- انسجاج
- جوانمردی نمودن
معنی انسجاج - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
هماهنگی
در طلب آب و علف
خراشیده شدن
روان شدن اشک، ریخته شدن آب و اشک، نظم و ترتیب
منظم شدن و با هم جور شدن، روان بودن کلام و عاری بودن آن از تعقید و تکلف و تصنع، مستحکم شدن، استوار شدن، استواری
Togetherness
единство
Zusammengehörigkeit
єдність
jedność
saamhorigheid
ความสามัคคี
kebersamaan
سلبيّةٌ
एकजुटता
אַחְדוּת
birliktelik
mshikamano
ہم آہنگی
جمع سنج، بافت ها تار و پودها جمع نسج بافتها
حجت آوردن، دلیل، استدلال، احتجاج کردن
لرزه، لرزیدن، جنبیدن
بسته شدن، بندش
کژیدن: کژ شدن کژ گرایی کج و کولگی
در هم شدن امواج، جوش و خروش دریا