جدول جو
جدول جو

معنی انجبار - جستجوی لغت در جدول جو

انجبار
گیاهی علفی از تیرۀ ریواس با ساقه های نازک و گل های خوشه ای سرخ رنگ که ساقۀ زیرزمینی آن در طب برای معالجۀ بواسیر، اسهال، درد گلو، ورم لثه، اسکوربوت و جرب به کار می رود، برشیان دارو
فرهنگ فارسی عمید
انجبار(اِ)
درست و نیکوحال گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). درست شدن استخوان شکسته. (از اقرب الموارد). جوش خوردن استخوان شکسته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
انجبار
پارسی تازی شده انگبار از گیاهان دارویی درست گردیدن نیکو شدن گیاهی از تیره ترشکها که ریشه اش دور خویش پیچیده و در تداوی بعنوان قابض بکار رود انارف برسیان دارو پرشیان دارو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجبار
تصویر اجبار
کسی را به زور و ستم به کاری وا داشتن، مجبور کردن، ناچاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبار
تصویر انبار
جای انباشتن غله، ابزار، کالاهای تجاری و امثال آن، انباشته، بن مضارع انباشتن و انباردن و انباریدن، خس و خاشاک و سرگین چهارپایان و چیزهای دیگر که روی هم انباشته کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگبار
تصویر انگبار
انجبار، گیاهی علفی از تیرۀ ریواس با ساقه های نازک و گل های خوشه ای سرخ رنگ که ساقۀ زیرزمینی آن در طب برای معالجۀ بواسیر، اسهال، درد گلو، ورم لثه، اسکوربوت و جرب به کار می رود، برشیان دارو
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
نام ملکی است معروف و سکونت گاه خسرو و شیرین بود. (از آنندراج). نام ولایتی است که خسرو پرویز باشیرین در شهر آن در زمستان و در ییلاق آن در تابستان می نشست و عشرت میکرد. (از شعوری ج 1 ورق 107 الف) ، کامل شدن. (یادداشت مؤلف). کمال و کمول. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ غِ)
بریده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انقطاع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بام خانه. همچو اجّار. (منتهی الارب). بام خانه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). سطح (بام) و آن لغتی است در اجار. (از اقرب الموارد). ج، اناجیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
الانبار. شهرکیست خرم و آبادان و بانعمت و بسیارمردم، مستقر ابوالعباس امیرالمؤمنین آنجا بوده است. (حدود العالم). از شهرهای آباد دورۀ ساسانی بود که اکنون خرابه های آن در 62 کیلومتری غربی بغداد دیده می شود. ایرانیان آنرا فیروزشاپور و یونانیان آنرا پریسابر می نامیدند زیرا از بناهای شاپور اول است در زمان حکومت اعراب اسم فیروزشاپوربر ولایتی که در اطراف آن بود اطلاق می شد، گویند باین جهت آنرا انبار گفتند که پادشاهان قدیم ایران گندم و جو و کاه برای لشکریان در آن شهر انبار و ذخیره می کردند. سفاح نخستین خلیفۀ عباسی این شهر را چندی مقر خویش قرار داد و در قصری که در آنجا ساخت مرد. برادرش منصور نیز مدتی در آن شهر زندگانی کرد و از آنجابه بغداد که ساختمان پایتخت جدید عباسیان در آنجا شروع شده بود منتقل شد. حمدالله مستوفی گوید: ’آنرا لهراسف کیانی ساخت جهت زندان اسیران که بخت النصر از بیت المقدس آورده بود بدین سبب انبار گویند. شاپور ذوالاکتاف تجدید عمارت آن کرد و سفاح خلیفۀ اول بنی عباس در آن جا عمارت عالی کرد و دارالملک ساخت دور باروش پنج هزار گام است. اهمیت انبار از این جهت است که در سراولین نهر بزرگی که قابل کشتیرانی بود و از فرات جدا می شد و در محل فرضۀ جنوب شهر مدور به دجله می ریخت واقع بود. (از سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 72). انبار در سال 12 هجری بدست خالد بن ولید فتح شد. (قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1046). و رجوع به همین کتاب شود، دستگاه الکتریکی که می توان مقداری برق در آن ذخیره کرد و بهنگام لزوم از آن پس گرفت و آن انواع بسیار دارد مانند انبارۀ سربی و غیره. آکومولاتور. (از فرهنگ فارسی معین، ذیل آکومولاتور)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انبار ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند انبر الأنبار اًنباراً. (ناظم الاطباء). انبر الأنبار، یعنی بنا کرد انبار. (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
مخفف این بار. این مرتبه. (از آنندراج) : مدتی دیگر بگذشت انبار مسجد بتمامی صد هرس رسانید. (فردوس المرشدیه ص 28 از فرهنگ فارسی معین).
انبار دلم بخویش ار میماند
این کاوش غصه در جگر می ماند
این درد نه همچو دردهای دگر است
این غم نه بغمهای دگر می ماند.
ملک طیفور (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای میان سرچاه و سمندیار بجنوب خراسان و شمال کرمان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زنگبار. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در سوراخ درآمدن سوسمار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسوراخ داخل شدن سوسمار. تجحﱡر. (از اقرب الموارد). در سولاخ شدن. (مصادر زوزنی از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به معنی انجذاب و مقلوب از آن است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). انجذاب. (از اقرب الموارد). کشیدن. (یادداشت مؤلف) ، فراخ، پهن دراز از هرچیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برگردیدن آب دریا و آداک پیدا شدن در دریا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیخال انداختن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیخال انداختن جانور. (آنندراج). سرگین انداختن درنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
انگنار. کرتشی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آبله کردن دست و آماسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آبله زدن دست، عمر گفت: ’ایاکم و التخلل بالقصب فان الفم ینتبر منه’. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از انجعار
تصویر انجعار
پیخال انداختن (پیخال فضله جانوران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجرار
تصویر انجرار
روان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجذار
تصویر انجذار
بریده شدن برکنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتبار
تصویر انتبار
بریدگی، بی فرزندی، دویدن بر تخت رفتن آبله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره ترشکها که ریشه اش دور خویش پیچیده و در تداوی بعنوان قابض بکار رود انارف برسیان دارو پرشیان دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبار
تصویر انبار
جای نگهداری کالا، جای انباشتن غله یا چیز دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجبا
تصویر انجبا
شنجار شنگار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
کسی را به کاری به زور واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
((اِ))
به زور واداشتن به کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبار
تصویر انبار
جای انباشتن، کود، استخر، تالاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجرار
تصویر انجرار
((اِ جِ))
کشیده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
ناگریزی، زور، واداری، واداشتن، بایستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
دردانگیز، مشقت بار، مشقت زا، ملال آور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
Coerciveness
دیکشنری فارسی به انگلیسی