جامد شدن، افسرده و بسته شدن، یخ بستن، در علم فیزیک تغییر حالت از مایع به جامد در اثر سرما و نقصان حرارت یا تاثیرات دیگر. تمام اجسام در حالت انجماد حجمشان کوچک می شود غیر از آب و چدن
جامد شدن، افسرده و بسته شدن، یخ بستن، در علم فیزیک تغییر حالت از مایع به جامد در اثر سرما و نقصان حرارت یا تاثیرات دیگر. تمام اجسام در حالت انجماد حجمشان کوچک می شود غیر از آب و چدن
بازگردیدن و برگشتن گوسفندان بسوی گوسفندان دیگر. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از آنندراج) : انکساد غنم سوی غنم، بازگشتن گوسفندان بسوی گوسفندان. (از اقرب الموارد) ، نشان و علامتی که بر روی عدلهای تجارتی نویسند. (ناظم الاطباء). نشانی که بزازان در پارچه ها کنند برای حساب خود و این ظاهراً ’آنک’ بالمدو کاف تازی است و در عرف هند رقم اعداد را موافق اصطلاح خود یک چیزی مقرر می نمایند و چون قافیۀ حرف فارسی و عربی جائز است چنانکه شک و سگ و تپ و لب ظاهراًدر اصل بکاف تازی باشد که فارسیان در آن تصرف کرده بکاف فارسی استعمال کرده اند. (آنندراج). مارک تجار. (فرهنگ ضیا) : از سخن تأثیر، باز ازنقطه های انتخاب بسته های خوش قماش پر ز انگ آورده ای. تأثیر (از آنندراج). ، زنبور. (یادداشت مؤلف). زنبور عسل، شیره. عصاره. انج. انغ. انگبین، در اصل انگ گبین بوده است. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح عامیانه) بدانگ، بدعنق. بدخلق. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول عوام، راست. درست بی پیشی و پسی. مک: سنگ برداشت انگ زد بتخم چشم او. سنگ آمد انگ خورد به بینی او. ریگ را انداختم انگ خورد نوک دماغش. انگ زد به گوشش. تیر انداخت انگ خورد میان پیشانی او. و این همان معنی است که عرب با کلمه حق تعبیر کند: سقط فی حق رأسه. (یادداشت مؤلف)
بازگردیدن و برگشتن گوسفندان بسوی گوسفندان دیگر. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از آنندراج) : انکساد غنم سوی غنم، بازگشتن گوسفندان بسوی گوسفندان. (از اقرب الموارد) ، نشان و علامتی که بر روی عدلهای تجارتی نویسند. (ناظم الاطباء). نشانی که بزازان در پارچه ها کنند برای حساب خود و این ظاهراً ’آنک’ بالمدو کاف تازی است و در عرف هند رقم اعداد را موافق اصطلاح خود یک چیزی مقرر می نمایند و چون قافیۀ حرف فارسی و عربی جائز است چنانکه شک و سگ و تپ و لب ظاهراًدر اصل بکاف تازی باشد که فارسیان در آن تصرف کرده بکاف فارسی استعمال کرده اند. (آنندراج). مارک تجار. (فرهنگ ضیا) : از سخن تأثیر، باز ازنقطه های انتخاب بسته های خوش قماش پر ز انگ آورده ای. تأثیر (از آنندراج). ، زنبور. (یادداشت مؤلف). زنبور عسل، شیره. عصاره. انج. انغ. انگبین، در اصل انگ گبین بوده است. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح عامیانه) بدانگ، بدعنق. بدخلق. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول عوام، راست. درست بی پیشی و پسی. مُک: سنگ برداشت انگ زد بتخم چشم او. سنگ آمد انگ خورد به بینی او. ریگ را انداختم انگ خورد نوک دماغش. انگ زد به گوشش. تیر انداخت انگ خورد میان پیشانی او. و این همان معنی است که عرب با کلمه حق تعبیر کند: سقط فی حق رأسه. (یادداشت مؤلف)
سره کردن، تبه کردن، کاه ازدانه جداکردن: سره از ناسره جداکردن به گزینی سره کردن، نقد گرفتن پول، جدا کردن (خوب از بدیا کاه از گندم و مانند آن)، خرده گرفتن، به گزینی خرده گیری، شرح معایب و محاسن شعر یا مقاله یا کتابی با سنجش اثری ادبی یا هنری بر معیار یا عملی تثبیت شده، جمع انتقادات
سره کردن، تبه کردن، کاه ازدانه جداکردن: سره از ناسره جداکردن به گزینی سره کردن، نقد گرفتن پول، جدا کردن (خوب از بدیا کاه از گندم و مانند آن)، خرده گرفتن، به گزینی خرده گیری، شرح معایب و محاسن شعر یا مقاله یا کتابی با سنجش اثری ادبی یا هنری بر معیار یا عملی تثبیت شده، جمع انتقادات