج است. (امثال و حکم مؤلف ج 2 ص 1701). نیست هرکس بدین لقب لایق نیست هر مرغ در خور انجیر. سوزنی. هر کجا مرغیست کی انجیر خورد. عطار. و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، قاموس کتاب مقدس، تین، انجیر آدم، انجیر بستی، انجیر بغدادی، انجیرپزان، انجیر حلوانی، انجیر خرما، انجیرخوار، انجیرخواره، انجیرخور، انجیر دشتی، انجیرستان، انجیرفام، انجیرفروش، انجیر فرنگ، انجیر فرنگی، انجیر وزیری و انجیر هندی شود.
سوراخ. (برهان قاطع). هر سوراخی (عموماً). (ناظم الاطباء). سوراخ (مطلقاً). (فرهنگ فارسی معین). - انجیر کردن، سوراخ کردن: زبیدش گربه بید انجیرکرده سرشکش تخم بیدانجیر خورده. نظامی (خسرو و شیرین ص 85).
درختی از تیره گزنه ها جزو دستۀ توتها که بلندیش تا 12 متر میرسد و برخلاف توت یک پایه است و گلهای نر و ماده اش بر روی یک درخت است. (فرهنگ فارسی معین). از محصولات بومی ولایت کاری که از آنجا بسایر ممالک کرۀ ارض برده شده (کاری از ممالک قدیم آسیای صغیر است). (از ناظم الاطباء). بلندی درخت انجیر به 12 متر میرسد و در نواحی معتدل و گرم بهتر میروید گلهای نر یا مادۀ آن در داخل جسمی مانند کوزه قرار گرفته و پس از آمیزش دانه های خشکی میسازد که بوسیله بندی بدیوارۀ درونی انجیر متصل میشود و این دیواره بتدریج در خود مواد غذایی و قندی جمع میکند و میرسد و اگر آمیزش انجام نگیرد انجیر شیرین نمیشود و پژمرده شده از درخت میافتد. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 270). انجیر درختی است که به بلندی 6 تا 8 مترو قطر 0/80 متر میرسد گرزن آن انبوه است. از سرما زود گزند می بیند و در جاهایی که زمستان آن به 12 درجه برسد پایداری نمیکند. درخت انجیر در هر خاکی میرویدخوب جست میدهد و ارزش آن در جنگل بواسطۀ فراوانی برگهای آن است که پوشش مرده خاک جنگل را زیاد میکند. چوب آن برای سوخت خوب است. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 247). بری و بستانی میباشد و هریک آن نر و ماده و بری آن غیر جمیز و برگ و بارش کوچکتر و در تنکابن دیوانجیر نامند باسمیت و بسیار گرم و تند و محلل قوی و ضماد آن در رفع خال و ثآلیل نافع و شیر او در افعال قویتر از شیر بستانیست. (از تحفۀ حکیم مؤمن ذیل تین). انجیر ریجاب کرمانشاهان در هیچ جای دیگر یافت نشود. (یادداشت مؤلف). انجیر مکرراً در کتاب مقدس وارد شده است و درخت معروفی است که در فلسطین و سوریه و سایر جاها میروید. میوه اش شبیه به آلو و خود درخت ده الی بیست قدم از سطح زمین مرتفع میشود و شاخهایش باطراف پراکنده میگردد و متقدمین وقتی را زمان امن و سلامتی میشمردند که هرکس در زیر درخت انجیر خود فارغ البال و بی تشویش بنشیند. یکی از خصایص غریب این درخت آنکه میوه اش قبل از ظهور برگ ظاهر میشود و چون درختی برگش ظاهر میشد و از میوه اثری پیدا نبود آن سال امید باروری از آن درخت نمی داشتند. و ظهور برگ نشان نزدیکی فصل تابستان بود. و هرگاه ضرری بدرخت انجیرمیرسید بطوری که میوه اش ریخته یا درختش معیوب میشد، آنرا نشان درد و بلاهای هولناک میدانستند. (از قاموس کتاب مقدس). تین. (منتهی الارب) (دهار) : پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کروخ با دو رخ از باده لعل و با دو چشم از سحر شوخ آستین بگرفتمش گفتم بمهمان من آی مر مرا گفتا به تازی مورد انجیر و کلوخ. رودکی. برگ انجیر بر تنش بستند سبز از آن گشت منظر تیغش. خاقانی. سفرۀ انجیر شدی صفروار گر همه مرغی بدی انجیرخوار. نظامی. مگس بر خوان حلوا کی کند پشت به انجیری غرابی چون کندپشت. نظامی. حشو انجیر چو حلواگر استاد که او حب خشخاش کند در عسل شهد بکار. سعدی. در این باغ اگر لاله و گل چنی نخواهی شدن مرغ انجیر عشق. اوحدی. - انجیربادی، باد انجیر. رجوع به باد انجیرشود. - انجیرخشکه، یا انجیر خشک، در تداول عامه انجیر که خشک کنند، بمنظور خشکبار. - انجیر کوهی،حماط. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). تین جبلی. (یادداشت مؤلف). - بیدانجیر، کرچک. رجوع به کرچک شود. - شاه انجیر، انجیر وزیری. رجوع به انجیر وزیری شود. - امثال: بس کن که هرمرغ ای پسر کی خوش خورد انجیر تر شد طعمه طوطی شکر زان زاغ را چامین خر. مولوی. تو ای صعوۀ دانه چین در زمین یکی سوی کام و گلویت ببین برون رو از این باغ و ایدر مایست که ژاژ تو در خورد انجیر نیست. ادیب. دانۀ هر مرغ اندازۀ وی است طعمه هر مرغ انجیری کیست. مولوی. طعمه هر مرغکی انجیر نیست. مولوی (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 1071). مرغ این انجیر نیست. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1526) : باز تو نیست باز این پرواز مرغ تو نیست مرغ این انجیر. معزی. برو که فکرت تو نیست مرد این دعوی برو که خاطر تو نیست مرغ این انجیر. انوری. مرغان دارد زمانه لیکن مرغ ارزن نه مرغ انجیر. اخسیکتی. مرغی که انجیر میخورد نوکش کج است. (امثال و حکم مؤلف ج 2 ص 1701). نیست هرکس بدین لقب لایق نیست هر مرغ در خور انجیر. سوزنی. هر کجا مرغیست کی انجیر خورد. عطار. و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، قاموس کتاب مقدس، تین، انجیر آدم، انجیر بستی، انجیر بغدادی، انجیرپزان، انجیر حلوانی، انجیر خرما، انجیرخوار، انجیرخواره، انجیرخور، انجیر دشتی، انجیرستان، انجیرفام، انجیرفروش، انجیر فرنگ، انجیر فرنگی، انجیر وزیری و انجیر هندی شود.
سوراخ. (برهان قاطع). هر سوراخی (عموماً). (ناظم الاطباء). سوراخ (مطلقاً). (فرهنگ فارسی معین). - انجیر کردن، سوراخ کردن: زبیدش گربه بید انجیرکرده سرشکش تخم بیدانجیر خورده. نظامی (خسرو و شیرین ص 85).
ظاهراً به معنی انگشت است. (یادداشت مؤلف) : گر ز حسد قاصدی (حاسدی ؟) به وهم بخواهد تا بنهد بر کمال تو سر انگیش محو شود در جهان چون نقش مخیل هرچه تصور کند خیال بداندیش. سیف اسفرنگی (از یادداشت مؤلف)
ظاهراً به معنی انگشت است. (یادداشت مؤلف) : گر ز حسد قاصدی (حاسدی ؟) به وهم بخواهد تا بنهد بر کمال تو سر انگیش محو شود در جهان چون نقش مخیل هرچه تصور کند خیال بداندیش. سیف اسفرنگی (از یادداشت مؤلف)
ریشه فعل انگیزیدن، آنچه باعث انگیزش و تحریک باشد. محرک. انگیزه. (فرهنگ فارسی معین) : گمان می برم که قصۀ دمنه انگیزحسودان باشد. (انوار سهیلی از فرهنگ فارسی معین). آنکه می کشت مرا غمزۀ خونریز تو بود گرچه او کشت ولیکن همه انگیز تو بود. ؟
ریشه فعل انگیزیدن، آنچه باعث انگیزش و تحریک باشد. محرک. انگیزه. (فرهنگ فارسی معین) : گمان می برم که قصۀ دمنه انگیزحسودان باشد. (انوار سهیلی از فرهنگ فارسی معین). آنکه می کشت مرا غمزۀ خونریز تو بود گرچه او کشت ولیکن همه انگیز تو بود. ؟
میوۀ رز. میوۀ مو. این میوه بصورت یک خوشۀ مرکب از دانه هاست که هریک را حبه یا دانۀ انگور گویند و آنها بشکل کروی، بیضوی، تخم مرغی برنگها و به اندازه های مختلف اند. (فرهنگ فارسی معین). عنب. در خبر است که آدم و حوااول چیزی که در بهشت تناول کردند انگور بود لاجرم درعیش و نشاط افتادند و آخر آنچه خوردند گندم است ناچار درهای غم و غصه بر روی روزگار خود گشادند از اینجاست که گفته اند انگور سبب شادی و راحت است و گندم مایۀ اندوه و محنت. (آنندراج). این میوه از قدیمترین روزگار در ایران وجود داشته و دارای انواع مختلف بوده است چنانکه آذربایجان و قزوین هم اکنون هریک هشتاد نوع انگور دارد. (از یادداشت مؤلف) : زمین و آب و هوای فلسطین با تاک کمال موافقت را داشته و دارد و انگور آنجا از جمله میوه های نیک و مقبول است. (از قاموس کتاب مقدس) : نقل ما خوشۀ انگور بود ساغر سفج بلبل و صلصل رامشگر و بر دست عصیر. ابوالمثل (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 62). این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت. رودکی. انگور و تاک او نگر و وصف او شنو وصف تمام گفت زمن بایدت شنید. بشار مرغزی. همچو انگور آبدار بدی نون شدی چون سکج ز پیری خشک. لبیبی. انگور چو ماه است و سیاه است و عجب نیست زیرا که سیاهی صفت ماهروان است. منوچهری. بدهقان کدیور گفت انگور مرا خورشید کرد آبستن از دور. منوچهری. تاک رز از انگور شد گرامی وز بی هنری ماند بید رسوا. ناصرخسرو. مه گرچه دهد نور به انگور ولکن زان خوشۀ انگور ندارد که تو داری. سیدحسن غزنوی. میوه های لطیف طبع فریب از ری انگور از سپاهان سیب. نظامی (هفت پیکر ص 293). زانکه در خوان چنین میوه ضرورت باشد مثل شفتالو و تالانه و انگور و انار. بسحاق. شراب کهنۀ ما شیره گشت از واژگون بختی اگر زینسان بماند هفته ای انگور می گردد. طالب آملی. اقسام انگور: الّقی. انگشتک عروس. انگشت عروس. انگشت عروسان. بیدانه. بیدانۀ قرمز. جرثی. جفن. جوزه. چفته. حسینی. خایۀ غلامان. خلیلی. رازقی. ریش بابا. زیتونی. اصابعالعذاری. سرانگشت. سرخک. شانی (شاهانی). صاحبی. طایفی. عسکری. عیون البقر. غربیب. فخری. کره رو. گرده شانی. گلین بارماغی. گوری. لعلی. مثقالی. ملاحی (ملایی). موش پستان (میش پستان). یاقوتی. یزندای (یزندایی). - انگورپزان، حرارت هوا گاه رسیدن و پختن انگور. گرمی که در هوا پدید آید پختن و رسانیدن انگور را. زمان رسیدن انگور. (یادداشت مؤلف). - انگورچینی، عمل چیدن انگور. قطف. (از یادداشت مؤلف). - انگور دادن، بار دادن رز. ثمر دادن تاک: زکوه مال به در کن که فضلۀ رز را چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور. سعدی (گلستان). - انگورکش، کشنده و حمل کننده انگور: از بسکه درین راه از انگور کشانند این راه رز ایدون چو ره کاهکشان است. منوچهری. - انگورکوب، آنکه یا آنچه انگور را کوبد: ندادی اگر شیره انگورکوب شدی ریشه تاک در زیر چوب. طغرا (از آنندراج). - امثال: انگور از انگور رنگ گیرد. (امثال و حکم دهخدا) ، هم نشین در هم نشین اثر گذارد: نام خرد و فهم نکو ما ز توبردیم انگور ز انگور برد رنگ و به از به. منوچهری (امثال و حکم دهخدا). از من خوی خوش گیر از آنکه گیرد انگور از انگور رنگ و آرنگ. مظفری. مرا از فتح ایشان فتح شد عزم چو انگوری که گیرد رنگ از انگور. (از امثال و حکم دهخدا). مکن با بدآموز هرگز درنگ که انگور گیرد ز انگور رنگ. نظامی. انگور خوب نصیب شغال (کفتار) می شود، در جایی که چیزی خوب بدست ناسزاواری افتد گویند. (امثال و حکم دهخدا). انگور را در چفته می خورد (فلان...) ، از این مثل در ظاهر از ممثل تعظیم و تفخیم بعمل آید و در معنی به شغال تشبیه میشود. (از امثال و حکم دهخدا). انگور نوآورده ترش طعم بود روزی دو سه صبر کن که شیرین گردد. سعدی (از امثال و حکم دهخدا). تو انگور خور ز باغ مپرس (ببوسه سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست، کمال گفت...). کمال (از امثال و حکم دهخدا). ، حلقه ای که گوی گریبان و تکمۀ کلاه را از آن بگذرانند، گوی گریبان و تکمۀ کلاه. (برهان قاطع). و رجوع به انگل شود
میوۀ رز. میوۀ مو. این میوه بصورت یک خوشۀ مرکب از دانه هاست که هریک را حبه یا دانۀ انگور گویند و آنها بشکل کروی، بیضوی، تخم مرغی برنگها و به اندازه های مختلف اند. (فرهنگ فارسی معین). عنب. در خبر است که آدم و حوااول چیزی که در بهشت تناول کردند انگور بود لاجرم درعیش و نشاط افتادند و آخر آنچه خوردند گندم است ناچار درهای غم و غصه بر روی روزگار خود گشادند از اینجاست که گفته اند انگور سبب شادی و راحت است و گندم مایۀ اندوه و محنت. (آنندراج). این میوه از قدیمترین روزگار در ایران وجود داشته و دارای انواع مختلف بوده است چنانکه آذربایجان و قزوین هم اکنون هریک هشتاد نوع انگور دارد. (از یادداشت مؤلف) : زمین و آب و هوای فلسطین با تاک کمال موافقت را داشته و دارد و انگور آنجا از جمله میوه های نیک و مقبول است. (از قاموس کتاب مقدس) : نقل ما خوشۀ انگور بود ساغر سفج بلبل و صلصل رامشگر و بر دست عصیر. ابوالمثل (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 62). این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت. رودکی. انگور و تاک او نگر و وصف او شنو وصف تمام گفت زمن بایدت شنید. بشار مرغزی. همچو انگور آبدار بدی نون شدی چون سکج ز پیری خشک. لبیبی. انگور چو ماه است و سیاه است و عجب نیست زیرا که سیاهی صفت ماهروان است. منوچهری. بدهقان کدیور گفت انگور مرا خورشید کرد آبستن از دور. منوچهری. تاک رز از انگور شد گرامی وز بی هنری ماند بید رسوا. ناصرخسرو. مه گرچه دهد نور به انگور ولکن زان خوشۀ انگور ندارد که تو داری. سیدحسن غزنوی. میوه های لطیف طبع فریب از ری انگور از سپاهان سیب. نظامی (هفت پیکر ص 293). زانکه در خوان چنین میوه ضرورت باشد مثل شفتالو و تالانه و انگور و انار. بسحاق. شراب کهنۀ ما شیره گشت از واژگون بختی اگر زینسان بماند هفته ای انگور می گردد. طالب آملی. اقسام انگور: اُلَّقی. انگشتک عروس. انگشت عروس. انگشت عروسان. بیدانه. بیدانۀ قرمز. جرثی. جفن. جوزه. چفته. حسینی. خایۀ غلامان. خلیلی. رازقی. ریش بابا. زیتونی. اصابعالعذاری. سرانگشت. سرخک. شانی (شاهانی). صاحبی. طایفی. عسکری. عیون البقر. غربیب. فخری. کره رو. گرده شانی. گلین بارماغی. گوری. لعلی. مثقالی. ملاحی (ملایی). موش پستان (میش پستان). یاقوتی. یزندای (یزندایی). - انگورپزان، حرارت هوا گاه رسیدن و پختن انگور. گرمی که در هوا پدید آید پختن و رسانیدن انگور را. زمان رسیدن انگور. (یادداشت مؤلف). - انگورچینی، عمل چیدن انگور. قطف. (از یادداشت مؤلف). - انگور دادن، بار دادن رز. ثمر دادن تاک: زکوه مال به در کن که فضلۀ رز را چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور. سعدی (گلستان). - انگورکش، کشنده و حمل کننده انگور: از بسکه درین راه از انگور کشانند این راه رز ایدون چو ره کاهکشان است. منوچهری. - انگورکوب، آنکه یا آنچه انگور را کوبد: ندادی اگر شیره انگورکوب شدی ریشه تاک در زیر چوب. طغرا (از آنندراج). - امثال: انگور از انگور رنگ گیرد. (امثال و حکم دهخدا) ، هم نشین در هم نشین اثر گذارد: نام خرد و فهم نکو ما ز توبردیم انگور ز انگور برد رنگ و به از به. منوچهری (امثال و حکم دهخدا). از من خوی خوش گیر از آنکه گیرد انگور از انگور رنگ و آرنگ. مظفری. مرا از فتح ایشان فتح شد عزم چو انگوری که گیرد رنگ از انگور. (از امثال و حکم دهخدا). مکن با بدآموز هرگز درنگ که انگور گیرد ز انگور رنگ. نظامی. انگور خوب نصیب شغال (کفتار) می شود، در جایی که چیزی خوب بدست ناسزاواری افتد گویند. (امثال و حکم دهخدا). انگور را در چفته می خورد (فلان...) ، از این مثل در ظاهر از ممثل تعظیم و تفخیم بعمل آید و در معنی به شغال تشبیه میشود. (از امثال و حکم دهخدا). انگور نوآورده ترش طعم بود روزی دو سه صبر کن که شیرین گردد. سعدی (از امثال و حکم دهخدا). تو انگور خور ز باغ مپرس (ببوسه سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست، کمال گفت...). کمال (از امثال و حکم دهخدا). ، حلقه ای که گوی گریبان و تکمۀ کلاه را از آن بگذرانند، گوی گریبان و تکمۀ کلاه. (برهان قاطع). و رجوع به انگل شود
مادۀ مضارع از ’کردن’، کننده و آنکه کاری را می کند مانند: در میان کن، یعنی آنکه در میان می آورد. (ناظم الاطباء). در ترکیب با کلمات دیگر صفت فاعلی سازد: آب بخش کن. آب خشک کن. آتش سرخ کن. بخاری پاک کن. تیغتیزکن. جاده صاف کن. چائی صاف کن. چاقوتیزکن. چشم پرکن. خانه خراب کن. خفه کن (درسماور). دوده پاک کن. روغن داغ کن. زنده کن. سرخشک کن. سبزی پاک کن. شیشه پاک کن. کارکن. کارچاق کن. کاردتیزکن. گلوترکن. گوش پاک کن. لوله پاک کن. گزارش کن. ماهوت پاک کن. ماهی سرخ کن. مبال پاک کن. مدادپاک کن. مرکب خشک کن. نکوهش کن. نوازش کن. نیایش کن. ویران کن... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیبات شود
مادۀ مضارع از ’کردن’، کننده و آنکه کاری را می کند مانند: در میان کن، یعنی آنکه در میان می آورد. (ناظم الاطباء). در ترکیب با کلمات دیگر صفت فاعلی سازد: آب بخش کن. آب خشک کن. آتش سرخ کن. بخاری پاک کن. تیغتیزکن. جاده صاف کن. چائی صاف کن. چاقوتیزکن. چشم پرکن. خانه خراب کن. خفه کن (درسماور). دوده پاک کن. روغن داغ کن. زنده کن. سرخشک کن. سبزی پاک کن. شیشه پاک کن. کارکن. کارچاق کن. کاردتیزکن. گلوترکن. گوش پاک کن. لوله پاک کن. گزارش کن. ماهوت پاک کن. ماهی سرخ کن. مبال پاک کن. مدادپاک کن. مرکب خشک کن. نکوهش کن. نوازش کن. نیایش کن. ویران کن... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیبات شود
تصور پندار، کارناتمام طرح انگاره، در ترکیب بمعنی (انگارنده) آید یعنی پندارنده تصور کننده: سهل انگار، فرض کن و آن بجای ادات تشبیه بکار رود گویی پنداری: (زن برادر انسان چنان رفتار میکند که انگار آدم عضو زائد خانواده و بحق او تعدی کرده است) (دشتی. فتنه) یا انگار نه انگار. موضوع را نادیده فرض کن، مثل اینکه هرگز نبود گویی وجود نداشت (در مورد نفی استعمال میشود)، یا انگارچیزی را کردن، از آن صرفنظر کردن
تصور پندار، کارناتمام طرح انگاره، در ترکیب بمعنی (انگارنده) آید یعنی پندارنده تصور کننده: سهل انگار، فرض کن و آن بجای ادات تشبیه بکار رود گویی پنداری: (زن برادر انسان چنان رفتار میکند که انگار آدم عضو زائد خانواده و بحق او تعدی کرده است) (دشتی. فتنه) یا انگار نه انگار. موضوع را نادیده فرض کن، مثل اینکه هرگز نبود گویی وجود نداشت (در مورد نفی استعمال میشود)، یا انگارچیزی را کردن، از آن صرفنظر کردن
انجیل، تین، درختی از تیره گزنه ها و جزو دسته توت ها دارای میوه ای شیرین و گوشت دار با ویتامین های A، B، C و بر خلاف توت یک پایه است و گل های نر و ماده اش بر روی یک درخت است. و انواع مختلفی دارد
انجیل، تین، درختی از تیره گزنه ها و جزو دسته توت ها دارای میوه ای شیرین و گوشت دار با ویتامین های A، B، C و بر خلاف توت یک پایه است و گل های نر و ماده اش بر روی یک درخت است. و انواع مختلفی دارد