جدول جو
جدول جو

معنی انقره - جستجوی لغت در جدول جو

انقره
(اَ قِ رَ)
جمع واژۀ نقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نقیر شود، ویران گردیدن دیوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
انقره
(اَ قِ رَ)
نام قدیم آنکارا پایتخت فعلی ترکیه. رجوع به انگوریه و معجم البلدان شود، دوتاه شدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انثناء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقره
تصویر نقره
(دخترانه)
فلزی گرانبها نرم و سفید که در ساختن زیورآلات، آینه به کار می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انجره
تصویر انجره
گزنه، گیاهی علفی و خودرو از خانوادۀ نعنا دارای با برگ های کرک دار که در صورت تماس با آن ماده ای اسیدی ترشح می کند و مصرف خوراکی و درمانی دارد،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اناره
تصویر اناره
روشن کردن، روشن شدن، تابان شدن، آشکار گشتن، شکوفه کردن درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقره
تصویر نقره
فلزی سفید رنگ، براق، چکش خور و رسانای قوی حرارت و الکتریسیته که در حرارت ۹۲۴ درجۀ سانتی گراد ذوب می شود که می توان از آن ورقه های نازک یا مفتول های باریک درست کرد و برای ساختن مسکوکات، ظرف های گران بها و آب نقره دادن به فلزات به کار می رود و برای محکم تر شدن آن را با مس ترکیب می کنند و به صورت آلیاژ به کار می برند، سیم
نقرۀ شاخ دار: سیم شاخ دار، نقرۀ پاکیزه و بی غش، نقرۀ خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبره
تصویر انبره
حیوان موی ریخته، شتری که پشم هایش ریخته شده، اسب و شتر آبکش، برای مثال بر کنار جوی بینم رستۀ بادام و سیب / راست پنداری قطار اشترانند انبره (غواص - شاعران بی دیوان - ۳۲۶)
انبر
فرهنگ فارسی عمید
قسمی است از غله. (مؤید الفضلاء) ، گونه برگردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) :انتشف لونه (مجهولاً) ، برگردید گونۀ آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گونه بگشتن. (یادداشت مؤلف) ، آب در خود چیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ رَ / رِ)
هیزم نیم سوخته را گویند. (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء). زغال افروختۀ خاموش کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ رَ)
جمع واژۀ نار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به نار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ رَ)
جمع واژۀ نهار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به نهار شود، شکسته شدن استخوان بعد گرفتگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شکسته شدن استخوان پس از جبری. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ قُ لَ / لِ)
یک نوع زنجبیل چینی، دراز شدن شتر و بقولی دردمند گردیدن آن. (از ذیل اقرب الموارد) ، طمع نمودن و طلب کردن. (منتهی الارب). طمع کردن و تتبع در سازواری اخلاق نمودن. (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قِ عَ)
جمع واژۀ نقیع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نقیع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
مأخوذ از تازی، روشن شدن. (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برخیزانیدن از بیماری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). از بیماری به کردن. (مصادر زوزنی). از بیماری، کسی را عافیت دادن: انقهه اﷲ من مرضه. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ رَ / رِ)
مرغی است که آن را کلاغ سبز گویند و به شیرازی کاسه شکنک خوانند. گویند گوشت او سمیت دارد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جستجو کردن کارهای مشکل یا کارهای حقیر و رکیک را، و آن از راه رفتن ستور است وقتی که زشت و نازیبا راه رود. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
موضعی است. (منتهی الارب). موضعی است بین مکه و بصره. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روشن شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ترجمان علامه مهذب عادل بن علی) :
انارهالعقل مکسوف بطوع هوی
و عقل عاصی الهوی یزداد تنویراً.
؟
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بُ رَ / رِ)
هر چیز موی ریخته را گویند عموماً و شتر موی ریخته را خصوصاً. (برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین). شتران باشند که موی ایشان افتاده بود. (صحاح الفرس). اشتری که از بس بار کشیدن مویش ریخته باشد. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء) :
بر کنار جوی بینم رستۀ بادام و سیب
راست پنداری قطار اشترانند انبره.
غواص.
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بُ رَ / رِ)
آلتی است که آهن گرم و طلا و مس تفته را بدان گیرند. (آنندراج). انبر. (ناظم الاطباء). بهندی سنداسی گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثِ رَ)
جمع واژۀ نثار. (یادداشت مؤلف). در فرهنگها دیده نشد، خوی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عرق کردن. (از اقرب الموارد) ، یاری دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). اعانت. (از اقرب الموارد) ، بلند گشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بلند شدن بناء. (از اقرب الموارد) ، گشاده و بی ابر گردیدن هوا، به اهل نزدیک شدن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دعوت پذیرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اجابت کردن دعوت را. (از اقرب الموارد) ، بلند خواندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ رَ / رِ)
گزنه. (ناظم الاطباء). نباتی است که آنرا نبات النار گویند و تخم آنرا قریض خوانند و تخم آن مستعمل است. سه درم آنرا با شیرتازه بخورند قوت باه دهد و بکوبند و با عسل بر قضیب مالند سطبر گرداند. (برهان قاطع) (آنندراج). گیاهی است تند که چون بعضوی رسد بگزد و بلغت دری طبری آنراگزنه گویند یعنی میگزد و در آن ولایات بسیار است. (انجمن آرا). ارباسیوس گوید انجره اقالیقی گویند و به تازی او را قریض گویند... در نواحی جرجان بر لبهای جو بسیار بود و هرگاه عضوی بدان سوده شود خارش و سوزش در آن عضو افتد و اهل جرجان از آن نوعی طعام سازند و قسیطا گوید اگر کسی به افراط انجره را بر اعضا بمالد بمیرد و تخم انجره خرد باشد و پهن و صیقل و ازرق باشد و بعضی آنرا بتخم کتان تشبیه کرده اند... مقوی باه بود و بلغم براند و بروسینه را از اخلاط پاک سازد. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی نسخه خطی). بعربی قریض و بلغت دارالمرز گزنه و بترکی کجیت و بهندی اتنکن و بلاتینی ارتیک پریوم و بلغت گیلان هرتیکه گویند. نباتی است بر آن پرتشریف انبوه و پرخار و ریزه و خارهای ساق آن ظاهرتر و چون ملاصق بدن شود باعث حمرت و سوزش و خارش گردد گل آن زرد و تخم آن نرم و براق و با اندک پهنی و مایل بتیرگی است... (از مخزن الادویه). قریص. حریق. (لکلرک). حریق. قریس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ رَ)
گزنه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد و انجرۀ حرشاء و انجرۀ سوداء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنقره
تصویر عنقره
باشه ماده از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنقره
تصویر سنقره
ترکی ک کلاغ سبز کاسه شکنک (گویش شیرازی) از پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقاه
تصویر انقاه
بهبود بخشیدن، نیوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقریه
تصویر انقریه
پرند موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناره
تصویر اناره
روشن و آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجره
تصویر انجره
گزنه دو پایه. گزنه سوزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنقره
تصویر آنقره
نام پیشین آنکارا پایتخت ترکیه
فرهنگ لغت هوشیار
پاره از سیم گداخته، و آن فلزی است سفید رنگ و چکش خور که از معدن بدست میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناره
تصویر اناره
((اِ رِ یا رَ))
روشن کردن، روشن شدن، آشکار گشتن، شکوفه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبره
تصویر انبره
((اَ بُ رِ))
هر چیز موی ریخته را گویند عموماً و شتر موی ریخته مخصوصاً، اسب و شتر آبکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقره
تصویر نقره
سیم
فرهنگ واژه فارسی سره