جدول جو
جدول جو

معنی انجعاب - جستجوی لغت در جدول جو

انجعاب(اِ)
اوفتادن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انصراع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انجلاب
تصویر انجلاب
کشیده شدن از جایی به جای دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انشعاب
تصویر انشعاب
جدا شدن، شعبه شعبه شدن، در علوم سیاسی جدا شدن گروهی از اعضای سازمان یا تشکیلات برای پیوستن به حزب دیگر یا تشکیل یک حزب جدید، بخش جداشده از شبکۀ اصلی برای رساندن خدمات به مصرف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجذاب
تصویر انجذاب
کشیده شدن، کشیده شدن به سوی کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
برکنده گردیدن درخت. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انقلاع. (از اقرب الموارد) (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نجبه، گرامی گوهران. (از منتهی الارب). و رجوع به نجبه شود.
- سلالهالانجاب، نسل گرامی گوهران، فرزند گرامی گوهران. (از یادداشت مؤلف) ، اجرا شدن. عمل شدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرامی گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نجیب شدن. (از اقرب الموارد) ، اجرا کردن. عمل کردن. (فرهنگ فارسی معین). سامان دادن. (آنندراج) :
صائب چه فارغند ز اندیشۀ حساب
جمعی که کار آخرت انجام داده اند.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِءْ)
جاری شدن آب. (ناظم الاطباء). جاری شدن آب و روان گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). روان گردیدن آب. (از اقرب الموارد) ، روان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (آنندراج) ، راندن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پراکنده شدن و شاخ شاخ شدن درخت و راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شاخ شاخ شدن و پراکنده شدن درخت و راه و نهر. (از اقرب الموارد). شاخ زدن و برکنده و پیوسته شدن. (تاج المصادر بیهقی نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه ورق 227 ب) : انشعاب طریق، شاخ شاخ شدن راه. (زمخشری). شاخه شاخه شدن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کشیده شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات) : والشوق حامل الذوات الدراکه الی نورالانوار فالاتم شوقاً اتم انجذاباً و ارتفاعاً الی النور الاعلی. (حکمه الاشراق ص 224).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردن دراز کردن ناقه وقت دوشیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گردن دراز کردن ناقه برای دوشیدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیخال انداختن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیخال انداختن جانور. (آنندراج). سرگین انداختن درنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روان گردیدن آب وخون، یقال: انثعب الماء والدم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). روان شدن آب از ناودان و خون از بینی. (از اقرب الموارد). رفتن آب و خون از بینی. (تاج المصادر بیهقی). رفتن آب. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
کشیده شدن از جایی بجایی دیگر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رانده شدن. انسیاق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انجعار
تصویر انجعار
پیخال انداختن (پیخال فضله جانوران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجذار
تصویر انجذار
بریده شدن برکنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجئاف
تصویر انجئاف
بر کنده شدن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التعاب
تصویر التعاب
بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدعاب
تصویر ازدعاب
گرانباری، راندن دور کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
ترسیدن هراسیدن بیم یافتن بیمناکی نهازیدن (واهمه کردن) ترسیدن هراسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجذاب
تصویر انجذاب
کشیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجاب
تصویر انجاب
گرامی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انثعاب
تصویر انثعاب
روان شدن: خون یاآب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسعاب
تصویر انسعاب
کشیدگی روان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجعاف
تصویر انجعاف
بر زمین افتادن، بر کندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشعاب
تصویر انشعاب
پراکنده شدن، شاخ شاخ شدن، ازهمدیگر دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجذاذ
تصویر انجذاذ
پاره گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجاب
تصویر انجاب
جمع نجیب، پاک نژادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انشعاب
تصویر انشعاب
((اِ ش ِ))
شعبه شعبه گردیدن، پراکندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجذاب
تصویر انجذاب
((اِ جِ))
کشیده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انتصاب
تصویر انتصاب
گماشتگی، گماشتن، گمایش، به کار گماری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انتخاب
تصویر انتخاب
گزینش، گزینه
فرهنگ واژه فارسی سره
جذب، کشش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افتراق، پاشیدگی، پراکندگی، تفرقه، تقسیم، جدایی، شاخه، شعبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد