جدول جو
جدول جو

معنی انفلاع - جستجوی لغت در جدول جو

انفلاع(اِ تِ)
ترکیدن.
لغت نامه دهخدا
انفلاع
ترکیدن، بریدگی
تصویری از انفلاع
تصویر انفلاع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انفلاق
تصویر انفلاق
شکافته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انقلاع
تصویر انقلاع
برکنده شدن، از بیخ وبن کنده شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
رهایی یافتن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن و ذخیره کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فراهم آوردن و گرد کردن نقز. (از اقرب الموارد) ، خداوند شتران نقاز. رسیده شدن. (منتهی الارب) (ازآنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بزودی کشتن دشمن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به شتاب کشتن دشمن را. (از اقرب الموارد). بزودی کشتن دشمن را و اشارت قتل دشمن نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تیز و سبک رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زود دررفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، انهاض. (اقرب الموارد). برخیزانیدن. رجوع به انهاض شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
شکافته شدن پاشنۀ کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج). شکافته شدن پاشنۀ پای. (ناظم الاطباء). شکافته شدن. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
کلان شدن و بیرون آمدن و فروهشته گردیدن شکم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). شکم پیش آمدن. (تاج المصادر بیهقی). اندلاع بطن، کلان شدن شکم و بیرون آمدن و پیش آمدن. (یادداشت مؤلف). یقال: اندلع بطنه. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
برکنده شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ فِءْ)
منکشف شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انکشاف. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکافته شدن و پاره پاره گردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی). انشقاق. (از اقرب الموارد). بازشکافتن. دریده شدن. دریدن. (یادداشت مؤلف) :
ما طبیبانیم شاگردان حق
بحر قلزم دید ما را فانفلق.
مولوی (مثنوی).
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
بالا برآمدن آفتاب یا در وسط آسمان رسیدن یا از ابر بیرون آمدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رخنه شدن و شکسته گردیدن و هزیمت یافتن لشکر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شکسته شدن. (تاج المصادر بیهقی). تثلم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درگذشتن و فوت شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یقال: انفلت منی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکافته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انشقاق. (از اقرب الموارد) ، سوده و تنک و باریک شدن سپل شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تنک و رقیق شدن سپل شتر. (از اقرب الموارد) ، دربان یا نقیب گردیدن، خداوند شتران باریک یا سوده سپل شدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بیرون شدن سر نره از غلاف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بریده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شکافته شدن. (تاج المصادر بیهقی). انشقاق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کج گردیدن خردگاه دست و پای ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به فدع و افدع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تجارت به عصا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تجارت کردن در نفعات (عصاها) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ حَ)
برکنده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
به گلو فروبردن اباریدن فرو بردن به حلق و گلو بلع بگلو فرو بردن بلعیدن فرو دادن تو دادن قورت دادن، بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختلاع
تصویر اختلاع
گرفتن مال کسی، طلاق زن بدون مهریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطلاع
تصویر اضطلاع
چیرگی کاردانی نیرومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصلاع
تصویر انصلاع
برخاستن آفتاب بلند شدن آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفقاع
تصویر انفقاع
خشک شدن، بازایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفلات
تصویر انفلات
در گذشتن مردن جان سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفلاق
تصویر انفلاق
پاره پاره گشتن شکافتگی شکافته شدن، شکافتگی. شکافته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
برکندگی برکنده شدن از بیخ کنده شدن از بیخ بر آمدن از ریشه در آمدن، بر کندگی. برکنده شدن، برکندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسلاع
تصویر انسلاع
شکافتن چون پاشنه پا پارگی
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون آمدن زبان، بیرون آمدن شمشیر، کلان شدن شکم، فروهشتن شکم، افروخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انخلاع
تصویر انخلاع
بر کنده شدن، از جا در رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
ربودن، برکندن، برکندیدن: برکنده شدن برکندن از بیخ بر کندن، برکنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفلاق
تصویر انفلاق
((اِ فِ))
شکافته شدن، شکافتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انقلاع
تصویر انقلاع
((اِ قِ))
برکنده شدن، از بیخ برکنده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتلاع
تصویر ابتلاع
اوباریدن، فروبردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انتزاع
تصویر انتزاع
آهنجش
فرهنگ واژه فارسی سره