خلق پذیری. آفرینش. (نوادر لغات دیوان کبیر چ فروزانفر) : بس کن درآ در انجمن در انخلاق مرد و زن می ساز و صورت می شکن در صورت فخاره ای. مولوی (دیوان شمس چ فروزانفر ج 5 بیت 25835)
خلق پذیری. آفرینش. (نوادر لغات دیوان کبیر چ فروزانفر) : بس کن درآ در انجمن در انخلاق مرد و زن می ساز و صورت می شکن در صورت فخاره ای. مولوی (دیوان شمس چ فروزانفر ج 5 بیت 25835)
شکافته شدن و پاره پاره گردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی). انشقاق. (از اقرب الموارد). بازشکافتن. دریده شدن. دریدن. (یادداشت مؤلف) : ما طبیبانیم شاگردان حق بحر قلزم دید ما را فانفلق. مولوی (مثنوی).
شکافته شدن و پاره پاره گردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی). انشقاق. (از اقرب الموارد). بازشکافتن. دریده شدن. دریدن. (یادداشت مؤلف) : ما طبیبانیم شاگردان حق بحر قلزم دید ما را فانفلق. مولوی (مثنوی).
پیش شدن و بیرون آمدن از جای خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). بیرون آمدن از جای خود. (از اقرب الموارد). در پیش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی).
پیش شدن و بیرون آمدن از جای خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). بیرون آمدن از جای خود. (از اقرب الموارد). در پیش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی).
دوخته شدن بنیزه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، غیبت و بدگویی، رؤیای صادق، کسی که بر بام و دیوار کاه گل میمالد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اندا شود
دوخته شدن بنیزه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، غیبت و بدگویی، رؤیای صادق، کسی که بر بام و دیوار کاه گل میمالد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اندا شود
خپه شدن. (ناظم الاطباء). گلو گرفته شدن. (آنندراج). خبه شدن. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). خوه شدن. (تاج المصادر بیهقی). انخنقت الشاه، خبه شد گوسپند از خود. (منتهی الارب) ، محذوف. ساقط شده. از حساب افکنده. (یادداشت مؤلف). ساقط شده و از حساب افکنده و بدور انداخته. (فهرست لغات و اصطلاحات التفهیم ص قلب) : و آن سال را عام ایشان ملماسه خوانند و معنیش ماه انداخته بود نه بکار و مل آن فتیل باشد پیچیده که میان دو کف بماند چون یکی بر دیگر مالیده آید و ماس ماه بود پس این چنان بود که ماه انداختۀ نه بکار و اما بلغت فصیح ایشان ادماسه است نه ملماسه. (التفهیم ص 226). - برانداخته، معدوم. از میان برداشته شده: داد در این دور برانداخته است در پرسیمرغ وطن ساخته است. نظامی. - ستارگان انداخته، کواکب منقضه. (از فهرست لغات و اصطلاحات التفهیم ص قلب). ، رای زده. مشورت شده. (فرهنگ فارسی معین)
خپه شدن. (ناظم الاطباء). گلو گرفته شدن. (آنندراج). خبه شدن. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). خوه شدن. (تاج المصادر بیهقی). انخنقت الشاه، خبه شد گوسپند از خود. (منتهی الارب) ، محذوف. ساقط شده. از حساب افکنده. (یادداشت مؤلف). ساقط شده و از حساب افکنده و بدور انداخته. (فهرست لغات و اصطلاحات التفهیم ص قلب) : و آن سال را عام ایشان ملماسه خوانند و معنیش ماه انداخته بود نه بکار و مَل آن فتیل باشد پیچیده که میان دو کف بماند چون یکی بر دیگر مالیده آید و ماس ماه بود پس این چنان بود که ماه انداختۀ نه بکار و اما بلغت فصیح ایشان ادماسه است نه ملماسه. (التفهیم ص 226). - برانداخته، معدوم. از میان برداشته شده: داد در این دور برانداخته است در پرسیمرغ وطن ساخته است. نظامی. - ستارگان انداخته، کواکب منقضه. (از فهرست لغات و اصطلاحات التفهیم ص قلب). ، رای زده. مشورت شده. (فرهنگ فارسی معین)
تمام گشاده شدن در: انبلق الباب، تمام گشاده شد در. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). چهارطاق شدن در. (یادداشت مؤلف). گشاده شدن در. (تاج المصادر بیهقی)
تمام گشاده شدن در: انبلق الباب، تمام گشاده شد در. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). چهارطاق شدن در. (یادداشت مؤلف). گشاده شدن در. (تاج المصادر بیهقی)
تباهی. (غیاث اللغات) ، رای. تدبیر. شور. مشورت. (فرهنگ فارسی معین). اندیشه. قصد. میل. طرح. نقشه. (از یادداشتهای مؤلف) : دانستند که آن از نزعات شیطان است و کید دشمنان ایمان است و انداخت جهودان است. (تفسیر ابوالفتوح رازی). گفتند انداخت و کید ما باطل شد نومید شدنداز آنچه انداخته بودند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 97). اگر بر زعم و انداخت رافضیان گوییم، گوییم هیبت در دل کفار و غیرکفار از عمر بیشتر بود یا از علی که بر در سرایش فرمان نمی بردند. (کتاب النقض ص 136). این بود آمدن و رفتن ایشان و اتفاق بر وضع مذهب و انداخت آن سه ملعون. (کتاب النقض ص 327). غیرت الهی هرآینه بر اندیشۀ بغی تاختن آرد و قضیۀ انداخت او معکوس و رایت مراد او منکوس گرداند. (مرزبان نامه). این انداخت از حزم و پیش بینی دور است. (مرزبان نامه). - برانداخت، برانداز. برآورد. سنجش. تخمین: برانداختی کردم از رای چست که این مملکت برکه آید درست. نظامی. و رجوع به انداختن شود
تباهی. (غیاث اللغات) ، رای. تدبیر. شور. مشورت. (فرهنگ فارسی معین). اندیشه. قصد. میل. طرح. نقشه. (از یادداشتهای مؤلف) : دانستند که آن از نزعات شیطان است و کید دشمنان ایمان است و انداخت جهودان است. (تفسیر ابوالفتوح رازی). گفتند انداخت و کید ما باطل شد نومید شدنداز آنچه انداخته بودند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 97). اگر بر زعم و انداخت رافضیان گوییم، گوییم هیبت در دل کفار و غیرکفار از عمر بیشتر بود یا از علی که بر در سرایش فرمان نمی بردند. (کتاب النقض ص 136). این بود آمدن و رفتن ایشان و اتفاق بر وضع مذهب و انداخت آن سه ملعون. (کتاب النقض ص 327). غیرت الهی هرآینه بر اندیشۀ بغی تاختن آرد و قضیۀ انداخت او معکوس و رایت مراد او منکوس گرداند. (مرزبان نامه). این انداخت از حزم و پیش بینی دور است. (مرزبان نامه). - برانداخت، برانداز. برآورد. سنجش. تخمین: برانداختی کردم از رای چست که این مملکت برکه آید درست. نظامی. و رجوع به انداختن شود