جدول جو
جدول جو

معنی انسباک - جستجوی لغت در جدول جو

انسباک(اِ)
ذوب شدن نقره. (ناظم الاطباء). گداخته شدن زر و جز آن و ریخته شدن در قالب. (از اقرب الموارد). گداخته شدن زر و نقره و دیگر فلزات. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و اوقدوا ناراً فانسبکت الفضه. (اخبار الصین و الهند ص 5 از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
انسباک
آب و گداخته شدن گداختگی گداخته شدن: زر و سیم و دیگر توپال ها گداخته شدن ذوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
انسباک((اِ س ِ))
گداخته شدن، ذوب شدن
تصویری از انسباک
تصویر انسباک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انسلاک
تصویر انسلاک
وارد شدن در دسته یا جماعتی از مردم
فرهنگ فارسی عمید
(اِ مِ)
بهم درشدن. (منتهی الارب). و رجوع به اقرب الموارد شود، مترسلانه نوشتن. فصیح و با سجع و قافیه نوشتن. (ناظم الاطباء). ترسل. (دهار). سرودن شعر: چون از خطب فارغ شدم واجب دیدم انشا کردن فصلی دیگر. (تاریخ بیهقی).
انشا کندش روح و منقح کندش عقل
گردون کند املا و زمانه کند اصغا.
مسعودسعد.
بدیع همدانی این قصیده در مدح او انشا کرده است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 209). عتبی رساله ای در مرثیۀ او انشا کرده است. (ترجمه تاریخ یمینی). ابوالقاسم حسن بن عبداﷲ مستوفی در مدح سلطان این قصیده انشا کرده است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 269). شعری پاکیزه مشتمل بر الفاظ رقیق و معانی جزل انشا کردی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240).
گر آن جمله را سعدی انشا کند
مگر دفتری دیگر املا کند.
سعدی (بوستان).
آگاه دلا گر ز ادب دور نباشد
از مطلع خود بیت دوی کرده ام انشا.
سنجر کاشی (از آنندراج).
می کند کلک سخن پرداز انشا مطلعی
تا گلستان حضورش را شود دستان سرا.
اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دراز گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پوست باز شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انسلاخ. (از اقرب الموارد). از چیزی بیرون آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
جمع واژۀ نسیب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درآمدن چیزی در چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). مندرج شدن و داخل شدن و درکشیده شدن. (ناظم الاطباء). داخل شدن. درآمدن. (از اقرب الموارد) ، تعریف کردن خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طلب راهنمایی کردن به گم شده (ضد معنی اول). (از اقرب الموارد) ، هجو کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سرودن. (یادداشت مؤلف). شعر خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات). خواندن شعر دیگری، مقابل انشاء. (یادداشت مؤلف). شعر کسی را خواندن برای دیگری. برخواندن. خواندن و آوردن شعر از دیگری. (فرهنگ فارسی معین).
- انشادسرای، شعرخوان. (آنندراج).
- انشاد کردن، خواندن. قرائت کردن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به منشد شود
لغت نامه دهخدا
(اِزْ زِمْ ما)
ریخته شدن خون و اشک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فروبردن زمین کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نسک. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسک شود، پوست بازگردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انتباذ
تصویر انتباذ
یکسو شدن کناره گزیدن، بر خود پیچیدن، می خرما ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
ترنجیدگی لاغری ازتپ، آلودن آزرم دیگری (آزرم حرمت) ترنجیده و لاغر ساختن تب، زشت و آلوده شدن، زشت و آلوده کردن ناموس کسی را دریدن پرده ناموس کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتباه
تصویر انتباه
آگاه شدن، دانا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتبال
تصویر انتبال
کشتن، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتبار
تصویر انتبار
بریدگی، بی فرزندی، دویدن بر تخت رفتن آبله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتباج
تصویر انتباج
بر آماسیدن استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبساس
تصویر انبساس
پراکنده شدن، رفتن آب به زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتباث
تصویر انتباث
کاویدن به دست، آشکار کردن پنهان، دامن بر چیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندکاک
تصویر اندکاک
هموار گردیدن ویران شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسحاج
تصویر انسحاج
خراشیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبانک
تصویر انبانک
انبان کوچک انبانچه
فرهنگ لغت هوشیار
به هم در شدن به هم آمیختن، انبوهیدن، دامه دامه شدن (دامه شبکه) بهم در شدن بهم پیوستن در آمیختن شبکه شبکه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبساط
تصویر انبساط
گسترده و پهناور گردیدن، انتشار، گسترده، گشاده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده انگبار از گیاهان دارویی درست گردیدن نیکو شدن گیاهی از تیره ترشکها که ریشه اش دور خویش پیچیده و در تداوی بعنوان قابض بکار رود انارف برسیان دارو پرشیان دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التباک
تصویر التباک
در آمیختن کارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استباک
تصویر استباک
در هم شدن امور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتباک
تصویر احتباک
لنگ بستن
فرهنگ لغت هوشیار
درونش درون رفتن داخل شدن در رشته در آمدن در آمدن (در چیزی) وارد شدن (در دسته و گروهی)، برشته کشیده شدن، در جماعتی از مردم وارد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتباک
تصویر انتباک
برکنده شدن بریده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسحاب
تصویر انسحاب
کشیده شدن بیرون رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسلاک
تصویر انسلاک
((اِ س ِ))
داخل شدن، در آمدن در چیزی، به رشته کشیده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبساط
تصویر انبساط
گسترده شدن، گستردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انسجام
تصویر انسجام
هماهنگی
فرهنگ واژه فارسی سره