جدول جو
جدول جو

معنی انسفر - جستجوی لغت در جدول جو

انسفر
بعد از مدتی، پس از چندی، بار دوم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ سَ فَ)
حاکم آشوری که زمین اسباط عشره را با طایفۀ آن طرف رود فرات مسکون کرد. (کتاب دوم پادشاهان 17: 24). و در کتاب عزرا (4:10) مکتوب است که مردی شریف بود. (قاموس کتاب مقدس ص 64)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
برهنه شدن سر شخص از موی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). واشدن پیش سر از موی. (تاج المصادر بیهقی نسخۀ خطی ورق 228 ب).
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ فِ)
برهنه و عریان و بی نوا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
سفیدیی که بسرخی زند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ سُ)
جمع واژۀ نسر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کرکسها. کرکسان. و رجوع به نسر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از انسر
تصویر انسر
جمع نسر، کرکسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترانسفر
تصویر ترانسفر
((تِ فِ))
انتقال دادن، بردن، جابه جا کردن (مثل انتقال شخص از یک حالت مکان به حالت مکان دیگر)
فرهنگ فارسی معین
عقیم، کنایه از آدم بی غیرت و کم مایه
فرهنگ گویش مازندرانی
دفعه ی دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی