جدول جو
جدول جو

معنی انگاز - جستجوی لغت در جدول جو

انگاز
ادات، آلت، افزار، برای مثال او کمند انداخت و ما را برکشید / ما به دست صانع، انگاز آمدیم (مولوی۲ - ۶۱۶)
تصویری از انگاز
تصویر انگاز
فرهنگ فارسی عمید
انگاز
(اَ)
افزار پیشه وران. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). دست افزار. (آنندراج) (انجمن آرا). افزار. (فرهنگ سروری) :
او کمند انداخت ما را او کشید
ما بدست صانع انگاز آمدیم.
مولوی (از انجمن آرا) (از آنندراج).
گرم درآگرم که آن گرم کار
صنعت نو دارد و انگاز نو.
مولوی (از فرهنگ سروری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انباز
تصویر انباز
همکار، شریک، همتا، همراه، قرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگیز
تصویر انگیز
انگیختن، پسوند متصل به واژه به معنای انگیزنده مثلاً اسب انگیز، اسف انگیز، شورانگیز، طرب انگیز، غم انگیز، فتنه انگیز، انگیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انداز
تصویر انداز
انداختن، پسوند متصل به واژه به معنای اندازنده مثلاً آتش انداز، تیرانداز، سنگ انداز، کلوخ انداز،
پسوند متصل به واژه به معنای انداخته شده مثلاً پس انداز،
پسوند متصل به واژه به معنای مناسب برای انداختن مثلاً زیرانداز، روانداز،
اندازه، مقیاس، قصد، میل، آهنگ، مرتبه، لیاقت، مقام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجاز
تصویر انجاز
وفا کردن به وعده، روا کردن حاجت کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگام
تصویر انگام
هنگام، وقت، زمان، موقع، فصل، گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگار
تصویر انگار
انگاشتن، پسوند متصل به واژه به معنای انگارنده مثلاً سهل انگار،
گویی، به نظر می رسد، بپندار، تصور کن
انگار کردن: پندار کردن، فرض کردن، گمان کردن، خیال کردن
انگارنه انگار: هنگامی گفته می شود که شخصی خود را ناآگاه جلوه می دهد و اتفاقی را نادیده می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
به معنی مصدر است که انداختن باشد. (از برهان قاطع). عمل انداختن. (فرهنگ فارسی معین).
- بارانداز، آنجا که بار فرود می آورند: بارانداز کشتی.
- پاانداز، آنچه بزیر پا می اندازند. و رجوع به پاانداز شود.
-
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
شریک. (برهان قاطع) (آنندراج) (دهار) (مؤید الفضلاء) (هفت قلزم). شقیص. (منتهی الارب، ذیل ش ق ص). مشارک. سهیم. قسیم:
گشاده بر ایشان بود راز من
بهر کار باشند انباز من.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 67).
خداوند بی یار و انباز و جفت
ازو نیست پیدا و پنهان نهفت.
فردوسی.
یکی نیست جز داور کردگار
که او را نه انباز و نه جفت و یار.
فردوسی.
سپاس از خدا ایزد رهنمای
که از کاف و نون کرد گیتی بپای
یکی کش نه آزو نه انباز بود
نه انجام باشد نه آغاز بود.
فردوسی.
ای میر ترا گندم دشتی است بسنده
با نغنغکی چند تراانبازم.
ابوالعباس.
همه کار شاید بانباز و دوست
مگر کار شاهی که تنها نکوست.
اسدی.
دل شاه ایمن بر آنکس نکوست
که در هر بد و نیک انباز اوست.
اسدی.
مقرم بقرآن و پیغمبرت
نه انباز گفتم ترا نه نظیر.
ناصرخسرو.
با هرچه آدمیست همی گویی
در هر غمی کش افتد انبازم.
مسعودسعد.
تا عشق بود عقل روا نیست که یزدان
در مملکت عاشقی انباز نخواهند.
خاقانی.
تو کیستی که بدین پایه دستگه که تراست
بروز بخشش گویی من و توایم انباز.
کمال الدین اسماعیل.
همه تویی ّ و ورای همه دگر چه بود
که در خیال درآرد کسی ترا انباز.
مولوی.
آن دو انبازان گازر را ببین
هست در ظاهر خلافی زآن و زین.
مولوی.
مگو دشمن تیغزن بر در است
که انباز دشمن به شهر اندر است.
سعدی.
آرزو می کندم در همه عالم صیدی
که نباشند حریفان حسود انبازم.
سعدی.
خدا را که مانند و انباز و جفت
ندارد شنیدی که ترسا چه گفت.
(بوستان).
انباز آوردن بخدای عز و جل، اشراک. (تاج المصادر بیهقی).
- انبازآرنده، مشرک. (دهار).
- بی انباز، بدون شریک:
معاذاﷲ چنین نتواند الا
خدای پاک بی انباز و یاور.
ناصرخسرو.
خدای راست بزرگی ّ و ملک بی انباز
بدیگران که تو بینی بعاریت داده ست.
سعدی.
و رجوع به ماده های زیر شود:انباز داشتن. انباز شدن. انباز کردن. انباز گردانیدن. انباز گرفتن. انباز گشتن. انبازگوی. انبازگیر. انبازناک.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خداوند شتران ناحز گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). و ناحز شتر سخت سرفه و نحاززده باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ نبز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لقبها. (آنندراج). رجوع به نبز شود، زن را با تازیانه زدن: انبق بالمراءه، زد او را بتازیانه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی است از دهستان پائین خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل که در دشت واقع است. مرطوب، معتدل و مالاریایی است. دارای 160 تن سکنه میباشد. مازندرانی و فارسی زبانند. از شل پت هراز مشروب میشود. محصولاتش برنج و مختصری غلات است. اهالی به کشاورزی و کتان بافی گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
سخت ودرشت گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تیر بر ناخن گردانیدن تاکجی از راستی معلوم گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). تیر بر ناخن بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
برداشتن استخوانهای مرده بجایگاه آن و ترکیب دادن بعض آنرا ببعض. (منتهی الارب). بلند نشاندن و استخوانها بجای خود گذاشتن و بعضی را به بعضی دیگر ترکیب دادن. (آنندراج). استخوانهای مرده را بلند کردن و بجایگاه خود گذاشتن و بعضی را بر بعضی دیگر سوار کردن. (از اقرب الموارد). استخوان بندی کردن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موسم. وقت. هنگام. (از برهان قاطع) (ازآنندراج). هنگام و وقت. (ناظم الاطباء) :
چه انگام سرسبزی تست و شهری
سیه گشته زین ماتم ناگهانی.
کمال اسماعیل (از انجمن آرا).
ای به انگام شداید کرمت عدت من
وی بهر حال مربی و ولی نعمت من.
کمال اسماعیل.
همه ثابت قدم انگام کوشش
همه در وقت راحت لذت افزای.
کمال اسماعیل (در تعریف دندان) ، بیلی پهن که با آن زمین را هموار کنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روان کردن حاجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روا کردن حاجت. (غیاث اللغات). روا کردن حاجت کسی را. (از آنندراج). برآوردن حاجت کسی را. (ازاقرب الموارد) : سلطان ایشان را با تحقیق امانی و انجاز مباغی و تشریفات گرانمایه پادشاهانه بازگردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 335). در ملتمسات و مطالبات که از آن طرف رفتی دقایق ایجاب و انجاز محفوظ داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 30).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی از بخش مرکزی شهرستان سراب است که 148 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصور پندار، کارناتمام طرح انگاره، در ترکیب بمعنی (انگارنده) آید یعنی پندارنده تصور کننده: سهل انگار، فرض کن و آن بجای ادات تشبیه بکار رود گویی پنداری: (زن برادر انسان چنان رفتار میکند که انگار آدم عضو زائد خانواده و بحق او تعدی کرده است) (دشتی. فتنه) یا انگار نه انگار. موضوع را نادیده فرض کن، مثل اینکه هرگز نبود گویی وجود نداشت (در مورد نفی استعمال میشود)، یا انگارچیزی را کردن، از آن صرفنظر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگام
تصویر انگام
هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجاز
تصویر انجاز
روان کردن حاجت، برآوردن حاجت کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباز
تصویر انباز
شریک، رفیق، همتا مثل، محبوب معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداز
تصویر انداز
قصد و میل نمودن، فصد و عزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگیز
تصویر انگیز
محرک، انگیزه، تحریک
فرهنگ لغت هوشیار
از جای برداشتن، بلند نشاندن بلند نهادن، به هم پیوستن چون استخوان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگام
تصویر انگام
هنگام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگار
تصویر انگار
((اِ))
گمان، پندار، طرح ناتمام، گویی، پنداری، نه، تکیه کلامی دال بر بیهودگی کاری یا نفی مطلق تاثیر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجاز
تصویر انجاز
((اِ))
برآوردن نیاز، وفا کردن وعده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انداز
تصویر انداز
قصد و میل حمله کردن، اندازه، مقیاس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انباز
تصویر انباز
شریک، دوست، مانند، همتا، محبوب، معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگیز
تصویر انگیز
آن چه که باعث انگیزش و تحریک باشد، محرک، انگیزه، در ترکیب به جای اسم فاعل نشیند، اسف انگیز، غم انگیز، شورانگیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انباز
تصویر انباز
شریک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انگار
تصویر انگار
فرض
فرهنگ واژه فارسی سره
سبک
دیکشنری اردو به فارسی