جدول جو
جدول جو

معنی اندرگذاشتن - جستجوی لغت در جدول جو

اندرگذاشتن
(مُ رَ)
صرف نظر کردن. درگذشتن:
سه دیگر که یک دل پر از مهر داشت
ببایست ازو هر بد اندرگذاشت.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
گذشتن. عبور کردن:
به روم و بهندوستان بربگشت
ز دریا و تاریکی اندرگذشت.
فردوسی.
وزان کاخ فرخ چو اندرگذشتی
یکی رود آب اندر او همچو شکر.
فرخی.
- اندرگذشتن خطوط از یکدیگر، مماس شدن خطها با یکدیگر و قطع کردن یکدیگر. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ)
درگذاردن. گذشتن. عفو کردن. بخشودن. بخشایش. درگذشتن. صفح. تجاوز. آمرزش. اسجاح. (منتهی الارب) :
از ایشان گنه پهلوان درگذاشت
سپه را ز تاراج و خون بازداشت.
اسدی.
اکنون خوارزمشاه پیر دولت است آنچه رفتی در باید گذاشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355). بسیار زلت به افراط درگذاشته است. (تاریخ بیهقی). گفت فتوت درگذاشتن بود از برادران. (تذکرهالاولیاء عطار).
نشاید ز دشمن خطا درگذاشت.
(گلستان سعدی).
تجازو، تکفیر، درگذاشتن گناه ازگناهکار. عفو، جرم از کسی درگذاشتن. (دهار). و رجوع به درگذاردن شود، یله کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رها کردن. سر دادن:
فرود آمد و اسب را درگذاشت
بخفت و همی دل پر اندیشه داشت.
فردوسی.
، قرار دادن: تشبیک، انگشتان بهم درگذاشتن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
فوت کردن مردن، یا اندر گذشتن از یکدیگر. مماس شدن خطها با یکدیگر و قطع کردن یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادرگذاشتنی
تصویر نادرگذاشتنی
غیر قابل عفو نابخشودنی: (و درحلم و ترحم بمنزلتی بود چنانکه یک سال بغزنین آمد از فراشان تقصیرها پیدا آمد و گناهان نادر گذاشتنی امیرحاجب سرای را گفت: این فراشان راکه بیست تن اند ایشانرا بیست چوب باید زد. {مقابل درگذاشتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگذاشتن
تصویر درگذاشتن
((دَ. گُ تَ))
بخشیدن، عفو کردن
فرهنگ فارسی معین