جدول جو
جدول جو

معنی انصبان - جستجوی لغت در جدول جو

انصبان(اِ)
برگشتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). انصراف. (از اقرب الموارد) ، رسانیدن میوه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رسیده کردن میوه (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح طب) صلاحیت پیدا کردن خلط فاسد جهت دفع. (از ناظم الاطباء). پخته کردن خلط و ماده و ریش. (غیاث اللغات) (آنندراج). رسانیدن چنانکه قرحه را. (یادداشت مؤلف) ، غلیظ کردن خلط رقیق را و رقیق کردن غلیظ را. (غیاث اللغات). روان ساختن شی ٔ غلیظ است و بالعکس و پاره پاره ساختن شی ٔ لزج است. (کشاف اصطلاحات الفنون). ترقیق غلیظ، تغلیظ رقیق و تقطیع لزج. (یادداشت مؤلف). و رجوع به منضج و کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
انصبان
برگشتن
تصویری از انصبان
تصویر انصبان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گیاهی علفی از تیرۀ ریواس با ساقه های نازک و گل های خوشه ای سرخ رنگ که ساقۀ زیرزمینی آن در طب برای معالجۀ بواسیر، اسهال، درد گلو، ورم لثه، اسکوربوت و جرب به کار می رود، برشیان دارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انتباه
تصویر انتباه
بیدار شدن، بیداری، آگاه شدن، آگاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبان
تصویر انبان
کیسۀ بزرگ که از پوست دباغی شدۀ بز یا گوسفند درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
شکافته و روشن شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ)
ریشه ای که دارای علفی است مأکول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِسْ)
ریخته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). ریخته شدن آب. (مصادر زوزنی). ریخته شدن آب و هرچه رقیق باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). ریختن (لازم). (یادداشت مؤلف) ، ستور لاغر دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). ستور لاغر دادن به کسی. (ناظم الاطباء). حیوان لاغر دادن به کسی. (از اقرب الموارد). لاغر کردن اشتر و دادن آن. (تاج المصادر بیهقی) ، کهنه گردانیدن جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کهنه کردن جامه. (تاج المصادر بیهقی) ، برکشیدن شمشیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برکشیدن چنانکه شمشیر را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ صِ)
جمع واژۀ نصیب. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حظها و بهره ها و نصیبها. (آنندراج) ، در کالبد ریخته گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مطاوعۀ صوغ کند. (از اقرب الموارد). رجوع به صوغ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رنگین شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
یکسو شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنحی. به یک سو رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
موضعی است در یمن. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
کیسه ای بزرگ از پوست گوسفند دباغت کرده که درست از گوسفند بر آورند همیان همیانه انبانه، پوست بزغاله خشک کرده که قلندران در میان بندند و ذخیره درو نگاهدارند. یا از انبان تهی پنیر جستن، از غایت شره و آز عمل لغو و بیهوده انجام دادن، شکم بطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتباذ
تصویر انتباذ
یکسو شدن کناره گزیدن، بر خود پیچیدن، می خرما ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتباج
تصویر انتباج
بر آماسیدن استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتبار
تصویر انتبار
بریدگی، بی فرزندی، دویدن بر تخت رفتن آبله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتباک
تصویر انتباک
برکنده شدن بریده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتبال
تصویر انتبال
کشتن، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتباث
تصویر انتباث
کاویدن به دست، آشکار کردن پنهان، دامن بر چیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتباه
تصویر انتباه
آگاه شدن، دانا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبانک
تصویر انبانک
انبان کوچک انبانچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبخان
تصویر انبخان
ورآمده خاسته خاز ورآمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انثیان
تصویر انثیان
دو گوش دوخایه (بیضه)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده انگبار از گیاهان دارویی درست گردیدن نیکو شدن گیاهی از تیره ترشکها که ریشه اش دور خویش پیچیده و در تداوی بعنوان قابض بکار رود انارف برسیان دارو پرشیان دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التبان
تصویر التبان
شیر مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصبهان
تصویر اصبهان
اصفهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبان
تصویر انبان
توشه دان، زنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصباء
تصویر انصباء
جمع انصبه، جمع نصیب، بهره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصباب
تصویر انصباب
ریخته شدن آبگونه (مایع) فرود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصباغ
تصویر انصباغ
رنگینکی رنگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطبان
تصویر اضطبان
بغل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبان
تصویر انبان
کیسه ای بزرگ، شکم، بطن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتوبان
تصویر اتوبان
((اُ))
جاده پهن ماشین رو دو طرفه، آزادراه، بزرگ راه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انتباه
تصویر انتباه
((اِ تِ))
آگاه شدن، عبرت گرفتن، آگاهی، بیداری، تنبیه شدن
فرهنگ فارسی معین
انبانه، خیک، مشک
فرهنگ واژه مترادف متضاد