جمع مذکر ضمیر مخاطب یعنی شما. (ناظم الاطباء). شما جماعت مذکر. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). شما، کسی را کاری رسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از مصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). بلا و سختی رسیدن و درآمدن. (آنندراج) ، قصد کردن. (از اقرب الموارد) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
جمع مذکر ضمیر مخاطب یعنی شما. (ناظم الاطباء). شما جماعت مذکر. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). شما، کسی را کاری رسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از مصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). بلا و سختی رسیدن و درآمدن. (آنندراج) ، قصد کردن. (از اقرب الموارد) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
بوزینِه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، بوزِنِه، بوزَنینِه، پوزینِه، پَهنانِه، مَهنانِه، کَبی، کَپی، گُپی، قِرد
نجم ها، ستاره ها، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، اخترها، نیّرها، جرم ها، کوکبه ها، تاراها، استاره ها، نجمه ها، کوکب ها، ستارها، قسط ها، جمع واژۀ نجم
نجم ها، سِتارِه ها، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، اَختَرها، نَیِّرها، جِرم ها، کُوکَبِه ها، تاراها، اِستارِه ها، نَجمِه ها، کُوکَب ها، سِتارها، قسط ها، جمعِ واژۀ نجم
علی اکبرخان پسر محمدتقی خان شاعر و صاحب کمالات بود. در جوانی در اصفهان تحصیل کرد و در نزد حاجی محمدحسین صدر والی اصفهانی تقرب یافت و محرم اسرار او شد و پس از درگذشت پدر بشیراز آمد وبجای پدر بحکومت ایل نفر و بهارلو برقرار گردید و در زمان فریدون میرزا حاکم فارس در سالهای 1253 تا 1255 هجری قمری منصب ایشک آقاسی باشی داشت و به سال 1269درگذشت. دیوان شعر داشته که اکنون در دست نیست. داستان رستم و سهراب را بنظم آورده که پنجاه و سه بیت از آن در فارسنامۀ ناصری نقل شده. از آن جمله است: شبی سرخ رو از می کامران فتادم بدرگاه صدر جهان ببزمی چو فردوس آراسته مهیا دراو هر چه دل خواسته برآن شد که تا آزماید مرا پس از آزمودن ستاید مرا بفرمود کانجم یکی داستان ز سهراب و رستم بنظم آر و خوان چو فردوسی اندر جهان شعر کس نگفت و نگوید از این پیش و پس روانش ز یزدان فروزنده باد بر او آفرین زآفریننده باد ز فرمان او چون نبودم گزیر شدم خسته ناچار فرمان پذیر. (از فارسنامۀ ناصری ج 2 ص 315). و بنا به اشارۀ فرهنگ سخنوران در تذکرۀ مرآه الفصاحه، نسخۀ خطی کتاب خانه سلطان القرائی نیز ذکر وی رفته است، گرد آمدن: پیام من بدان روی نکو بر که خوبی انجمن دارد بر او بر. (ویس و رامین)
علی اکبرخان پسر محمدتقی خان شاعر و صاحب کمالات بود. در جوانی در اصفهان تحصیل کرد و در نزد حاجی محمدحسین صدر والی اصفهانی تقرب یافت و محرم اسرار او شد و پس از درگذشت پدر بشیراز آمد وبجای پدر بحکومت ایل نفر و بهارلو برقرار گردید و در زمان فریدون میرزا حاکم فارس در سالهای 1253 تا 1255 هجری قمری منصب ایشک آقاسی باشی داشت و به سال 1269درگذشت. دیوان شعر داشته که اکنون در دست نیست. داستان رستم و سهراب را بنظم آورده که پنجاه و سه بیت از آن در فارسنامۀ ناصری نقل شده. از آن جمله است: شبی سرخ رو از می کامران فتادم بدرگاه صدر جهان ببزمی چو فردوس آراسته مهیا دراو هر چه دل خواسته برآن شد که تا آزماید مرا پس از آزمودن ستاید مرا بفرمود کانجم یکی داستان ز سهراب و رستم بنظم آر و خوان چو فردوسی اندر جهان شعر کس نگفت و نگوید از این پیش و پس روانش ز یزدان فروزنده باد بر او آفرین زآفریننده باد ز فرمان او چون نبودم گزیر شدم خسته ناچار فرمان پذیر. (از فارسنامۀ ناصری ج 2 ص 315). و بنا به اشارۀ فرهنگ سخنوران در تذکرۀ مرآه الفصاحه، نسخۀ خطی کتاب خانه سلطان القرائی نیز ذکر وی رفته است، گرد آمدن: پیام من بدان روی نکو بر که خوبی انجمن دارد بر او بر. (ویس و رامین)
جمع واژۀ نجم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ستارگان. اختران. ستاره ها. اخترها: خجل گشتند انجم پاک چون پوشیده رویانی که مادرشان ببیند روی بگشاده مفاجایی. ناصرخسرو. هموشد فاعل افلاک و انجم همو بحر محیط و جان مردم. ناصرخسرو. اهل هنر بجمله بکردار انجمند تو در میان اهل هنر بدر انجمی. سوزنی. نور دین ای بنور رای و ضمیر بر افاضل چو مه بر انجم میر. سوزنی. صحن فلک از نران انجم ماند رمۀ مضمران را. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 33). انجم و افلاک بگشتن درند راحت و محنت بگذشتن درند. نظامی. ذره ای است انجم ز خورشید رخت نقطه ای است افلاک از پرگار تو. عطار. دارد فلک ز انجم تخم هزار آفت اما چو گریۀ ما تخم شرر ندارد. کلیم (از آنندراج). ز صبح دانۀ انجم تمام میسوزد بهیچ شوره زمین تخم پاک خویش مریز. صائب (از آنندراج). از جنون شوری ببازار جهان انداختم شیشۀ انجم ز طاق آسمان انداختم. میرناصرعلی (از آنندراج). ای ذات تو شمس و ذاتها انجم ای ملک توکل و ملکها اجزا. ؟ - انجم فساردن (ظ: فشاردن) ، حکم کردن و شتابیدن. (مؤید الفضلاء) .و رجوع به انجم افشردن شود: - پرانجم، پرستاره: ای خواجه چو در مدح تو من شعر فتالم از معنی باشد چو سماوات پرانجم. بدری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). - شاه انجم، خورشید: شاه انجم خادم لالای اوست خدمت لالاش از آن خواهم گزید. ؟ - امثال: انجم گردون شمردن کی طریق اعور است. امیر علیشیر. (از امثال و حکم مؤلف ج 1 ص 290)
جَمعِ واژۀ نجم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ستارگان. اختران. ستاره ها. اخترها: خجل گشتند انجم پاک چون پوشیده رویانی که مادرشان ببیند روی بگشاده مفاجایی. ناصرخسرو. هموشد فاعل افلاک و انجم همو بحر محیط و جان مردم. ناصرخسرو. اهل هنر بجمله بکردار انجمند تو در میان اهل هنر بدر انجمی. سوزنی. نور دین ای بنور رای و ضمیر بر افاضل چو مه بر انجم میر. سوزنی. صحن فلک از نران انجم ماند رمۀ مضمران را. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 33). انجم و افلاک بگشتن درند راحت و محنت بگذشتن درند. نظامی. ذره ای است انجم ز خورشید رخت نقطه ای است افلاک از پرگار تو. عطار. دارد فلک ز انجم تخم هزار آفت اما چو گریۀ ما تخم شرر ندارد. کلیم (از آنندراج). ز صبح دانۀ انجم تمام میسوزد بهیچ شوره زمین تخم پاک خویش مریز. صائب (از آنندراج). از جنون شوری ببازار جهان انداختم شیشۀ انجم ز طاق آسمان انداختم. میرناصرعلی (از آنندراج). ای ذات تو شمس و ذاتها انجم ای ملک توکل و ملکها اجزا. ؟ - انجم فساردن (ظ: فشاردن) ، حکم کردن و شتابیدن. (مؤید الفضلاء) .و رجوع به انجم افشردن شود: - پرانجم، پرستاره: ای خواجه چو در مدح تو من شعر فتالم از معنی باشد چو سماوات پرانجم. بدری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). - شاه انجم، خورشید: شاه انجم خادم لالای اوست خدمت لالاش از آن خواهم گزید. ؟ - امثال: انجم گردون شمردن کی طریق اعور است. امیر علیشیر. (از امثال و حکم مؤلف ج 1 ص 290)
وابستگی. (فرهنگ فارسی معین). انتساب: تأیید را برایت و رای تو انتما و اقبال را بنامه و نام تو انتساب. رشید وطواط. پسری ماند در اسنکدریه که کس برو دست نیافت و او را نشناخت و اکنون انتما و انتساب سرور ملاحده بدوست. (جهانگشای جوینی). هرکس که اعتزا نه بولای او داشت و انتما نه بحبل هوای او مترقب جواذب حوادث زمانه بود. (جهانگشای جوینی). - سعادت انتما، منسوب به سعادت. مسعود: بر ضمیر صواب نمای صاحبقران سعادت انتما خطور نمود. (حبیب السیر). - ظفر انتما، منسوب به ظفر. مظفر: سعید (ابن عثمان بن عفان) بعد از فیصل مهم بخارا لوای ظفر انتما بصوب سمرقند برافراخت. (حبیب السیر ج 1 ص 239) ، برون آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بیرون آوردن، یقال: انتاشه من الهلکه،یعنی او را نجات داد از هلکه. (از اقرب الموارد)
وابستگی. (فرهنگ فارسی معین). انتساب: تأیید را برایت و رای تو انتما و اقبال را بنامه و نام تو انتساب. رشید وطواط. پسری ماند در اسنکدریه که کس برو دست نیافت و او را نشناخت و اکنون انتما و انتساب سرور ملاحده بدوست. (جهانگشای جوینی). هرکس که اعتزا نه بولای او داشت و انتما نه بحبل هوای او مترقب جواذب حوادث زمانه بود. (جهانگشای جوینی). - سعادت انتما، منسوب به سعادت. مسعود: بر ضمیر صواب نمای صاحبقران سعادت انتما خطور نمود. (حبیب السیر). - ظفر انتما، منسوب به ظفر. مظفر: سعید (ابن عثمان بن عفان) بعد از فیصل مهم بخارا لوای ظفر انتما بصوب سمرقند برافراخت. (حبیب السیر ج 1 ص 239) ، برون آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بیرون آوردن، یقال: انتاشه من الهلکه،یعنی او را نجات داد از هلکه. (از اقرب الموارد)