جدول جو
جدول جو

معنی انتله - جستجوی لغت در جدول جو

انتله(اَ تِ لِ / اَ تُ لَ)
جدوار و آنرا انتلۀ سودا نیز گویند. (ناظم الاطباء). جدوار اندلسی است بلغت آنجا، اسم بیخیست صلب و قسمی از او سیاه و کثیر الفروع و بزرگ بقدر بیخ کولان و فروع او شبیه ب ریشه بنطافلن و مغزش سرخ و طعمش مثل طعم دانۀشفتالو و برگش مایل بسرخی و شبیه ببرگ عنب الثعلب و انبوه، و قسمی سفید و برگش مثل برگ سنا مایل بزردی وخشونت و طعمش شیرین و رایحۀ برگ او اندک تند و با عطریت، و منبت انتله بلاد اندلس و چین است سفید او درآخر دوم گرم و خشک و در رفع سم هوام ضعیفتر از قسم سیاه و مستعمل او برگ اوست و بغدادی گوید: که در حوالی او گیاهی میروید که چون گوسفند بخورد میمیرد... واز خوردن انتله رفع سمیت او میشود و به لغت آنجا گیاه مزبور را اطواره گویند. (از تحفۀ حکیم مؤمن).
- انتله بیضاء، گیاهی است که در اسپانیا آنرا فیهق گویند. (از لکلرک)
- انتلۀ سوداء، به لغت سریانی جدوار باشد که آنرا ماه فرفین گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم). جدوار اندلسی. (از لکلرک).
لغت نامه دهخدا
انتله
لاتینی تازی شده زدوار (جدوار پارسی تازی شده) زرنبار تاج شاهان از گیاهان جدوار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انبله
تصویر انبله
تمر هندی، درختی زیبا و شبیه درخت گل ابریشم با گل های زرد یا سرخ رنگ، چوب سخت و سنگین و برگ های دراز و متناوب که هر برگ دارای ۲۰ تا ۳۰ برگچه می باشد، میوۀ ترش و خاکستری رنگ این گیاه که در غلافی دراز جا دارد و پوست آن بعد از رسیدن سخت و صدفی می شود، تمر گجرات، خرمای گجرات، خبجه، صبّار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگله
تصویر انگله
دکمه، منگوله، حلقه، جادکمه، انگل، انگول، انگیل
فرهنگ فارسی عمید
(نَ لَ)
بیضه. (معجم متن اللغه). رجوع به نتل و نتل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ لَ)
بلده استله، شهری به اسپانیا نزدیک لوکرونی. (الحلل السندسیه ج 2 ص 177)
لغت نامه دهخدا
(اَ تِلْ لَ)
جمع واژۀ تلیل. گردن ها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(جِ رَ)
شهری است در طبرستان در پنج فرسخی چالوس. سرزمین خرم سرسبزی است در سهل طبرستان و آن را ناتل هم گویند. از آنجاست: ابوالحسن علی بن ابراهیم بن عمرالحلبی الناتلی متوفی در 517. (از معجم البلدان). رجوع به ناتل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ ذَ ءَ)
پاره پاره کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ قُ لَ / لِ)
یک نوع زنجبیل چینی، دراز شدن شتر و بقولی دردمند گردیدن آن. (از ذیل اقرب الموارد) ، طمع نمودن و طلب کردن. (منتهی الارب). طمع کردن و تتبع در سازواری اخلاق نمودن. (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بهر سه حرکات همزه و میم که مجموعاً نه لغت میشود به معنی سرانگشت، (منتهی الارب) (ترجمان علامه جرجانی، ترتیب عادل بن علی) (آنندراج)، سرانگشتان، (مهذب الاسماء)، هر انگشت که بر آن ناخن باشد، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، خداوند شتران نخست آب خورده شدن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد)، دادن و اعطاء، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، تشنه کردن، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی)، سیراب کردن، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد)، خشمناک کردن، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ لَ / لِ)
گوی گریبان. تکمۀ کلاه. (برهان قاطع). گوی گریبان و کلاه. جوزه گره. (فرهنگ سروری) :
وانگه ز ماه و زهره کلاه و لباچه را
هم قوقه و هم انگلۀ شاهوار کرد.
خاقانی.
چون قدح گیری در ایوان آسمان گوید ترا
مشتری بربسته زلف و برگشاده انگله.
ظهیر فاریابی (از فرهنگ جهانگیری).
پیکان انگلۀ کله از تارک کیوان برداشتی. (تاج المآثر).
افلاک چیست خاسته گرد سپاه اوست
خورشید چیست انگله ای بر کلاه اوست.
؟ (از فرهنگ سروری).
لغت نامه دهخدا
(اَ طِ لَ)
سختیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دواهی. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ نطلاء، بلا و سختی. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَنْ نی)
پلید گردیدن پس از نظافت
لغت نامه دهخدا
(ثَ تَ لَ)
بیضۀ گنده. تخم مرغ گندیده
لغت نامه دهخدا
قسمی است از غله. (مؤید الفضلاء) ، گونه برگردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) :انتشف لونه (مجهولاً) ، برگردید گونۀ آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گونه بگشتن. (یادداشت مؤلف) ، آب در خود چیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فراهم آمدن چیزی در معدن. (ناظم الاطباء) : انال المعدن انالهً، فراهم آمد در آن (معدن) چیزی. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
عطا دادن. (مصادر زوزنی). و رجوع به اناله شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ لَ / لِ)
تمر هندی را گویند و بهندی انبلی خوانند. (برهان قاطع). تمر هندی. (مؤید الفضلاء) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
چون هلیله زردشان روی وترش چون انبله.
مسعودسعد.
گر عدو لافی زند تا با تو هم جنسی کند
عاقلان دانند مور از مار شهد از انبله.
ظهیر فاریابی
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنتله
تصویر عنتله
پاره پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انطله
تصویر انطله
به گونه رمن سختی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگله
تصویر انگله
تکمه دگمه گوی گریبان انگل عروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انمله
تصویر انمله
سرانگشت سر انگشت، جمع انامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبله
تصویر انبله
تمر هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناله
تصویر اناله
دادن بخشیدن، درمان کردن توانمند کردن، یافتن از کان
فرهنگ لغت هوشیار
از روستاهای بلوک مانند واقع در ولوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
گل آتش، اخگر
فرهنگ گویش مازندرانی