گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، انگدان، انگژد، انگیان، انگژه، انگوژه، رافه
گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، اَنگُدان، اَنگُژَد، اَنگُیان، اَنگُژه، اَنگوژه، رافِه
ارغوان، گلی سرخ رنگ و پیوسته به ساقه که پیش از ظاهر شدن برگ ها شکفته می شود، گیاه این گل با برگ های گرد که در اول بهار گل می دهد و قسمت های مختلف آن مصرف دارویی دارد، ارغوانی، صورت سرخ و زیبا
ارغوان، گلی سرخ رنگ و پیوسته به ساقه که پیش از ظاهر شدن برگ ها شکفته می شود، گیاه این گل با برگ های گرد که در اول بهار گل می دهد و قسمت های مختلف آن مصرف دارویی دارد، ارغوانی، صورت سرخ و زیبا
ابن اتسزخان از ملوک تاتار. رجوع به حبط ج 2 ص 2 شود، {{اسم خاص}} نام یکی از امشاسپندان در آئین ایرانیان باستان که در جهان مینوی نمایندۀ پاکی و تقدس و قانون ایزدی اهورمزداست و در جهان خاکی نگهبانی آتش با اوست و نیز نگهبانی دومین ماه هر سال و سومین روز هر ماه بدو سپرده است. بقول بندهشن (فصل 27) گل مرزنگوش به او اختصاص دارد. ایزد آذر و ایزد سروش و ایزد بهرام از یاران اردی بهشت شمرده شده اند و ایندرا که بقول بندهش و دینکرت، دیو فریفتار و گمراه کننده است، دشمن بزرگ و رقیب او است. در گاتها اردیبهشت در میان امشاسپندان رتبۀ اول را دارا است ولی در دیگر بخشهای اوستا رتبۀ او پس از بهمن است. مؤلف برهان آرد: نام فرشته ای است که محافظت کوهها کند و تدبیر امور و مصالح ماه اردیبهشت تعلق بدو دارد... در این روز نیک است بمعبد و آتشکده رفتن و از پادشاهان حاجت خود خواستن و بجنگ و کارزار شدن - انتهی. و در شمس اللغات آمده است: فرشته ای که تدبیر کوهها و روز اردی بهشت بدومتعلق است و او رب ّالنهار (ظ: النار) است. و رجوع بجهانگیری شود. بیرونی در آثارالباقیه (ص 219) آرد: ((اردیبهشت هو ملک النار و النور و هما یناسبانه و قد وکله اﷲ بذلک و بازاله العلل و الامراض بالأدویه والاغذیه و باظهار الصدق من الکذب و المحق من المبطل بالایمان التی ذکروا انّها بینه فی الابستا.)) : همه ساله اردی بهشت هژیر نگهبان تو بر هش و رای و ویر. فردوسی. همه ساله اردی بهشت هژیر نگهبان تو باد و بهرام و تیر. فردوسی. چو سوزد تنش را به اردی بهشت روانش بیابد خوشی در بهشت. زرتشت بهرام. ، {{اسم}} اسم ماهی است در تاریخ یزدجردی. (کشاف اصطلاحات الفنون). ماه دویم از سال شمسی. (جهانگیری) (برهان). و آن میانۀ فروردین ماه و خردادماه است. ماه دوم بهار.مدّت بودن آفتاب در برج ثور. (برهان). مدت ماندن آفتاب در برج ثور. (شمس اللغات). ثور: آفتاب اندرین ماه بر دور راست در برج ثور باشد و میانۀ بهار بود. (نوروزنامه). و آن مطابق است با ثور عربی و نیسان سریانی و افلیریوس (اوریل) اروپائی و جیهۀ هندی و دارای سی ویک روز است: بدو گفت پیران که خرّم بهشت کسی کو ببیند در اردیبهشت. فردوسی. ز اردی بهشت روزی ده رفته روز شنبد قصه فکند زنا باده بدست موبد. اشنانی جویباری. تا چو برآید نبات و تیره شود ابر در مه اردیبهشت و درمه بهمن. فرخی. در آن بزم آراسته چون بهشت گل افشان تر از ماه اردی بهشت. نظامی. اوّل اردیبهشت ماه جلالی بلبل گوینده بر منابر قضبان بر گل سرخ از نم اوفتاده لاّلی همچو عرق بر عذار شاهد غضبان. سعدی. هزار سال جلالی بقای عمر تو باد شهور آن همه اردیبهشت و فروردین. سعدی. چمن حکایت اردیبهشت میگوید نه عارف است که نسیه خرید و نقد بهشت. حافظ. ، روز سیم از هر ماه شمسی. (برهان) (غیاث). سوم روز ماه. (مؤید الفضلاء بنقل از زفان گویا) .بیرونی در فهرست روزهای ایرانی روز سوم را اردی بهشت و در سغدی ارداخوشت و در خوارزمی اردوشت یاد کرده است. زرتشتیان ایران نیز آنرا اردیبهشت گویند: اردیبهشت روز است ای ماه دلستان امروز چون بهشت برین است بوستان. مسعودسعد. محسن فیض در رسالۀ نوروز و سی روز ماه پارسیان بنقل روایت معلی بن خنیس از امام جعفر صادق (ع) آرد: ((سیوم (روز) اردیبهشت، و این فرشته ای است موکل بر بیماری و شفاء. فارسیان میگویند روزی سنگین است و ما میگوئیم روزی است بد که نحوست آن مستمر است. پرهیز کنید در آن روز از جمیع حاجتها و کارها و داخل مجلس سلطان مشوید و خرید و فروخت و تزویج مکنید و حاجت مخواهید و کسی را تکلیف قضای حاجت خود مکنید و در آن روز خود را حفظ کنید و از اعمال سلطان پرهیز نمائید و تصدق کنید بقدر امکان. بدرستی که هرکس در این روز بیمار شود بیم هلاک هست. این روزیست که بیرون کرد خدای تعالی آدم و حوا را از بهشت و لباس بهشت از ایشان کنده شد. هرکس در این روز سفر کند قطاع الطریق به او برمیخورد البته))، آتش. نار. (جهانگیری) (برهان) (شعوری) : بسوزد تنش را به اردی بهشت روانش نیابدخوشی در بهشت. زرتشت بهرام. مؤلف شمس اللغات پس از نقل بیت فوق گوید: اما به معنی فرشتۀ موکل نار نیز به اندک تکلف راست می آید - انتهی. چنانکه گفته شد در جهان خاکی نگهبانی آتش به اردیبهشت سپرده است. رجوع بمجلۀ مهر سال هفتم شمارۀ 3 ((نامهای دوازده ماه)) بقلم پورداود و روزشماری در ایران باستان تألیف دکتر معین (انتشارات انجمن ایرانشناسی شمارۀ 4) و ایران باستان تألیف پیرنیا ص 2683 و 2684 و خرده اوستا تألیف پورداود ص 209 شود
ابن اتسزخان از ملوک تاتار. رجوع به حبط ج 2 ص 2 شود، {{اِسمِ خاص}} نام یکی از امشاسپندان در آئین ایرانیان باستان که در جهان مینوی نمایندۀ پاکی و تقدس و قانون ایزدی اهورمزداست و در جهان خاکی نگهبانی آتش با اوست و نیز نگهبانی دومین ماه هر سال و سومین روز هر ماه بدو سپرده است. بقول بندهشن (فصل 27) گل مرزنگوش به او اختصاص دارد. ایزد آذر و ایزد سروش و ایزد بهرام از یاران اردی بهشت شمرده شده اند و ایندرا که بقول بندهش و دینکرت، دیو فریفتار و گمراه کننده است، دشمن بزرگ و رقیب او است. در گاتها اردیبهشت در میان امشاسپندان رتبۀ اول را دارا است ولی در دیگر بخشهای اوستا رتبۀ او پس از بهمن است. مؤلف برهان آرد: نام فرشته ای است که محافظت کوهها کند و تدبیر امور و مصالح ماه اردیبهشت تعلق بدو دارد... در این روز نیک است بمعبد و آتشکده رفتن و از پادشاهان حاجت خود خواستن و بجنگ و کارزار شدن - انتهی. و در شمس اللغات آمده است: فرشته ای که تدبیر کوهها و روز اردی بهشت بدومتعلق است و او رب ّالنهار (ظ: النار) است. و رجوع بجهانگیری شود. بیرونی در آثارالباقیه (ص 219) آرد: ((اردیبهشت هو ملک النار و النور و هما یناسبانه و قد وکله اﷲ بذلک و بازاله العلل و الامراض بالأدویه والاغذیه و باظهار الصدق من الکذب و المحق من المبطل بالایمان التی ذکروا انّها بینه فی الابستا.)) : همه ساله اردی بهشت هژیر نگهبان تو بر هُش و رای و ویر. فردوسی. همه ساله اردی بهشت هژیر نگهبان تو باد و بهرام و تیر. فردوسی. چو سوزد تنش را به اردی بهشت روانش بیابد خوشی در بهشت. زرتشت بهرام. ، {{اِسم}} اسم ماهی است در تاریخ یزدجردی. (کشاف اصطلاحات الفنون). ماه دویم از سال شمسی. (جهانگیری) (برهان). و آن میانۀ فروردین ماه و خردادماه است. ماه دوم بهار.مدّت بودن آفتاب در برج ثور. (برهان). مدت ماندن آفتاب در برج ثور. (شمس اللغات). ثور: آفتاب اندرین ماه بر دور راست در برج ثور باشد و میانۀ بهار بود. (نوروزنامه). و آن مطابق است با ثور عربی و نیسان سریانی و افلیریوس (اوریل) اروپائی و جیهۀ هندی و دارای سی ویک روز است: بدو گفت پیران که خرّم بهشت کسی کو ببیند در اردیبهشت. فردوسی. ز اردی بهشت روزی ده رفته روز شنبد قصه فکند زنا باده بدست موبد. اُشنانی جویباری. تا چو برآید نبات و تیره شود ابر در مه اردیبهشت و درمه بهمن. فرخی. در آن بزم آراسته چون بهشت گل افشان تر از ماه اردی بهشت. نظامی. اوّل اردیبهشت ماه جلالی بلبل گوینده بر منابر قضبان بر گل سرخ از نم اوفتاده لاَّلی همچو عرق بر عذار شاهد غضبان. سعدی. هزار سال جلالی بقای عمر تو باد شهور آن همه اردیبهشت و فروردین. سعدی. چمن حکایت اردیبهشت میگوید نه عارف است که نسیه خرید و نقد بهشت. حافظ. ، روز سیم از هر ماه شمسی. (برهان) (غیاث). سوم روز ماه. (مؤید الفضلاء بنقل از زفان گویا) .بیرونی در فهرست روزهای ایرانی روز سوم را اردی بهشت و در سغدی ارداخوشت و در خوارزمی اردوشت یاد کرده است. زرتشتیان ایران نیز آنرا اردیبهشت گویند: اردیبهشت روز است ای ماه دلستان امروز چون بهشت برین است بوستان. مسعودسعد. محسن فیض در رسالۀ نوروز و سی روز ماه پارسیان بنقل روایت معلی بن خنیس از امام جعفر صادق (ع) آرد: ((سیوم (روز) اردیبهشت، و این فرشته ای است موکل بر بیماری و شفاء. فارسیان میگویند روزی سنگین است و ما میگوئیم روزی است بد که نحوست آن مستمر است. پرهیز کنید در آن روز از جمیع حاجتها و کارها و داخل مجلس سلطان مشوید و خرید و فروخت و تزویج مکنید و حاجت مخواهید و کسی را تکلیف قضای حاجت خود مکنید و در آن روز خود را حفظ کنید و از اعمال سلطان پرهیز نمائید و تصدق کنید بقدر امکان. بدرستی که هرکس در این روز بیمار شود بیم هلاک هست. این روزیست که بیرون کرد خدای تعالی آدم و حوا را از بهشت و لباس بهشت از ایشان کنده شد. هرکس در این روز سفر کند قطاع الطریق به او برمیخورد البته))، آتش. نار. (جهانگیری) (برهان) (شعوری) : بسوزد تنش را به اردی بهشت روانش نیابدخوشی در بهشت. زرتشت بهرام. مؤلف شمس اللغات پس از نقل بیت فوق گوید: اما به معنی فرشتۀ موکل نار نیز به اندک تکلف راست می آید - انتهی. چنانکه گفته شد در جهان خاکی نگهبانی آتش به اردیبهشت سپرده است. رجوع بمجلۀ مهر سال هفتم شمارۀ 3 ((نامهای دوازده ماه)) بقلم پورداود و روزشماری در ایران باستان تألیف دکتر معین (انتشارات انجمن ایرانشناسی شمارۀ 4) و ایران باستان تألیف پیرنیا ص 2683 و 2684 و خرده اوستا تألیف پورداود ص 209 شود
قریه ای است در دو فرسنگی بلخ. (از معجم البلدان). نام قریه ای به بلخ و از آنجاست علی بن محمد منجورانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به علی منجورانی شود
قریه ای است در دو فرسنگی بلخ. (از معجم البلدان). نام قریه ای به بلخ و از آنجاست علی بن محمد منجورانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به علی منجورانی شود
نام رستنی باشد. (آنندراج) ، بلندشده. (ناظم الاطباء). افراخته شده. (ناظم الاطباء). بر پا شده: پسر دانست که دل آویختۀ اوست و این گرد بلا انگیختۀ او. سعدی (گلستان). - انگیخته کردن، برپا کردن: قصد آن دارد که پل تباه کند تا لب آب بگیرد و فسادی کند انگیخته بس بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 578). ، تحریک شده. (ناظم الاطباء). برشورانیده. شورانیده شده. (ناظم الاطباء) ، مبعوث. (یادداشت مؤلف) ، جهانیده. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، برجسته. (یادداشت مؤلف). برآمده. برجسته. مجسمه مانند: نقاش چابک دست از قلم صورتها انگیزد و بپردازد چنانکه بنظر انگیخته نماید و مسطح باشد و دیگری مسطح نماید و انگیخته باشد. (کلیله و دمنه). تماثیل جمع تمثال باشد و هو تفعال من المثال والمثل مرادصورت انگیخته است. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 357)، لعبت. بت. (از آنندراج)
نام رستنی باشد. (آنندراج) ، بلندشده. (ناظم الاطباء). افراخته شده. (ناظم الاطباء). بر پا شده: پسر دانست که دل آویختۀ اوست و این گرد بلا انگیختۀ او. سعدی (گلستان). - انگیخته کردن، برپا کردن: قصد آن دارد که پل تباه کند تا لب آب بگیرد و فسادی کند انگیخته بس بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 578). ، تحریک شده. (ناظم الاطباء). برشورانیده. شورانیده شده. (ناظم الاطباء) ، مبعوث. (یادداشت مؤلف) ، جهانیده. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، برجسته. (یادداشت مؤلف). برآمده. برجسته. مجسمه مانند: نقاش چابک دست از قلم صورتها انگیزد و بپردازد چنانکه بنظر انگیخته نماید و مسطح باشد و دیگری مسطح نماید و انگیخته باشد. (کلیله و دمنه). تماثیل جمع تمثال باشد و هو تفعال من المثال والمثل مرادصورت انگیخته است. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 357)، لعبت. بت. (از آنندراج)
رجوع به الغو شود، کنایه از هر چیز خمیده. (انجمن آرا). کنایه از چیز کج، زیرا الف خط کوفی کج است. (از غیاث اللغات). کنایه از هر چیز کج. (برهان قاطع) : آنچه از آن مال در این صوفی است میم مطوق الف کوفی است. نظامی. رجوع به الف کوفیان شود، کنایه از قضیب و آلت تناسلی. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) (انجمن آرا). ذکر. (مؤیدالفضلاء). الفیه. الفینه. رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 17 شود
رجوع به الغو شود، کنایه از هر چیز خمیده. (انجمن آرا). کنایه از چیز کج، زیرا الف خط کوفی کج است. (از غیاث اللغات). کنایه از هر چیز کج. (برهان قاطع) : آنچه از آن مال در این صوفی است میم مطوق الف کوفی است. نظامی. رجوع به الف کوفیان شود، کنایه از قضیب و آلت تناسلی. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) (انجمن آرا). ذَکَر. (مؤیدالفضلاء). الفیه. الفینه. رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 17 شود
جمع اندوه برخلاف قیاس. (آنندراج) : السلام علیک یا مذهب الاحزان، سلام بر تو ای برندۀ اندوهان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 163) ، جمع واژۀ ندی ̍. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (دهار). رجوع به ندی و اندیه شود
جمع اندوه برخلاف قیاس. (آنندراج) : السلام علیک یا مذهب الاحزان، سلام بر تو ای برندۀ اندوهان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 163) ، جَمعِ واژۀ نَدی ̍. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (دهار). رجوع به ندی و اندیه شود
جمع کردن و فراهم آوردن. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (هفت قلزم) (انجمن آرا) (آنندراج). جمع کردن. (رشیدی). گرد کردن و جمع آوردن. (فرهنگ سروری). گوالیدن. (فرهنگ سروری) (از یادداشت مؤلف). حاصل کردن. گرد کردن. (فرهنگ میرزا ابراهیم) (شرفنامه) (مؤید الفضلاء). جمع کردن و حاصل کردن و کسب کردن. (ناظم الاطباء). الفختن. الفغدن. الفنجیدن. (فرهنگ جهانگیری). بدست کردن. (یادداشت مؤلف) : دگر هرکجا رسم آتشکده ست که بی هیربد جای ویران شده ست بباید همی آتش افروختن بدان نام نیکو بیندوختن. فردوسی. زرد گلان شمع برافروختند سرخ گلان یاقوت اندوختند. منوچهری. و هرگز مال نیندوختی و جز بر بهیمۀ مصری ننشستی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 117). مرد، همدم آنگه اندوزد که آید در عدم موم از آتش آنگه افروزد که دارد ریسمان. خاقانی. پانزده مربط فیل که او را از بهر ذخیرۀ ایام و عدت اوقات خصام اندوخته بود، بستد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 336). اتباع او عامۀ مردم را زبون گرفتند و برایشان کیسه ها دوختند و از ایشان مال بسیار اندوختند. (ترجمه تاریخ یمینی). نه پیش از تو بیش از تو اندوختند به بیداد کردن جهان سوختند. (بوستان). ، تأسف. (لغت ابوالفضل بیهقی). اسف: آه از ورود این شعوب که دلهای جهانیان را شعوب اندوه و سوکواری ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی) ، نفرت و کراهت. (ناظم الاطباء). ج، اندوه ها. اندوهان. (فرهنگ فارسی معین). - امثال: اندوه از درهای بزرگ بیشتر درآید. (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 298). و رجوع به اندوه شود
جمع کردن و فراهم آوردن. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (هفت قلزم) (انجمن آرا) (آنندراج). جمع کردن. (رشیدی). گرد کردن و جمع آوردن. (فرهنگ سروری). گوالیدن. (فرهنگ سروری) (از یادداشت مؤلف). حاصل کردن. گرد کردن. (فرهنگ میرزا ابراهیم) (شرفنامه) (مؤید الفضلاء). جمع کردن و حاصل کردن و کسب کردن. (ناظم الاطباء). الفختن. الفغدن. الفنجیدن. (فرهنگ جهانگیری). بدست کردن. (یادداشت مؤلف) : دگر هرکجا رسم آتشکده ست که بی هیربد جای ویران شده ست بباید همی آتش افروختن بدان نام نیکو بیندوختن. فردوسی. زرد گلان شمع برافروختند سرخ گلان یاقوت اندوختند. منوچهری. و هرگز مال نیندوختی و جز بر بهیمۀ مصری ننشستی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 117). مرد، همدم آنگه اندوزد که آید در عدم موم از آتش آنگه افروزد که دارد ریسمان. خاقانی. پانزده مربط فیل که او را از بهر ذخیرۀ ایام و عدت اوقات خصام اندوخته بود، بستد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 336). اتباع او عامۀ مردم را زبون گرفتند و برایشان کیسه ها دوختند و از ایشان مال بسیار اندوختند. (ترجمه تاریخ یمینی). نه پیش از تو بیش از تو اندوختند به بیداد کردن جهان سوختند. (بوستان). ، تأسف. (لغت ابوالفضل بیهقی). اسف: آه از ورود این شعوب که دلهای جهانیان را شعوب اندوه و سوکواری ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی) ، نفرت و کراهت. (ناظم الاطباء). ج، اندوه ها. اندوهان. (فرهنگ فارسی معین). - امثال: اندوه از درهای بزرگ بیشتر درآید. (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 298). و رجوع به اندوه شود
شهرکیست بحدود نوبنجان (در فارس) و از آنجا چندی از اهل فضل خاسته اند، هوایش معتدل است و آب روان دارد. (نزههالقلوب چ دبیرسیاقی ص 152) (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 143) ، {{اسم خاص}} نام سورۀ بیست و یکم قرآن مجید، مکی، دارای 112 آیه. نخستین آیه اش اینست: اقترب للناس حسابهم و هم فی غفله معرضون
شهرکیست بحدود نوبنجان (در فارس) و از آنجا چندی از اهل فضل خاسته اند، هوایش معتدل است و آب روان دارد. (نزههالقلوب چ دبیرسیاقی ص 152) (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 143) ، {{اِسمِ خاص}} نام سورۀ بیست و یکم قرآن مجید، مکی، دارای 112 آیه. نخستین آیه اش اینست: اقترب للناس حسابهم و هم فی غفله معرضون
برهم کشیدن پوست روی و اندام. (برهان قاطع) (از آنندراج). برهم کشیده شدن پوست و اندام و روی. (هفت قلزم). درهم کشیده شدن پوست روی و بدن. (فرهنگ سروری). برهم کشیده کردن پوست روی و اندام و ترنجیده نمودن. (ناظم الاطباء). درهم کشیده شدن پوست بدن. چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن بسبب پیری. (فرهنگ فارسی معین). انجوغیدن. (آنندراج). و رجوع به انجختن و انجوغیدن و انجوخ شود
برهم کشیدن پوست روی و اندام. (برهان قاطع) (از آنندراج). برهم کشیده شدن پوست و اندام و روی. (هفت قلزم). درهم کشیده شدن پوست روی و بدن. (فرهنگ سروری). برهم کشیده کردن پوست روی و اندام و ترنجیده نمودن. (ناظم الاطباء). درهم کشیده شدن پوست بدن. چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن بسبب پیری. (فرهنگ فارسی معین). انجوغیدن. (آنندراج). و رجوع به انجختن و انجوغیدن و انجوخ شود
دهی است از بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش با 122 تن سکنه. آب آن از رود خانه شاندرمن و محصول آن برنج، ابریشم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، بحجاز آمدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ز اقرب الموارد). به حجاز شدن. (مصادر زوزنی)
دهی است از بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش با 122 تن سکنه. آب آن از رود خانه شاندرمن و محصول آن برنج، ابریشم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، بحجاز آمدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ز اقرب الموارد). به حجاز شدن. (مصادر زوزنی)
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان