دهی است در سه فرسخی سمرقند، ابوعلی حسن بن علی بن سباع بن نصربکری سمرقندی انداقی منسوب بدانجاست. و نیز انداق دهی است در دوفرسخی مرو. (از معجم البلدان). و رجوع به المشترک یاقوت شود، شکوه و شکایت. (برهان قاطع). شکوه. (آنندراج). شکایت. (جهانگیری) ، غیبت. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) ، بهتان. (ناظم الاطباء)
دهی است در سه فرسخی سمرقند، ابوعلی حسن بن علی بن سباع بن نصربکری سمرقندی انداقی منسوب بدانجاست. و نیز انداق دهی است در دوفرسخی مرو. (از معجم البلدان). و رجوع به المشترک یاقوت شود، شکوه و شکایت. (برهان قاطع). شکوه. (آنندراج). شکایت. (جهانگیری) ، غیبت. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) ، بهتان. (ناظم الاطباء)
سوده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). اندقاق. (از اقرب الموارد) ، در نهان رفتن. (از المنجد) : سلطان فرمود که اقتضای نقض میثاق سبب انسلال اوست. (جهانگشای جوینی) ، کشیده شدن شمشیر از غلاف. (از المنجد) : اعیان خانان چون قوم تتار دیدند بر مثال اختران از انسلال تیغهای خرشید گریزان شدند. (جهانگشای جوینی). - انسلال بدن، انهزال آن. (یادداشت مؤلف)
سوده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). اندقاق. (از اقرب الموارد) ، در نهان رفتن. (از المنجد) : سلطان فرمود که اقتضای نقض میثاق سبب انسلال اوست. (جهانگشای جوینی) ، کشیده شدن شمشیر از غلاف. (از المنجد) : اعیان خانان چون قوم تتار دیدند بر مثال اختران از انسلال تیغهای خرشید گریزان شدند. (جهانگشای جوینی). - انسلال بدن، انهزال آن. (یادداشت مؤلف)
ریخته شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریخته شدن آب. (تاج المصادر بیهقی). ریخته شدن و برجستن آب و مانند آن. (آنندراج). انصباب. (از اقرب الموارد). یقال: اندفق اندفاقاً. (ناظم الاطباء)
ریخته شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریخته شدن آب. (تاج المصادر بیهقی). ریخته شدن و برجستن آب و مانند آن. (آنندراج). انصباب. (از اقرب الموارد). یقال: اندفق اندفاقاً. (ناظم الاطباء)
پیش شدن و بیرون آمدن از جای خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). بیرون آمدن از جای خود. (از اقرب الموارد). در پیش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی).
پیش شدن و بیرون آمدن از جای خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). بیرون آمدن از جای خود. (از اقرب الموارد). در پیش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی).
باطل کردن حجت. (ناظم الاطباء). باطل شدن و از بین رفتن و دفع گردیدن. (از اقرب الموارد) ، درکشیدن. بدرون کشیدن. بداخل کشیدن: برادر چو روی برادر بدید کمان را بزه کرد و اندرکشید. فردوسی. - روی اندرکشیدن، مخفی شدن. نهان شدن. (از یادداشتهای مؤلف) : شیر گردون روی همچون خارپشت اندرکشید چون شود نیلوفرتیغ تو گلگون در شکار. سیدحسن غزنوی. - زبان اندرکشیدن، کنایه از خاموشی گزیدن: چون طمع یکسو نهادم پایمردی گو مباش چون زبان اندرکشیدم ترجمانی گو مباش. سعدی. ، گستردن. پهن کردن: و امسال پیش از آنکه بده منزلی رسد اندرکشید حله بدشت و بکوهسار. فرخی. ، نوشیدن. بیکبار نوشیدن: بروی شهنشاه جام نبید بیک دم همانگاه اندرکشید. فردوسی. ، حرکت کردن. رفتن: و از آنجا سوی پارس اندرکشید که در پارس بد گنجها را کلید. فردوسی. بسوی حصار دژ اندرکشید بیابان بیره سپه گسترید. فردوسی. فریدون کمر بست و اندرکشید نکرد آن سخن را بدیشان پدید. فردوسی. بفرمود تا لشکری برکشید گرازان سوی خاور اندرکشید. فردوسی. - سر اندرکشیدن، بالا رفتن: ازین پس چو من تیغ کین برکشم وزین کوه خارا سراندر کشم. فردوسی. ، روی آوردن: سوی پارس فرمود تا برکشید براه بیابان سر اندرکشید. فردوسی. و رجوع به سرکشیدن و کشیدن شود. - لشکر اندرکشیدن، لشکر حرکت دادن. لشکر بجنگ بردن. لشکرکشی کردن: وزآن جایگه لشکر اندرکشید بره بر دژی دیگر آمد پدید. فردوسی. وزآن جایگه لشکر اندرکشید سوی آذر آبادگان برکشید. فردوسی. برادر چو روی برادر بدید بنیرو شد و لشکر اندرکشید. فردوسی. و رجوع به لشکر کشیدن شود. ، گذشتن. سپری شدن: بیامد در آن باغ و می درکشید چو پاسی زتیره شب اندرکشید. فردوسی. چو نیمی شب تیره اندرکشید سپهبد می یک منی برکشید. فردوسی. و رجوع به کشیدن شود
باطل کردن حجت. (ناظم الاطباء). باطل شدن و از بین رفتن و دفع گردیدن. (از اقرب الموارد) ، درکشیدن. بدرون کشیدن. بداخل کشیدن: برادر چو روی برادر بدید کمان را بزه کرد و اندرکشید. فردوسی. - روی اندرکشیدن، مخفی شدن. نهان شدن. (از یادداشتهای مؤلف) : شیر گردون روی همچون خارپشت اندرکشید چون شود نیلوفرتیغ تو گلگون در شکار. سیدحسن غزنوی. - زبان اندرکشیدن، کنایه از خاموشی گزیدن: چون طمع یکسو نهادم پایمردی گو مباش چون زبان اندرکشیدم ترجمانی گو مباش. سعدی. ، گستردن. پهن کردن: و امسال پیش از آنکه بده منزلی رسد اندرکشید حله بدشت و بکوهسار. فرخی. ، نوشیدن. بیکبار نوشیدن: بروی شهنشاه جام نبید بیک دم همانگاه اندرکشید. فردوسی. ، حرکت کردن. رفتن: و از آنجا سوی پارس اندرکشید که در پارس بد گنجها را کلید. فردوسی. بسوی حصار دژ اندرکشید بیابان بیره سپه گسترید. فردوسی. فریدون کمر بست و اندرکشید نکرد آن سخن را بدیشان پدید. فردوسی. بفرمود تا لشکری برکشید گرازان سوی خاور اندرکشید. فردوسی. - سر اندرکشیدن، بالا رفتن: ازین پس چو من تیغ کین برکشم وزین کوه خارا سراندر کشم. فردوسی. ، روی آوردن: سوی پارس فرمود تا برکشید براه بیابان سر اندرکشید. فردوسی. و رجوع به سرکشیدن و کشیدن شود. - لشکر اندرکشیدن، لشکر حرکت دادن. لشکر بجنگ بردن. لشکرکشی کردن: وزآن جایگه لشکر اندرکشید بره بر دژی دیگر آمد پدید. فردوسی. وزآن جایگه لشکر اندرکشید سوی آذر آبادگان برکشید. فردوسی. برادر چو روی برادر بدید بنیرو شد و لشکر اندرکشید. فردوسی. و رجوع به لشکر کشیدن شود. ، گذشتن. سپری شدن: بیامد در آن باغ و می درکشید چو پاسی زتیره شب اندرکشید. فردوسی. چو نیمی شب تیره اندرکشید سپهبد می یک منی برکشید. فردوسی. و رجوع به کشیدن شود
بر خود بستن، چامه دزدی بخود بستن بخویش در بستن بخود نسبت دادن، سخن دیگری بر خویشتن بستن و آن چنان باشد که کسی شعر دیگری را مکابره بگیرد و شعر خویش سازد بی تغییری و تصرفی در لفظ و معنی آن یا بتصرفی اندک، جمع انتحالات
بر خود بستن، چامه دزدی بخود بستن بخویش در بستن بخود نسبت دادن، سخن دیگری بر خویشتن بستن و آن چنان باشد که کسی شعر دیگری را مکابره بگیرد و شعر خویش سازد بی تغییری و تصرفی در لفظ و معنی آن یا بتصرفی اندک، جمع انتحالات