جدول جو
جدول جو

معنی انجسا - جستجوی لغت در جدول جو

انجسا
(اَ جِ)
ابوخلسا است که نوعی از سرخ مرد باشد و آنرا بعربی شجرهالدم گویند. خون شکم را ببندد. (برهان قاطع) (از هفت قلزم) (از آنندراج). و رجوع به انجوسا شود
لغت نامه دهخدا
انجسا
یونانی تازی شده هوه چوبه هو چوبه از گیاهان دارویی
تصویری از انجسا
تصویر انجسا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انجلا
تصویر انجلا
روشن شدن، هویدا شدن، آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انسا
تصویر انسا
حمل بر فراموشی کردن، چیزی را از یاد بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجاس
تصویر انجاس
نجس ها، چیزهایی که پاک نیست، جمع واژۀ نجس
فرهنگ فارسی عمید
(اُ نَ)
جمع واژۀ انیس به معنی همدم و غمخوار و رفیق. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
پلید ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پلید کردن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). نجس کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
پلیدتر. ناپاک تر. (ناظم الاطباء). به معنی پلیدتر اسم تفضیل از نجس. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ خُ)
انخوسا. (فرهنگ فارسی معین). ابوجلسا. کوک که خر بخورد و آن تره ای است که خواب افزاید. (مؤیدالفضلاء). شنجار. به ابخسا و انجوسا و انخوسا و... تصحیف شده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به انجوسا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نجس و نجس ونجس و نجس و نجس. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پلیدیها. (غیاث اللغات) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انجاص. (از دزی ج 1 ص 40). انجاص، آلو. (از مهذب الاسماء). رجوع به انجاص شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به معنی انجسا است که نوعی از سرخ مرد باشد و بعربی شجرهالدم خوانند، خون را ببندد. (برهان قاطع) (از هفت قلزم). ابوخلسا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انخسا
تصویر انخسا
یونانی تازی شده هوه چوبه هو چوبه از گیاهان دارویی انخوسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجاس
تصویر انجاس
نجس کردن، پلید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجس
تصویر انجس
پلید تر
فرهنگ لغت هوشیار
دیر کردن، واپس انداختن، دور کردن، زمان دادن، پس افکندن ،امری را عقب انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجبا
تصویر انجبا
شنجار شنگار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
روشن شدن کار، هویدایی، دور شدن ابر، رفتن اندوه، بیرون رفتن از میهن، هویدا شدن، آشکارگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجاس
تصویر انجاس
((اِ))
نجس کردن، پلید ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجاس
تصویر انجاس
((اَ))
جمع نجس، پلیدی ها
فرهنگ فارسی معین
ریز کردن، خرد کردن، جوی پوست گرفته
فرهنگ گویش مازندرانی