- انتقاد
- خرده گیری، سخن سنجی، نکوهش، سره کردن
معنی انتقاد - جستجوی لغت در جدول جو
- انتقاد
- سره کردن، تبه کردن، کاه ازدانه جداکردن: سره از ناسره جداکردن به گزینی سره کردن، نقد گرفتن پول، جدا کردن (خوب از بدیا کاه از گندم و مانند آن)، خرده گرفتن، به گزینی خرده گیری، شرح معایب و محاسن شعر یا مقاله یا کتابی با سنجش اثری ادبی یا هنری بر معیار یا عملی تثبیت شده، جمع انتقادات
- انتقاد ((اِ تِ))
- خالص کردن، جدا کردن خوب از بد، خرده گرفتن، برشمردن درستی ها و نادرستی های یک اثر ادبی یا هنری
- انتقاد
- بحث کردن دربارۀ مقاله یا کتاب یا اثر هنری به طوری که خوبی ها و بدی هایش آشکار شود، عیب جویی، آشکار کردن عیب کسی، آشکار کردن عیب شعر، جدا کردن پول خوب از بد، نقد گرفتن پول، سره گرفتن، سره کردن
- انتقاد
- Criticism
- انتقاد
- критика
- انتقاد
- Kritik
- انتقاد
- критика
- انتقاد
- krytyka
- انتقاد
- crítica
- انتقاد
- critica
- انتقاد
- crítica
- انتقاد
- critique
- انتقاد
- kritiek
- انتقاد
- การวิจารณ์
- انتقاد
- انحرافٌ
- انتقاد
- आलोचना
- انتقاد
- ביקורת
- انتقاد
- eleştiri
- انتقاد
- ukosoaji
- انتقاد
- সমালোচনা
- انتقاد
- تنقید
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سره سنجانه خرده گیرانه
Critically
критически
kritisch
критично
krytycznie
criticamente
criticamente