جدول جو
جدول جو

معنی انملاص - جستجوی لغت در جدول جو

انملاص(اِ تِ)
رستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در روز غارت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، راندن آب و خون و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). روان گشتن خون. (آنندراج). روان کردن آب و آنچه بدان ماند، فراخ کردن جوی را. (المصادر) (تاج المصادر بیهقی) ، فرودریدن بنا. (منتهی الارب) ، زخم فراخ زدن به نیزه، به نیکویی رسیدن، تا آب رسیدن چاه کن، ناایستادن خون رگ، فربه گردیدن زن، آهسته دویدن اسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انتقاص
تصویر انتقاص
کم شدن، کمی، کم کردن، از حق کسی کاستن، از کسی عیب جویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انثلام
تصویر انثلام
رخنه دار شدن، رخنه پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجلاب
تصویر انجلاب
کشیده شدن از جایی به جای دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انحلال
تصویر انحلال
از میان رفتن و برچیده شدن یک اداره یا بنگاه، برچیدگی، در علم شیمی حل شدن ماده ای در حلال، مثل حل شدن قند یا نمک در آب، گشوده شدن گره، باز شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
برآمدن آفتاب از کسوف و روشن شدن آن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رستن و فوت شدن. (منتهی الارب) (از آنندراج). رها شدن وناپدید شدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به انملاص شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
بچۀ مرده انداختن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رهایی یافتن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن و ذخیره کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فراهم آوردن و گرد کردن نقز. (از اقرب الموارد) ، خداوند شتران نقاز. رسیده شدن. (منتهی الارب) (ازآنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بزودی کشتن دشمن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به شتاب کشتن دشمن را. (از اقرب الموارد). بزودی کشتن دشمن را و اشارت قتل دشمن نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
جمع واژۀ انمله. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سرانگشت. اعراب این کلمه مانند اعراب انمله مفرد آنست. رجوع به انمله شود، هویدا شدن راه. (تاج المصادر بیهقی). پیدا و گشاده شدن راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لازم ومتعدی استعمال میشود. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سیر کردن بر ستور چندانکه تاسه زده گردد: ماادری ما انهجه، یعنی نمیدانم چه چیز تاسه زده کرد اورا، کهنه نمودن جامه را، کهنه گردیدن جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کهن شدن جامه، دما برافتادن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دمه برافکندن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رستن از کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رهیدن، پر کردن آوند و حوض و جز آن را یا نزدیک پری رسانیدن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پر کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نرم و تابان گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نسو شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، جمع واژۀ نهر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تیز و سبک رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زود دررفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، انهاض. (اقرب الموارد). برخیزانیدن. رجوع به انهاض شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نرم و تابان گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هموار شدن. (غیاث اللغات). نسو شدن. (از تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، نزدیک پری گردانیدن مشک را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کشیده شدن و برآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مبالغه نمودن در عقوبت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مبالغه نمودن در شستن و در پاک کردن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج). حدیث: انهکوا اعقابکم ای بالغوا فی غسلها و تنظیفها. وهمچنین در حث و تحریض و وادار کردن کسی را به جنگ وقتال میگویند: انهکوا وجوه القوم، ای اجهدوهم و ابلغوا جهدکم فی قتالهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
لغزیدن چیزی از دست کسی و افتادن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از دست لغزیدن چیزی و افتادن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). بیفتیدن چیزی از دست. (تاج المصادربیهقی). یقال اندلص الشی ٔ من یده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انتعاص
تصویر انتعاص
خشم گرفتن، گرانبار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندلاث
تصویر اندلاث
درگیری درافتادن، بی اندیشه به کاری درآمدن کار بی اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون آمدن زبان، بیرون آمدن شمشیر، کلان شدن شکم، فروهشتن شکم، افروخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندلاف
تصویر اندلاف
ریخته شدن نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبلاج
تصویر انبلاج
دمیدن سپیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتشاص
تصویر انتشاص
برکندن درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انخلاع
تصویر انخلاع
بر کنده شدن، از جا در رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتفاص
تصویر انتفاص
دلهره ناآرامی، پا فشاری، همه را مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتقاص
تصویر انتقاص
از حق کسی کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحلاب
تصویر انحلاب
خوی ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
نیارش، بر چیده شدن، به هم خوردن، باز شدن گشوده شدن، برچیدگی، پراکنش پیوسته تفرق اتصالی) پراکنش خرده ها (اجزاء) بی آن که ویژگی خود را از دست دهند حل شدن باز شدن گشوده شدن، برچیده شدن تعطیل شدن متلاشی شدن، ضعف فتور استرخا، برچیدگی تعطیل، جمع انحلالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحلام
تصویر انحلام
خواب دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندلاص
تصویر اندلاص
از دست لغزیدن از دست سریدن جداشدن گسیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انخلال
تصویر انخلال
تباهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انخماص
تصویر انخماص
فرو نشستن آماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انثلام
تصویر انثلام
لب پریدگی، گرد آمدن رخنه شدن رخنه یافتن، سوراخ و رخنه پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املاص
تصویر املاص
آفگانه فکندن (آفگانه بچه مرده در زاهدان)، لغزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحلال
تصویر انحلال
((اِ حِ))
حل شدن، گشوده شدن، از هم پاشیدن، ضعف، سستی، تعطیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجلاء
تصویر انجلاء
((اِ جِ))
روشن شدن، آشکار گشتن
فرهنگ فارسی معین