- انتر
- میمون کوچک دم دار
معنی انتر - جستجوی لغت در جدول جو
- انتر
- بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کارآموز
دانشجوی پزشکی که به منظور ورزیده شدن در رشتۀ خود، چند ترم آخر تحصیل را در بیمارستان و زیر نظر استادان به مداوای بیماران بپردازد
نژاد انسان وحشی، زنده
در فوتبال، ارسال هوایی توپ از کناره ها به سمت دروازۀ حریف، در بسکتبال، بازیکنی که اغلب پرتاب ها و پرش ها بر عهدۀ اوست و معمولاً جلوتر از دیگر بازیکنان خودی قرار می گیرد
ارسال توپ برای بازیکن خودی، (فوتبال)، بازیکنی که معمولاً جلوتر از دیگران بازی می کند و در پرتاپ توپ و پرش ها شرکت می کند، (بسکتبال)
قاطر
بریده دم، دم بریده
جرم فلکی، یکی از اجرام آسمانی ستاره سیار، کوکب، نجم
شتر، جمل، ناقه (شتر ماده ونر)
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
ستاره، بخت، طالع، علم، درفش، گلی به رنگهای سرخ صورتی، نارنجی و زرد که ریز است و به شکل خوشه روی گیاه می شکفد
آسیب دیده، بی فرزند، دم بریده
هندی بین از سازها قسمی ساز هندی
درختچه ای از تیره موردیها که گاهی آنرا تیره ای مستقل محسوب دارند و بنام انارها نامند. پوست آن خاکستری و برگهایش بیضوی و گلهایش باالنسبه بزرگ و قرمز رنگ است رمان ارز
آلت فلزی دو شاخه که با آن آتش را بردارند
درون، داخل، تو
جمع نسر، کرکسان
جمع نهر، جوی ها (تک نهار) روزها روز دراز روز خسته کننده
خجک دار (خجک خال) آلاپلنگی، ستور پیسه
منکرتر، ناشناخت تر، زشت تر
تازه، آبدار، زر و سیم
در، تو، درون، در میان،
(پیشوند) بر سر افعال درمی آید مثلاً اندرآمدن (در آمدن)، اندرافتادن (درافتادن)،
(پسوند) در آخر اسم (معمولاً اعضای خانواده) درمی آید و معنی خوانده یا ناتنی می دهد مثلاً پدراندر (پدرخوانده)، مادراندر (مادرخوانده)، پسراندر (پسرناتنی)، خواهراندر (خواهرناتنی)
(پیشوند) بر سر افعال درمی آید مثلاً اندرآمدن (در آمدن)، اندرافتادن (درافتادن)،
(پسوند) در آخر اسم (معمولاً اعضای خانواده) درمی آید و معنی خوانده یا ناتنی می دهد مثلاً پدراندر (پدرخوانده)، مادراندر (مادرخوانده)، پسراندر (پسرناتنی)، خواهراندر (خواهرناتنی)
مورد تمسخر و استهزا، معطل، افسونی که برای رام کردن جانوران گزنده و درنده بخوانند
منتر کردن: مسخره کردن، معطل کردن
منتر کردن: مسخره کردن، معطل کردن
میوه ای خوراکی با پوستی سفید یا سرخ، دانه های قرمز یا سفید آبدار، با مزۀ ترش یا شیرین که از آب آن رب تهیه می شود و در پختن برخی خوراک ها کاربرد دارد، درخت این میوه با برگ های ریز و سرخ رنگ و ساقۀ خاردار
نوعی مگس بزرگ کبودرنگ، خرمگس، انتر
ماده ای چرب که از ترکیب یک الکل و یک اسید آلی به دست می آید و در ساختن مواد منفجره و خوش بو کردن بعضی مواد به کار می رود
ناتمام، ناقص
در علوم ادبی بتر
بی فرزند
دم بریده، ویژگی جانوری که دمش را بریده باشند، بریده دم، کلته، بکنک
در علوم ادبی بتر
بی فرزند
دم بریده، ویژگی جانوری که دمش را بریده باشند، بریده دم، کلته، بکنک
کسی که پلک چشمش به طور مادرزاد یا در اثر زخم و جراحت دریده یا برگشته باشد، کفته پلک، در علوم ادبی در علم عروض فاعلن که از افتادن حرف اول و پنجم مفاعیلن باقی می ماند
چراغ پیه سوز یا روغن سوزی که با زنجیر از سقف آویزان می شود
روشن تر، درخشان تر، تابناک تر، نورانی، درخشان، مبارک، گرامی
شتر، پستانداری نشخوار کننده و حلال گوشت با گردن دراز و پای بلند و یک یا دو کوهان بر پشت، جمل، ناقه، هیون، بعیر، خالۀ گردن دراز، ابل