جدول جو
جدول جو

معنی اندحاق - جستجوی لغت در جدول جو

اندحاق(اِ)
بیرون افتادن زهدان ناقه: اندحقت رحم الناقه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). بیرون آمدن رحم پس از ولادت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از التحاق
تصویر التحاق
ملحق شدن، به کسی پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
کوفته و شکسته گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). شکسته شدن. انکسار. (از اقرب الموارد). کوفته شدن. (تاج المصادر بیهقی). یقال: دق الشی ٔ فاندق. (ناظم الاطباء) ، بیرون آمدن شمشیر از نیام. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). اندلاق. (از اقرب الموارد). یقال: اندلع السیف من غمده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اندلاع سیف، بیرون آمدن شمشیر از نیام. (یادداشت مؤلف) ، بیرون آمدن زبان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زبان از دهن بیرون آمدن. (تاج المصادر بیهقی). یقال: اندلع لسانه. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اندلاع لسان، بیرون آمدن زبان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ بَ کُ نَنْ دَ / دِ)
راندن. دور گردانیدن. دور کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، ادخان نار، دود برآمدن از آتش، ادّخان زرع، سخت شدن دانۀ کشت
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است در سه فرسخی سمرقند، ابوعلی حسن بن علی بن سباع بن نصربکری سمرقندی انداقی منسوب بدانجاست. و نیز انداق دهی است در دوفرسخی مرو. (از معجم البلدان). و رجوع به المشترک یاقوت شود، شکوه و شکایت. (برهان قاطع). شکوه. (آنندراج). شکایت. (جهانگیری) ، غیبت. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) ، بهتان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تَ)
کاهیده شدن. (آنندراج). نیست شدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سوده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). اندقاق. (از اقرب الموارد) ، در نهان رفتن. (از المنجد) : سلطان فرمود که اقتضای نقض میثاق سبب انسلال اوست. (جهانگشای جوینی) ، کشیده شدن شمشیر از غلاف. (از المنجد) : اعیان خانان چون قوم تتار دیدند بر مثال اختران از انسلال تیغهای خرشید گریزان شدند. (جهانگشای جوینی).
- انسلال بدن، انهزال آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
دمیده گردیدن. (یادداشت مؤلف). دمیده گردیدن شکم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انتفاخ. (از اقرب الموارد). یقال: انداق بطنه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ریخته شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریخته شدن آب. (تاج المصادر بیهقی). ریخته شدن و برجستن آب و مانند آن. (آنندراج). انصباب. (از اقرب الموارد). یقال: اندفق اندفاقاً. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
پیش شدن و بیرون آمدن از جای خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). بیرون آمدن از جای خود. (از اقرب الموارد). در پیش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فراخ گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اتساع. (از اقرب الموارد). فراخ شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
باطل کردن حجت. (ناظم الاطباء). باطل شدن و از بین رفتن و دفع گردیدن. (از اقرب الموارد) ، درکشیدن. بدرون کشیدن. بداخل کشیدن:
برادر چو روی برادر بدید
کمان را بزه کرد و اندرکشید.
فردوسی.
- روی اندرکشیدن، مخفی شدن. نهان شدن. (از یادداشتهای مؤلف) :
شیر گردون روی همچون خارپشت اندرکشید
چون شود نیلوفرتیغ تو گلگون در شکار.
سیدحسن غزنوی.
- زبان اندرکشیدن، کنایه از خاموشی گزیدن:
چون طمع یکسو نهادم پایمردی گو مباش
چون زبان اندرکشیدم ترجمانی گو مباش.
سعدی.
، گستردن. پهن کردن:
و امسال پیش از آنکه بده منزلی رسد
اندرکشید حله بدشت و بکوهسار.
فرخی.
، نوشیدن. بیکبار نوشیدن:
بروی شهنشاه جام نبید
بیک دم همانگاه اندرکشید.
فردوسی.
، حرکت کردن. رفتن:
و از آنجا سوی پارس اندرکشید
که در پارس بد گنجها را کلید.
فردوسی.
بسوی حصار دژ اندرکشید
بیابان بیره سپه گسترید.
فردوسی.
فریدون کمر بست و اندرکشید
نکرد آن سخن را بدیشان پدید.
فردوسی.
بفرمود تا لشکری برکشید
گرازان سوی خاور اندرکشید.
فردوسی.
- سر اندرکشیدن، بالا رفتن:
ازین پس چو من تیغ کین برکشم
وزین کوه خارا سراندر کشم.
فردوسی.
، روی آوردن:
سوی پارس فرمود تا برکشید
براه بیابان سر اندرکشید.
فردوسی.
و رجوع به سرکشیدن و کشیدن شود.
- لشکر اندرکشیدن، لشکر حرکت دادن. لشکر بجنگ بردن. لشکرکشی کردن:
وزآن جایگه لشکر اندرکشید
بره بر دژی دیگر آمد پدید.
فردوسی.
وزآن جایگه لشکر اندرکشید
سوی آذر آبادگان برکشید.
فردوسی.
برادر چو روی برادر بدید
بنیرو شد و لشکر اندرکشید.
فردوسی.
و رجوع به لشکر کشیدن شود.
، گذشتن. سپری شدن:
بیامد در آن باغ و می درکشید
چو پاسی زتیره شب اندرکشید.
فردوسی.
چو نیمی شب تیره اندرکشید
سپهبد می یک منی برکشید.
فردوسی.
و رجوع به کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
بناگاه درآمدن بی دستوری. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بی اجازه داخل شدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از انحماق
تصویر انحماق
نابخردی، گولیدن (احمق شدن)، فروتنی، سرد بازاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتحاب
تصویر انتحاب
گریستن سخت موییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتحات
تصویر انتحات
تراشیدن تراشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتحار
تصویر انتحار
خودکشی، خویشتن را کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتحاس
تصویر انتحاس
سرنگونی بدبیاری
فرهنگ لغت هوشیار
بر خود بستن، چامه دزدی بخود بستن بخویش در بستن بخود نسبت دادن، سخن دیگری بر خویشتن بستن و آن چنان باشد که کسی شعر دیگری را مکابره بگیرد و شعر خویش سازد بی تغییری و تصرفی در لفظ و معنی آن یا بتصرفی اندک، جمع انتحالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتحام
تصویر انتحام
آهنگیدن، دل نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
سامان پذیرفتن، سامان دادن نظم پذیرفتن منظم گردیدن مرتب شدن، نظم دادن ترتیب دادن، جمع انتساقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتطاق
تصویر انتطاق
حرف زدن، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتیاق
تصویر انتیاق
برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبعاق
تصویر انبعاق
فزونگویی درازگویی، ناگاه سخن گفتن، ناگاه فرود آمدن، شکافته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انخناق
تصویر انخناق
گلو گرفته شدن، خفه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آماسیدن پوست فرود آمدن روان شدن پایین آمدن فرو شدن فرود آمدن بنشیب آمدن، فرود آمدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتحاق
تصویر امتحاق
سوخته شدن، پاک شدن، کاهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التحاق
تصویر التحاق
پیوستن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندقاق
تصویر اندقاق
کوفتگی، شکستگی شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدحام
تصویر ازدحام
انبوهی کردن، تزاحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندفاق
تصویر اندفاق
ریخته شدن، به شتاب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
سوده شدن، فراخ شدن، خشک شدن پستان ماده شتر، خشک شدن شیر، شکستن چون دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انمحاق
تصویر انمحاق
پنهان شدن ماه کاهیده گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدحاف
تصویر ازدحاف
به سوی کسی رفتن گرایش چمیدن گام سنگین برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدحام
تصویر ازدحام
انبوهی
فرهنگ واژه فارسی سره