جدول جو
جدول جو

معنی انفنج - جستجوی لغت در جدول جو

انفنج(اَ فَ)
سریشم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الفنج
تصویر الفنج
اندوزنده، پسوند متصل به واژه به معنای گرد کننده، برای مثال ز الفنج دانش دلش گنج بود / جهان دیدۀ دانش الفنج بود (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۰) ذخیره کردن، اندوختن
فرهنگ فارسی عمید
فرآوردۀ طبیعی یا مصنوعی سلولزی یا پلاستیکی با حالت کشسانی و جاذب آب که برای تشک، بالش، شستشو و مانند آن به کار می رود، در علم زیست شناسی از جانوران گیاهی شکل دریایی که از ساده ترین جانوران پرسلولی ساکن است
فرهنگ فارسی عمید
(اِ فَ / اِ فُ / اَ فَ)
از لاتینی سپنژیا، چیزی است شبیه به نمد کرم خورده و آنرا ابر مرده و ابر کهن گویند، وبعربی رغوهالحجامین و هرشفه خوانند. گویند حیوانی است دریائی بدان جهت که چون دست بر وی نهند خود را جمع کند و چون بمیرد موجه او را بساحل اندازد و بعضی گویند نباتی است دریائی. اگر در شراب ممزوج به آب گذارند آب آنرا بخود کشد و شراب را بگذارد و با خاکستر آن زخمی را که در ساعت زده باشند خشک بند کند و زود نیکو سازد. گرم و خشک است در اول و دویم. (برهان قاطع). بفارسی ابر مرده گویند و آن چیزی است که بر روی سنگهای کنار دریا متکوّن میشود. قسمی ازو که متخلخل و وسیعالثقب است و نرم و شبیه بنمد و پرسوراخ است ماده گویند و قسمی که باصلابت و با ثقبهای صغیر است نرنامند. در اول گرم و در دوم خشک و مجفّف و محلّل و با قوه جاذبه و چون تازۀ او را با سرکه ممزوج یا شراب تر کرده بر جراحات تازه بگذارند التیام دهد و بالخاصیه قاطع نزف الدّم و با عسل مطبوخ و مطبوخ با آب جهت التیام زخمهای کهنه، و خشک او مجفف قروح عمیقه وسوختۀ او جهت منع نزف الدم قوی تر و جهت رمد یابس و جلاء باصره، و فتیلۀ تازۀ او بتنهائی و با پنبه و کتان، مفتح افواه عروق مضمومه و جراحات جاسیه و محرق مغسول او در ادویۀ عین نافعتر است و چون قطعۀ او را بقدری که توان فروبرد به خیاطه بسته بلع کنند و یک سر خیاطه را بدست نگاه دارند و لمحه ای صبر کنند که جذب رطوبات کرده بالیده گردد و بعد از آن خیاطه را بکشند تا از گلو او را بیرون آورد در اخراج زلو و خارکه در حلق مانده باشد بی عدیل است و سنگهایی که در جوف او بهم میرسد در تفتیت حصاه مجرّب. و چون خواهند که بجهت زینت اسفنج را سفید کنند باید قسم مادۀ او را با آب تر کرده و مکرر در آفتاب تند یا ماهتاب گذاشت. (تحفۀ حکیم مؤمن). وی را ابر کهن گویند و ابر مرده گویند و گویند حیوان دریائیست بدان سبب که چون دست بر وی نهی خود را درکشد، وقتی که بمیرد آب وی رابر کنار اندازد و گویند نباتی دریائیست و این محقق است باقی خلاف است و بهترین وی آن است که تازه بود و طبیعت وی گرم است در اول و خشک در دویم. و منفعت وی آن است که چون بسوزانند و خاکستر وی در زخمی که در ساعت زده باشند خشک بند کنند نافع بود و اگر بیاشامندخون رفتن بازدارد و مجفف اورام بلغمی و ریشها بود واگر خاکستر وی بشویند جهت درد چشم سودمند بود و جلای تمام دهد. و شیخ الرئیس گوید: چون با زفت بسوزانند قطع نفث الدم کند و تازۀ وی مضر بود به احشاء و مصلح وی رب غوره بود با ریباس و از خواص اسفنج یکی آنست که اگر شراب با آب ممزوج بود وی را چون در آن اندازندآبها جمله برگیرد و اگر خواهند که همچنان مستعمل کنند به مقراض پاره کنند که بهاون بتوان کوفت و سبک و متخلخل باشد و ب خانه زنبور ماند. بلغت عرب هرشفه گویند و پارسی نشکرد گازران. آنرا در آب می نهند و آب برمیگیرد و بجامه میمالند. (اختیارات بدیعی). اسفنج، بفتح همزه و فاء و سکون سین مهمله و نون، ابر مرده باشد یعنی داروئی که چون در آب اندازند همه آب را بخورد و برچیند و ابر نیز گویند. کذا فی مؤید الفضلاء. (سروری). اسفنج (انجیل متی 27: 48) ماده ای است حیوانی که در آبهای دریا بعمل می آید و مرکب از الیاف و رشته هائی است که بطور عجیب بهم بافته شده، آنرا مسامات و خلل و فرج بسیار است که اشیاء مایعه را جذب می کندلهذا امکان دارد که در عوض پیاله و ظرفی برای شرب استعمال شود. اومیروس (هومر) که در حدود 850 قبل از میلاد بود مینویسد که یونانیان اسفنج را برای شستن بدن و هم برای شستن میزها بعد از انقضای طعام استعمال میکردند. (قاموس کتاب مقدس). بیرونی گوید: ان الصدف و الاسفنج یشبه المعادن بارواحها و النبات باجسادها. (الجماهر بیرونی ص 191). اسفنج، و قد تحذف الهمزه و هو سحاب البحر و غمامه و یسمی الزبد الطری و هو رطوبات تنتسج فی جوانب البحر متخلخله کثیرهالثقوب یبیضه الشمس و القمر اذا بل و وضع فیهما مراراً و قد یتحرک بماء فیه لاروح (؟) و الذکر منه صلب و هو حارّ فی الثانیه یابس فی اول الثالثه یحبس الدم و لو بلا حرق و یدمل بالشراب و محروقه أقوی و قطعه منه اذا ربطت بخیط و ابتلعت و فی الید طرف الخیط و اخرجت اخرجت ما ینشب فی الحلق من نحو العلق و الشوک و یقتل الفار اذا قرض صغاراً و دهن بزیت و ینفع من الابرده بالعسل و الشراب طلاء و رماده یقع فی الاکحال فیجفف و ینفع من الرمد الیابس و ما فی داخله من الاحجار یفتت الحصی مجرب. (تذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 46). اسفنج بیخ و عروق درختی است که جراحات متعفنه را نفع دهد یا آن همان ابر مرده است که بر روی شکنهای کنار دریا متکون شود، متخلخل وبسیارسوراخ و آبرا بسیار بردارد و چون تازۀ او را بسرکه ممزوج با شراب تر کرده بر جراحات تازه بگذارنددر حال التیام دهد و مطبوخ بآب جهت زخمهای کهنه نافع است. (منتهی الارب). اسفنج، جسم بحری رخو متخلخل کاللبد. یقال انه حیوان یتحرک فی الماء یلتصق به (کذا) و لایبرحه. (قانون ابوعلی چ تهران مقالۀ 2 از کتاب 2 ص 159 چهار سطر به آخر مانده). اسفنج، جسمی است رخو و متخلخل چون نمدی و از دریا خیزد و چون بر آب نهی آب بسیار به خود کشد و اصناف آن سپید و زرد کم رنگ و نیز سیاه باشد. اسفنجه. سفنج. اسفنج البحر. اسفنجه بحریه. (دزی ج 1 ص 22) (ابن البیطار). سحاب البحر. ابر. ابر دریائی. ابر مرده. (مؤید الفضلاء). ابر کهن. زبدالبحر. غیم. رغوهالحجامین. هرشفه. غمام. (برهان). نشکرد گازران:
چون زنده گیا زندۀ مرده ست بصورت
با آنکه تنش مردۀ زنده ست چو اسفنج.
سیف اسفرنگ.
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
قریه ای است از کورۀ ارغیان از نواحی نیشابور که آنرا سپنج گویند وعامربن شعیب الاسفنجی از آنجاست. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جدا کردن آوند از پستان وقت دوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جدا کردن ظرف از پستان هنگام دوشیدن. (از اقرب الموارد). ابانه. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چین خورده و منقبض گشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حیوانی که شغور و راسو نیز گویند. (ناظم الاطباء) ، شتر کشتن به مهمانی از سفرآینده. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). نحر کردن نقیعه (شتر که در مهمانی کشند). (از اقرب الموارد). اشترکشتن از بهر مهمانی سفر. (تاج المصادر بیهقی)، سیراب گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیراب کردن. (تاج المصادر بیهقی). ارواء. (از اقرب الموارد)، تر نهادن میوه ودارو و جز آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درآغشتن. (تاج المصادر بیهقی). تر نهادن. خیساندن. خیس کردن. آغوندن. (یادداشت مؤلف) : و الشربه منه (من جاوشیر) مثقال بعد انقاعه فی المطبوخ. (ابن البیطار از یادداشت مؤلف)، درپی بانگ و فریاد رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) .در پی آواز کسی رفتن. (آنندراج)، ایستادن آب در جایی و زرد و متغیر گردیدن آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زرد و متغیر گردیدن آب بسبب ایستادن آن بجایی. (از آنندراج)، به انگشت زدن بینی کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، دفن کردن مرده را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، آراستن و نگارین کردن سرای را یا باشگونه گردانیدن آن را یعنی اعلای آن را به اسفل آوردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)، ربودن دوشیزگی دختر را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). دوشیزگی بردن دختر را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسفنج
تصویر اسفنج
جانوران دریائی گیاهی شکل هستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الفنج
تصویر الفنج
گرد آوری اندوختگی، در کلمات مرکب بجای (الفنجنده) آید: دانش الفنج
فرهنگ لغت هوشیار
((اِ فَ))
جانوری است گیاه شکل که در ته دریا به صورت دسته های چسبیده به سنگ ها زندگی می کند، دارای سوراخ ها و شکاف های بسیاری است. ابرکهن و ابرمرده نیز گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسفنج
تصویر اسفنج
((اِ فَ))
ابر، وسیله ای که برای شستشو به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الفنج
تصویر الفنج
چسبیده، چسبناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الفنج
تصویر الفنج
((اَ فَ))
گردآوری، اندوختگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الفنج
تصویر الفنج
جمع
فرهنگ واژه فارسی سره
ابر، اسفنجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد