جدول جو
جدول جو

معنی انزاز - جستجوی لغت در جدول جو

انزاز
(اِ دِ)
سخت ودرشت گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انزال
تصویر انزال
نزل ها، پیشکشی های جلوی مهمان، جمع واژۀ نزل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انباز
تصویر انباز
همکار، شریک، همتا، همراه، قرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگاز
تصویر انگاز
ادات، آلت، افزار، برای مثال او کمند انداخت و ما را برکشید / ما به دست صانع، انگاز آمدیم (مولوی۲ - ۶۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انداز
تصویر انداز
انداختن، پسوند متصل به واژه به معنای اندازنده مثلاً آتش انداز، تیرانداز، سنگ انداز، کلوخ انداز،
پسوند متصل به واژه به معنای انداخته شده مثلاً پس انداز،
پسوند متصل به واژه به معنای مناسب برای انداختن مثلاً زیرانداز، روانداز،
اندازه، مقیاس، قصد، میل، آهنگ، مرتبه، لیاقت، مقام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انزال
تصویر انزال
خارج شدن منی از اندام تناسلی زن یا مرد، فرو فرستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعزاز
تصویر اعزاز
عزت دادن، عزیز شمردن، گرامی داشتن، ارجمند کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجاز
تصویر انجاز
وفا کردن به وعده، روا کردن حاجت کسی
فرهنگ فارسی عمید
نام قصبۀ کوچکی است در قضای کلیس از سنجاق و ولایت حلب و در هجده هزارگزی جنوب غربی کلیس واقعگشته است. یک قلعۀ ویران هم دارد و در زمانهای سابق شهر بزرگی بود، چه در فتوح شام و چه در وقایع صلیبی نام این شهر با کمال اهمیت یاد می شود. بعدها تیمورلنگ این بلد را به ویرانه ای مبدل ساخت. گویا سکنه اش به کلیس هجرت کرده باشند. (از قاموس الاعلام ترکی) ، اشک ریختن. چشم فروخوابیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سرشک ریختن و گویند: چشم فروبستن. (از اقرب الموارد). فروخوابیدن چشم. (از متن اللغه) ، دادن آنچه مطموع باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). طمع کسی به وی رسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بخشیدن و عطا کردن. (از متن اللغه) (از ذیل اقرب الموارد). دادن آنچه مطبوع باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به معنی مصدر است که انداختن باشد. (از برهان قاطع). عمل انداختن. (فرهنگ فارسی معین).
- بارانداز، آنجا که بار فرود می آورند: بارانداز کشتی.
- پاانداز، آنچه بزیر پا می اندازند. و رجوع به پاانداز شود.
-
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روان کردن حاجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روا کردن حاجت. (غیاث اللغات). روا کردن حاجت کسی را. (از آنندراج). برآوردن حاجت کسی را. (ازاقرب الموارد) : سلطان ایشان را با تحقیق امانی و انجاز مباغی و تشریفات گرانمایه پادشاهانه بازگردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 335). در ملتمسات و مطالبات که از آن طرف رفتی دقایق ایجاب و انجاز محفوظ داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 30).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خداوند شتران ناحز گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). و ناحز شتر سخت سرفه و نحاززده باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ نبز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لقبها. (آنندراج). رجوع به نبز شود، زن را با تازیانه زدن: انبق بالمراءه، زد او را بتازیانه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
شریک. (برهان قاطع) (آنندراج) (دهار) (مؤید الفضلاء) (هفت قلزم). شقیص. (منتهی الارب، ذیل ش ق ص). مشارک. سهیم. قسیم:
گشاده بر ایشان بود راز من
بهر کار باشند انباز من.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 67).
خداوند بی یار و انباز و جفت
ازو نیست پیدا و پنهان نهفت.
فردوسی.
یکی نیست جز داور کردگار
که او را نه انباز و نه جفت و یار.
فردوسی.
سپاس از خدا ایزد رهنمای
که از کاف و نون کرد گیتی بپای
یکی کش نه آزو نه انباز بود
نه انجام باشد نه آغاز بود.
فردوسی.
ای میر ترا گندم دشتی است بسنده
با نغنغکی چند تراانبازم.
ابوالعباس.
همه کار شاید بانباز و دوست
مگر کار شاهی که تنها نکوست.
اسدی.
دل شاه ایمن بر آنکس نکوست
که در هر بد و نیک انباز اوست.
اسدی.
مقرم بقرآن و پیغمبرت
نه انباز گفتم ترا نه نظیر.
ناصرخسرو.
با هرچه آدمیست همی گویی
در هر غمی کش افتد انبازم.
مسعودسعد.
تا عشق بود عقل روا نیست که یزدان
در مملکت عاشقی انباز نخواهند.
خاقانی.
تو کیستی که بدین پایه دستگه که تراست
بروز بخشش گویی من و توایم انباز.
کمال الدین اسماعیل.
همه تویی ّ و ورای همه دگر چه بود
که در خیال درآرد کسی ترا انباز.
مولوی.
آن دو انبازان گازر را ببین
هست در ظاهر خلافی زآن و زین.
مولوی.
مگو دشمن تیغزن بر در است
که انباز دشمن به شهر اندر است.
سعدی.
آرزو می کندم در همه عالم صیدی
که نباشند حریفان حسود انبازم.
سعدی.
خدا را که مانند و انباز و جفت
ندارد شنیدی که ترسا چه گفت.
(بوستان).
انباز آوردن بخدای عز و جل، اشراک. (تاج المصادر بیهقی).
- انبازآرنده، مشرک. (دهار).
- بی انباز، بدون شریک:
معاذاﷲ چنین نتواند الا
خدای پاک بی انباز و یاور.
ناصرخسرو.
خدای راست بزرگی ّ و ملک بی انباز
بدیگران که تو بینی بعاریت داده ست.
سعدی.
و رجوع به ماده های زیر شود:انباز داشتن. انباز شدن. انباز کردن. انباز گردانیدن. انباز گرفتن. انباز گشتن. انبازگوی. انبازگیر. انبازناک.
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ تَ)
عزیز کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (مؤید الفضلاء) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). ارجمند کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عزت دادن. (غیاث اللغات). گرامی داشتن. (آنندراج) ، جمع واژۀ عسل، بمعنی انگبین و حبابهای آب که بر اثر وزیدن باد در حرکت باشند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انزاء
تصویر انزاء
بر جهانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجزاز
تصویر اجزاز
رسیده شدن خرما خرما رسی
فرهنگ لغت هوشیار
گرامیداشت، نیرومند کردن، سخت بودن گران آمدن ارجمند کردن گرامی داشتن عزیز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افزاز
تصویر افزاز
جمع فز، چالاکان چستان دل رمیدن، ترسانیدن، جنبانیدن، سبک یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجاز
تصویر انجاز
روان کردن حاجت، برآوردن حاجت کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباز
تصویر انباز
شریک، رفیق، همتا مثل، محبوب معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداز
تصویر انداز
قصد و میل نمودن، فصد و عزم
فرهنگ لغت هوشیار
شوس دادن (شوس منی)، فرو فرستادن، فرود آوردن، درخواست، جمع نزل، خوراکی ها خوردنی ها جمع نزل فرو فرستادن فرود آوردن: انزال کتب آسمانی، انزال منی یا انزال منی. اخراج آب مرد. یا سرعت انزال. زود فرود آمدن آب مرد
فرهنگ لغت هوشیار
از جای برداشتن، بلند نشاندن بلند نهادن، به هم پیوستن چون استخوان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انزاف
تصویر انزاف
خشک شدن چاه، دردسر یافتن، دردسر دادن، بیهوش شدن، مستی مست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انزاق
تصویر انزاق
خندیدن بسیار، سبکباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انزار
تصویر انزار
بخشش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انزاح
تصویر انزاح
دور کردن رها کردن چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداز
تصویر انداز
قصد و میل حمله کردن، اندازه، مقیاس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انزال
تصویر انزال
((اِ))
فرو فرستادن، فرودآوردن، خارج شدن منی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انباز
تصویر انباز
شریک، دوست، مانند، همتا، محبوب، معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعزاز
تصویر اعزاز
((اِ))
عزیز داشتن، گرامی داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجاز
تصویر انجاز
((اِ))
برآوردن نیاز، وفا کردن وعده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انباز
تصویر انباز
شریک
فرهنگ واژه فارسی سره
سبک
دیکشنری اردو به فارسی