جدول جو
جدول جو

معنی انجماد - جستجوی لغت در جدول جو

انجماد
جامد شدن، افسرده و بسته شدن، یخ بستن، در علم فیزیک تغییر حالت از مایع به جامد در اثر سرما و نقصان حرارت یا تاثیرات دیگر. تمام اجسام در حالت انجماد حجمشان کوچک می شود غیر از آب و چدن
تصویری از انجماد
تصویر انجماد
فرهنگ فارسی عمید
انجماد
(اَ رَ)
افسرده و بسته شدن. (آنندراج). بستن. افسردن. بسته شدن. جامد گردیدن. (از فرهنگ فارسی معین). یخ بستن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
انجماد
فسردن بسته شدن ماسیدن هسیرش: تنها برای آب یخ بستن افسردن بسته شدن جامد گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
انجماد
((اِ جِ))
یخ بستن، جامد گردیدن
تصویری از انجماد
تصویر انجماد
فرهنگ فارسی معین
انجماد
بستناکی، یخ زدن، بستانکی
تصویری از انجماد
تصویر انجماد
فرهنگ واژه فارسی سره
انجماد
انعقاد، بستن، جامدشدن، یخزدگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انجاد
تصویر انجاد
یاری دادن، دعوت پذیرفتن، بلند خواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجاد
تصویر انجاد
نجدها، زمین های بلند، جمع واژۀ نجد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ نجد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زمینهای بلند. (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برهنه گردیدن، انجکک. (از ناظم الاطباء). و رجوع به خطمی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جمد، اجمال در طلب، آهستگی کردن در طلب و افراط نکردن. (منتهی الارب) ، اجمال شی ٔ، گرد آوردن آن بعد از پراکندگی. (منتهی الارب) (تاج المصادر) ، اجمال حساب، جمله کردن آن. (منتهی الارب) ، اجمال کار، نیکو کردن صنیعه. نیکو کردن کار و بسیار کردن آن. (منتهی الارب) ، بسیارشتر شدن مرد. (منتهی الارب). بسیارشتر شدن. (تاج المصادر) ، خوبی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر) ، اجمال بدو معنی است: 1- معرفت و شناختن که امور چندی را محتمل و شامل شود. 2- سخن بطرز مبهم ادا کردن. (تعریفات) ، ضد تفصیل
لغت نامه دهخدا
ثابت گردانیدن حق.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به نجد برآمدن یا بسوی نجد برآمدن. (منتهی الارب). بنجد درآمدن یا بسوی نجد درآمدن. (آنندراج). بنجد شدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). از نجدبرآمدن و بسوی نجد رفتن. (ناظم الاطباء). و منه المثل: انجد من رای حضناً، و حضن اسم جبلی است.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
محزون شدن و آزرده شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
باهم مجتمع شدن و فراهم آمدن. (آنندراج). فراهم آمدن اجزاء چیزی و بهم نزدیک شدن اعضاء و افراد آن. (از مصباح ذیل مادۀ ضم ّ بنقل ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمله کردن و جمع و کرده (شاید: گروه) شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارجمند
تصویر ارجمند
با ارج، باارزش، گرانبها، صاحب قدر و قیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجعار
تصویر انجعار
پیخال انداختن (پیخال فضله جانوران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجعاف
تصویر انجعاف
بر زمین افتادن، بر کندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجزام
تصویر انجزام
ساکن گردانیدن، ساکن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجئاف
تصویر انجئاف
بر کنده شدن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجرار
تصویر انجرار
روان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتماد
تصویر اغتماد
پنهانشدن در تاریکی شبگاه درآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتماد
تصویر اعتماد
تکیه کردن، به شب سیر کردن، وا گذاشتن کار به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجذار
تصویر انجذار
بریده شدن برکنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجاد
تصویر انجاد
دعوت را پذیرفتن، یاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجماد
تصویر اجماد
جمع جمد، جاهای بلند وسخت گریوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجراد
تصویر انجراد
برهنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجاد
تصویر انجاد
جمع نجد، زمین بلند، آن چه بدان خانه را زینت کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارجمند
تصویر ارجمند
مورد احترام، محترم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انجامش
تصویر انجامش
آخرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعتماد
تصویر اعتماد
استواری، پشتگرمی، باور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انتقاد
تصویر انتقاد
خرده گیری، سخن سنجی، نکوهش، سره کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انجامی
تصویر انجامی
اجرایی
فرهنگ واژه فارسی سره