جدول جو
جدول جو

معنی انح - جستجوی لغت در جدول جو

انح
(اُنْ نَ)
مرد بخیل که چون چیزی از او خواهند تنحنح کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). انح. انوح. (از اقرب الموارد) ، ریخته شدن و افتادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریخته شدن. (از شرح فارسی قاموس)
لغت نامه دهخدا
انح
(اِ)
انح انحاً و انوحاً و انیحاً (از باب ضرب) ، دم برآوردن از مرض تاسه و دمه و جز آن. (از آنندراج). رخیدن و دم برآوردن از مرض تاسه و دمه و جز آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بتندی و شدت نفس کشیدن از سنگینیی که بسبب بیماری یادمه حاصل آید. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
انح
(اَ نِ)
انّح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
انح
(اُنْ نَ)
دهی است در یمامه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انحا
تصویر انحا
نحوها، روش ها، شیوه ها، طرزها، در علم زبانشناسی مجموعه قواعدی که درباره آرایش کلمات برای ساخت جمله یا عبارت بحث می کند، جمع واژۀ نحو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سانح
تصویر سانح
هر واقعه و امری که برای انسان رخ بدهد، چه خیر باشد چه شر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ حَ)
شهری است از دیار بکر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
صیدی که از جانب دست چپ بطرف دست راست تیرانداز درآید و این طور صید را مبارک دانند و بارح را که ضد این است شوم گویند. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) : العرب تتیمن بالسانح و تتشأم بالبارح و منه مثل: من لی بالسانح بعد البارح، ای بالمبارک بعد الشوم. (منتهی الارب) : و در انتظار سانح و بارح و نازح وسارح ماند. (سندبادنامه ص 259) ، چیزی که ظاهر شود کسی را. (غیاث) ، هر چیز که ظاهر شود کسی را از خیر و شر. ج، سوانح. (از آنندراج) : هیچ واقعه نباشد از خیر و شر که سانح گردد. (تاریخ بیهق ص 8). راه انقباض و بیگانگی مسدودباید داشت و هر آنچه سانح شود و حاجت افتد از انواع مقدورات التماس کردن. (ترجمه تاریخ یمینی ص 61)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
بیماریی در شتران که سرفه های سخت و بسیار کنند. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح ریاضی آن است که خط چنان باشد که اجزاء مفروضۀ آن در همه اوضاع بر همدیگر انطباق نیابد مانند اجزاء مفروضۀکمان، که فقط در موقعی که قسمت مقعر یک قوس را بر قسمت محدب یک قوس دیگر قرار دهیم انطباق می یابند و درغیر این وضع منطبق نمی شوند. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
نامبارکتر و نافرجام تر. (ناظم الاطباء). منحوس تر. بدبخت تر: ما خالف انحسه اسعده. (بحتری)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
آنک زورینش ستبر باشد. (تاج المصادر بیهقی) (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
بزرگ شکم. (مصادر زوزنی) (از یادداشت مؤلف) ، خم گردیدن پشت کسی از کبر سن و ضعف. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یقال: انخزع متنه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ حا)
عالمتر به نحو. نحودان تر. نحوی تر:ما تحت ادیم السماء انحی من ابن عقیل. (ابوحیان).
مات ابن یحیی و مات دوله الادب
و مات احمد انحی العجم والعرب.
؟ (دررثاء ثعلب نحوی).
و کان ابوبکر بن مجاهد یقول: ابوالحسن ابن کیسان انحی من الشیخین یعنی المبرد و ثعلب. (یاقوت حموی، معجم الادباء ج 6 ص 281)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
کوزپشت (گوژپشت). (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سریانی تازی گشته نام روز ششم کانون الاخر است جشن ترسایان است که در آن روز یحیی عیسی را در رود اردن به آ یین شست روز دوازدهم پس از زایش عیسی است که در آن روز ستاره ای شگفت در آسمان دیده شد روز ششم ماه کانون الاخر روزه عید دنح مسیحیان است. گویند که یحیی بن زکریا درین روز مسیح را در آب معمودیه بنهر اردن غسل تعمید داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انو
تصویر انو
پاسی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوح
تصویر انوح
خوش خنده بسیار خنده، زفت (بخیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انر
تصویر انر
زشت بد مهیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انب
تصویر انب
بادمجان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع آنیه، جمع در جمع اوانی ،دورگردانیدن کسی را، دور کردن، آوند (ظرف)، سبو آبخوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنح
تصویر جنح
زی، بخش، دوش (کتف)، پاسی از شب بال زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنح
تصویر زنح
ستودن، راندن، تنگ گرفتن در داد و ستد
فرهنگ لغت هوشیار
سرگیجه، دماغک دماغ کوچک بر سر برخی پرندگان جدا از بینی آنان، مغزچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصح
تصویر اصح
درست تر، تندرست تر، صحیح تر، سالمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنح
تصویر بنح
گوشت بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارح
تصویر ارح
فراخپای هموار پای کسی که پایش گودی نداشته باشد پهن پا در پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانح
تصویر جانح
مایل، میل کننده، گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
نخجیر چپ آی نخجیری که از چپ آید، رخداد امری که برای انسان روی دهد (اعم از خیر و شر) واقعه جمع سوانح، انسان یا جانوری که از سمت راست شخص بر آید مقابل بارح. توضیح: عرب سانح را به فال نیک و بارح را به فال بد میگرفت، حالهایی که پس از سلوک اهل وصول را حاصل شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحا
تصویر انحا
جمع نحو. سویها گوشه ها، راهها روشها، مثلها مانندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحن
تصویر انحن
کوژ پشت، خمیده تر
فرهنگ لغت هوشیار
نشان و علامتی که روی عدلهای تجارتی مینویسند، لوله ای که در آبراهه جاسازی شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانح
تصویر سانح
((نِ))
واقعه (اعم از خیر و شر) جمع سوانح، انسان یا جانوری که از سمت راست شخص برآید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انس
تصویر انس
خو گیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انگ
تصویر انگ
تهمت
فرهنگ واژه فارسی سره
اشکال، راه ها، روش ها، صور، طرق
فرهنگ واژه مترادف متضاد