جدول جو
جدول جو

معنی انصف - جستجوی لغت در جدول جو

انصف
(اَ صَ)
منصف و بادادتر. (ناظم الاطباء). داددهنده تر. (آنندراج). دادده تر. دادگرتر. عادل تر. باانصاف تر: ما رأیت انصف من الدنیا ان خدمتها خدمتک و ان ترکتها ترکتک. (ابوعبداﷲ مغربی، از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
انصف
منصف، داد دهنده تر، دادگرتر، عادلتر، با انصاف تر
تصویری از انصف
تصویر انصف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منصف
تصویر منصف
دو نیمه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
داد دادن، عدل و داد کردن، راستی کردن، به نیمه رسیدن، میانه روی، انصافاً، حقیقتاً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
خدمتگزاران، آنکه در اداره یا بنگاهی خدمت می کند، مستخدم، خدمت کننده، خادم مثلاً دولت خدمتگزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصف
تصویر منصف
داد دهنده، آنکه به عدل و داد رفتار کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انوف
تصویر انوف
انف ها، بینی ها، دماغها، جمع واژۀ انف
فرهنگ فارسی عمید
(اَ صَ)
تهیگاه سپید، از اسپ و گوسفند. اسب و گوسفندی که دو طرف تهیگاه او سپید باشد. اسب سپیدپهلو. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نصف و نصف و نصف.
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
داد دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مؤید الفضلاء). عدل کردن. (از اقرب الموارد). داد کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
گوسپند راست سرون و خر افراشته گوش. (مهذب الاسماء) : تیس انصب، تکۀ ایستاده شاخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). راست سرو. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، سپسایگی برگشتن و شتاب گذشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). واگردیدن. سپسایگی رفتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
دندان پیشین نیمه شکسته. (ناظم الاطباء) (آنندراج). دندان پیش نیمه شکسته. (منتهی الارب). رجوع به اقصم شود، آبستن گشتن ناقه و دنب و سر برداشتن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
از دیه های کوزدر. (تاریخ قم ص 141)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
یارتر. یاری کننده تر:وجدت الحلم انصر لی من الرجال. (احنف بن قیس از یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
خالص تر و بی آمیغتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ صُ)
جمع واژۀ نصل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
شترمرغ نر خراشیده ساق. (منتهی الارب) (آنندراج). الظلیم المتقشرالساقین. (اقرب الموارد). ج، صنف.
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
موضعی در حوالی سیستان. (حبط ج 2 ص 127)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کسی که ارتکاب کارهای پست را ناپسند دارد و بکارهای زشت و ناشایست تن درندهد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
داد مند نیمه راه، پیشیار چاکر انصاف دهنده داد دهنده. دو نیمه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصف
تصویر ناصف
پیشیار
فرهنگ لغت هوشیار
پیشیاری پا کار بودن، پاکاراندن دپاکار کردن پاکاری خواستن (پاکاری خدمت)، دادیابی داد خواهی، نیمه گرفتن، کینه توزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
میانه روی، عدل و داد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصب
تصویر انصب
استاده تر راست شاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوف
تصویر انوف
بینی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصف
تصویر اخصف
سپید تهیگاه به اسپ و گوسپند گفته میشود شترمرغ ابلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
((اِ))
داد دادن، عدل کردن، راستی نمودن، عدل، داد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
((اِ))
به نیمه رسیدن. نیمه چیزی را گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
((اَ))
جمع نصف، نیم ها، نیمه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منصف
تصویر منصف
((مُ ص))
انصاف دهنده، عادل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منصف
تصویر منصف
دادمند، دادور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
دادمندی
فرهنگ واژه فارسی سره
عدالت
دیکشنری اردو به فارسی
داور، منصفانه
دیکشنری اردو به فارسی