جدول جو
جدول جو

معنی اندربایستن - جستجوی لغت در جدول جو

اندربایستن(مُ لَ کَ)
ضرور بودن. محتاج الیه بودن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به دربایستن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندربایست
تصویر اندربایست
لازم، واجب، ضروری، در علوم ادبی در دستور زبان فعلی که با فاعل معنای آن تمام می شود و نیازی به مفعول ندارد، پیوسته، ثابت، پایدار
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ یِ)
ضروری و حاجت و محتاج الیه. (برهان قاطع) (آنندراج). ضرور و حاجت و محتاج الیه. (هفت قلزم). حاجت. (دهار). ضروری و محتاج الیه و اندربای. (ناظم الاطباء). ضرور. محتاج الیه. اندربای. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اندربایستن و اندربای شود
لغت نامه دهخدا
(پُ زَ دَ)
ضرور بودن. لازم بودن. مورد احتیاج بودن. واجب بودن: چه درمی باید در پادشاهی من که آن ندارم. (تاریخ بیهق) ، لایق بودن. سزاوار بودن. شایستن. بایستن. مناسب بودن. (ناظم الاطباء) ، کم آمدن. نقصان و کمی پیدا کردن: آن رئیس در خفیه نگاه می داشت تا وجوهی که از دست آورنجن والده راست کرده است، چند در وجه صوفیان خرج شود و هیچ درباید یا زیادت آید. (اسرار التوحید ص 145). گفتی کف من میزان، گفت شیخ بود که این جمله ساخته شد که یک درم نه دربایست و نه زیادت آمد. (اسرار التوحید ص 55)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندر بایستن
تصویر اندر بایستن
ضرور بودن محتاج الیه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندر بایست
تصویر اندر بایست
ضرور محتاج الیه اندربای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربایستن
تصویر دربایستن
مورد احتیاج بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربایستن
تصویر دربایستن
لازم بودن
فرهنگ واژه فارسی سره