جدول جو
جدول جو

معنی انجبن - جستجوی لغت در جدول جو

انجبن
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انجمن
تصویر انجمن
دسته ای از مردم که برای رایزنی در مورد امری یا رسیدن به هدفی معین در جایی گرد آمده باشند، مجلس، جای گرد آمدن این عده، نهادی که از جمع شدن عده ای افراد با اهداف معین تشکیل می شود، گروه، فوج، مجلس عزاداری
انجمن شدن: گرد آمدن، جمع شدن در یک جا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجین
تصویر انجین
ریزه ریزه، ریزریزشده، بریده شده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ریزه ریزه. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، کج کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ مَ)
مجلس و مجمع. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (از آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). مجلس و مجمع مردان. (شرفنامه) (مؤید الفضلاء). مجمع مردم. (فرهنگ میرزا ابراهیم). جایی که درآن مردم بسیار نشسته باشند. (غیاث اللغات). گردآمدنگاه مردم در کنکاش و مشورت. (ناظم الاطباء). جای گردآمدن گروهی برای مشورت در امری بطور موقت یا دایم. (فرهنگ فارسی معین). نادی. (مهذب الاسماء) (دهار). نادی. ندی ّ. (ترجمان علامه جرجانی مهذب عادل بن علی). ندوه. ندی. (دستوراللغه). محفل. (دهار). محتفل. گردآمدنگاه. منتدی. دارالندوه. (یادداشت مؤلف) :
روانم روان گو پیلتن
مگر باز بیند بدان انجمن.
فردوسی.
بدان انجمن شد دلی پر سخن
زبان پر ز گفتارهای کهن.
فردوسی.
بدو گفت شاها تو از خون من
ستایش نیابی به هر انجمن.
فردوسی.
بدوگفت پروردۀ پیلتن
سرافراز باشد به هر انجمن.
فردوسی.
آنجایگاه کانجمن سرکشان بود
تو بو فلانی آندگران ابنه و بنی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 114).
همه کار مردان ابا داد کن
سخنشان به هر انجمن یاد کن.
اسدی.
مرد دانا راچو بر دلها سخن باید نوشت
خود قلم باشد زبان اندر میان انجمن.
ناصرخسرو.
نامۀ بی مهر چون سر بی کلاه بود و سر بی کلاه انجمن را نشاید. (نوروزنامه).
در انجمنی نشسته دیدم دوشش
نتوانستم گرفت در آغوشش
صد بوسه زدم بزلف عنبرپوشش
یعنی که حدیث میکنم در گوشش.
عین القضاه همدانی.
این همه، در مشکلات وحدانیت حق مستدلان و معللان اند و در انجمن بندگی مسبحان و مهللان. (مقامات حمیدی).
میان انجمن ناگفتنی بسیار میماند
من دیوانه را تنها برید آخر بدیوانش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 624).
ائمۀ معرفت و هدایت در انجمن وی ناظر و واقف. (ترجمه تاریخ یمینی).
سبک پرده ز روی کار برداشت
میان انجمن آواز برداشت.
نظامی.
کرد رسوایش میان انجمن
تا که واقف شد ز حالش مرد و زن.
مولوی.
گر سخن کش یابم اندر انجمن
صد هزاران گل برویم زین چمن.
مولوی.
میان انجمن از لعل او چو آرم یاد
مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید.
سعدی.
سخنی در نهان نباید گفت
که بهر انجمن نشاید گفت.
(گلستان).
چه سود آفرین بر سر انجمن
پس چرخه نفرین کنان پیرزن.
(بوستان).
شنیدم که شخصی در آن انجمن
بگفتا چنین نیست یا بوالحسن.
(بوستان).
بدمستی غرورش هنگامه گرم نگذاشت
افسرده کرد صحبت برهم زد انجمن را.
وحشی (از آنندراج).
منتدی، انجمن روزانه یا مجلس تا که مجتمع باشند در آن. (منتهی الارب). نادی، انجمن روز یا انجمن وقتی مجتمع باشند. (منتهی الارب). ندی ّ، انجمن روز یاانجمن مادامی که مجتمع باشند. (منتهی الارب).
- انجمن افروز، رئیس و صاحب مجلس. (آنندراج).
- انجمن طراز، رئیس و صاحب مجلس. (آنندراج).
- انجمن محفل، کنایه از خوبان است. (انجمن آرا).
- امثال:
تو بر انجمن خامشی برگزین
چو خواهی که یکسر بود آفرین.
فردوسی.
سخن کان گذشت از زبان دوتن
پراکنده شد بر سر انجمن.
اسدی (امثال و حکم مؤلف).
که بر انجمن مرد بسیارگوی
بکاهد بگفتار خویش آبروی.
فردوسی.
، رنجیدن و دلتنگ شدن و متنفر شدن، تقسیم کردن، رنجور کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جای گرد آمدن گروهی برای مشورت در امری بطور موقت یا دایم مجمع مجلس، مجموع افرادی که برای هدفی مشترک گرد هم آیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجبا
تصویر انجبا
شنجار شنگار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجین
تصویر انجین
ریزه ریزه، ریزه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
((اَ جُ مَ))
مجمع، مجلس، گروه افرادی که برای هدفی مشترک گرد هم جمع شوند، خیریه انجمنی از افراد نیکوکار برای کمک به افراد ناچیز و فقیر، اولیاء و مربیان انجمن متشکل از اولیاء دانش آموزان و مدرسه برای همکاری در جهت پیشرفت و ح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
هیات، مجلس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
هم بود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
منظّمةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
Association
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
association
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
协会
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
협회
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
ассоциация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
Vereinigung
دیکشنری فارسی به آلمانی
ناشناس، ناشناخته
دیکشنری اردو به فارسی
انجمن
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
انجمن
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
সমিতি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
chama
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
協会
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
associação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
אגודה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
संघ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
asosiasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
สมาคม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
vereniging
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
асоціація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
stowarzyszenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
associazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از انجمن
تصویر انجمن
asociación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی