جدول جو
جدول جو

معنی انکرام - جستجوی لغت در جدول جو

انکرام
(اِ تِ)
محرم بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احترام
تصویر احترام
(دخترانه)
بزرگ داشتن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انصرام
تصویر انصرام
بریده شدن، قطع شدن، منقطع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکرام
تصویر اکرام
بزرگ داشتن، گرامی داشتن، احترام کردن، بخشش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِس س)
کفته شدن پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شکافته شدن پوست. (ازاقرب الموارد). شکافته شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرامی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (مؤید الفضلاء) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گرامی کردن و بزرگ داشتن. (آنندراج). گرامی داشتن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18). بزرگ گرفتن. اعزاز. تکریم. تکرمه. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بر روی درافتادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انکباب. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بریدن و منقطع گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بریده شدن و منقطع شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). انقطاع. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). پاره پاره شدن. (یادداشت مؤلف) ، تیز دهانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تیز رهانیدن. (ناظم الاطباء). انضاف دواء کسی را، به تیز دادن واداشتن وی را. (از اقرب الموارد) ، پویه دویدن شتر ماده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). پوییدن شتر ماده. (از اقرب الموارد) ، پویه دوانیدن شتر ماده را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). پویانیدن شتر ماده. (از اقرب الموارد). پویه دوانیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِرْ)
شکافته گردیدن و بریده شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شکافته و رخنه شدن. (تاج المصادر بیهقی). رخنه شدن. (مصادر زوزنی). رخنه دار شدن. ترکیدن. (یادداشت مؤلف) ، چند. چندان. چندین. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از هفت قلزم). چند. (غیاث اللغات) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ فارسی معین). سخن بشک گفتن در شمار. (مؤید الفضلاء). سخن شک در شمار و آیند مترادف آن است. (شرفنامۀ منیری) :
ایزد هفت آسمان کرده ست اندر قران
لعنت دین اندجای بر تن دیو دژم.
منوچهری.
باقی مانده از این ماه اند روز سلطان بار دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 266).
به اند سال همی زیستم بمحنت و درد
نه شاد و نه دژم و نه درست و نه بیمار.
ناصرخسرو.
و چهل و چهار سال و هفت ماه و اند روز عمرش بود. (مجمل التواریخ). و اند جای بیان کردیم که لعل ّ را معنی ترجی باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 358).
اند هزار خبر بدروغ بر صحت جبر و قدر و تشبیه نقل کرده اند. (کتاب النقض ص 440). ولد العباس خود همه با تودشمن شدند و در بغداد ماتم خلافت بداشتند و اند هزارمرد از بنی عمان تو بر ابراهیم مهدی بیعت کردند. (کتاب النقض ص 418). مگر در قرآن مجید قصۀ موسی و هارون نخوانده ای که دو شخص به اند هزار آدمی رفتند و دعوت کردند. (کتاب النقض ص 42). اگر روا باشد که موسی عمران (ع)... با فرعون طاغی... مانند این سخن گوید... روا باشد که صادق (ع) با شخصی که اند هزار فاطمی را در دیوار گرفته باشد... بنرمی سخن گوید. (کتاب النقض ص 361).
آنکه چو افشین و معن و آنکه چو سحبان و فضل
در ره جود و هنر بندۀ اویند اند.
سوزنی.
اند بار ازتو و یار تو عطیۀ کل و کور
کل تر و کورتر و غرتر و دیوانه تریم.
سوزنی.
کرده صف اختران گردون را
درگاه تو اند سال محرابی.
انوری (از شرفنامه).
مپسند کش بعهد تو بر من ظفر بود
گردون که قصد نکبت من اند بار کرد.
کمال اسماعیل.
بگام فکر بپیموده ام جناب ترا
به اند گام ز پهنای آسمان بیش است.
کمال اسماعیل.
، بعضی گویند موازی پانصد قرن است که عبارت از پانزده هزار سال باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (از مؤید الفضلاء) (آنندراج) ، اندک تصغیر اند است. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (از غیاث اللغات) ، امید و امیدواری. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). امیدوار شدن. (از شعوری ج 1 ورق 103). امیدواری. (هفت قلزم). امید است. ان شأاﷲ. خدا کند که. (یادداشت مؤلف) ، شکر و شکرگزاری. (از برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکرگزاری. (انجمن آرا). چون سخن شکر باشد و چون راست که گویی اند که چنین است یا چنین بود و سخنی برضای کسی گویی. (از حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی). شکرکه. الهی که. (یادداشت مؤلف) ، چون سخن بشک باشد چنانکه گویند چنین یا چنان است یعنی که شک. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 94). سخن گفتن بشک و گمان باشد که آیا چنان است یا چنین. (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم) (از انجمن آرا) (از جهانگیری). حرف زدن. بشک و شبهه. (از شعوری ج 1 ورق 103). به معنی چنانکه چنین بود. (از صحاح الفرس چ طاعتی ص 73). سخن بشک. (فرهنگ خطی) :
رک تو تا پیش یار بنمایی
دل تو خوش کند بخوش گفتار
باد یک چند بر تو پیماید
اند کورا روا بود بازار.
رودکی.
، سخن گفتن از روی تعجب را نیز گویند. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج) ، نام درختی است که آنرا بعربی سوس خوانند و اصل السوس بیخ درخت اند است. (برهان قاطع) (هفت قلزم). نام درختی است که آن مهک و به تازی سوس و بیخ آنرا اصل السوس گویند و در دواها بکار برند. (انجمن آرا) (از جهانگیری) (از آنندراج). گیاهی که سوس و ریشه آنرا اصل السوس و بفارسی شیرین بیان نامند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اثرم گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اثرم گردیدن، یعنی شکسته شدن دندان از بن و فرو ریختن دندان از بیماری. (آنندراج). دندان پیشین بیوفتیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، جمع واژۀ نجد و نجد. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ نجد و نجد و نجد و نجید. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ نجد. دلاوران یگانه درآینده در اموری که دیگران در وی عاجز باشند. (از منتهی الارب) : ناصرالدین خواست که از بهر مقاومت ایشان سپاهی از انجاد ترک فراهم آرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 215). جمرات لشکر و انجاد حشم خویش گرد کرد و ایشان را با جیوش عظیم... بسر خوارزمشاه فرستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 129). دوهزار سوار گزیده از انجاد عرب مدد فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 65). با قومی که از مشاهیر انجاد... بودند روی بطائی آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 315).
- هو طلاع انجاد، او ضابط امور است و غالب است بر معالی آنها. (ناظم الاطباء). و رجوع به مفردهای کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سپری شدن و بریده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انقطاع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسکریم
تصویر اسکریم
شمشیر بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجرار
تصویر انجرار
روان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجزام
تصویر انجزام
ساکن گردانیدن، ساکن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجراد
تصویر انجراد
برهنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحراد
تصویر انحراد
فرود افتادن: ستاره تنها شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انثمام
تصویر انثمام
به باد دشنام گرفتن، پیر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
ورتکی ورگرایی، خم شدن کج شدن، کج روی کج راهی بی فرمانی اریب رفتن اریبیدن: گام های مردم شوریده خود هم زگام دیگران پیدا بود یک قدم چون رخ روانه تا نشیب یک قدم چون فیل رفته براوریب (مولانا جلال الدین) کژ خویی کژ رفتاری خم شدن کج شدن کژ شدن، کج رفتن اریب رفتن، بگشتن از راه گشتن میل کردن، یا انحراف اخلاقی. از اصول اخلاقی دست کشیدن و کارهای ناشایست کردن، کجروی کج راهی، جمع انحرافات. یا انحراف فکر. کژی اندیشه کج اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افترام
تصویر افترام
لته نهادن (لته فرامه زنان به هنگام دشتانی در زهار گذراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطرام
تصویر اضطرام
بر افروخته شدن، آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجترام
تصویر اجترام
خرما کنی بار خرما بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استکرام
تصویر استکرام
گرامی خواست گرامی خواستن، گرامی یافتن، بزرگواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احترام
تصویر احترام
حرمت داشتن، پاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخترام
تصویر اخترام
از بیخ و بن برکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انثرام
تصویر انثرام
ریختن دندان، شکستن دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکرام
تصویر اکرام
گرامی کردن، بزرگ داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصرام
تصویر انصرام
قطع شدن، جدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انثلام
تصویر انثلام
لب پریدگی، گرد آمدن رخنه شدن رخنه یافتن، سوراخ و رخنه پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکرام
تصویر اکرام
((اِ))
بزرگ داشتن، احترام کردن، نیکی کردن، بزرگداشت، حرمت، احسان، نیکی، جمع اکرامات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصرام
تصویر انصرام
((اِ ص ِ))
بریده شدن، قطع شدن، بریدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احترام
تصویر احترام
پاس، ارج، سنایش، بزرگداری، بزرگ داشت، شکوهیدن، آزرمیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انحراف
تصویر انحراف
کژدیسگی، لغزش، کجروی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انتقام
تصویر انتقام
تلافی، کین خواهی، ریمنی، تاوان گیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکرام
تصویر اکرام
بزرگ داشت، گرامی داشت، نواخت، ارج نهادن
فرهنگ واژه فارسی سره
احترام، احسان، اعزاز، اعظام، بزرگداشت، تکریم، گرامی داشت، مرحمت
متضاد: تحقیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد