جدول جو
جدول جو

معنی انبی - جستجوی لغت در جدول جو

انبی
(اَمْ)
دهی است از بخش سلوانای شهرستان ارومیه با 500 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انبیا
تصویر انبیا
نبیّ، بیست و یکمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱۲ آیه
انبیای اولوالعزم: پیغمبرانی که صاحب کتاب و شریعت مستقل بودند (نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد)، پیغمبران مرسل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبیس
تصویر انبیس
تودۀ غله، خرمن غلۀ بادداده و پاک کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبیق
تصویر انبیق
قرع، قرع وانبیق، دستگاهی برای تقطیر مایعات و گرفتن گلاب، عرق و مانند آن، شامل یک دیگ، لولۀ افقی و لوله ای مارپیچ
فرهنگ فارسی عمید
(کَ وَ دَ)
پر کردن ومملو گردانیدن. (برهان قاطع). پر کردن. (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرا) (آنندراج). انباشتن و پر کردن، بدین معنی امالۀ انبار است. (فرهنگ رشیدی).
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
خرمن غلۀ پاک کرده. (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم) (انجمن آرا). تودۀ غلۀپاک کرده، و فی السامی البصره انبیس. (فرهنگ رشیدی). خرمن غلۀ بادداده و پاک کرده. (فرهنگ فارسی معین) ، یک سو شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بیک سو شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). اعتزال و تنحی، گویند انتبذ الی ناحیه و همچنین انتبذ مکاناً، یعنی آنجا را عزلتگاهی دور برای خود ساخت. (از اقرب الموارد). گوشه گرفتن. گوشه گیری کردن، کرانه گزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تنحی از قوم. (از اقرب الموارد) ، بر خود پیچیدن هر دو قوم در جنگ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). تحیز هر دو گروه در جنگ. (ازاقرب الموارد) ، نبیذ ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نبیذ افکندن: انتبذالتمر او الزبیب، صار نبیذاً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
یکی از قسمتهای سه گانه قرع و انبیق، ظرفی است برای تقطیر مایعات و گرفتن عصاره و عرق. (فرهنگ فارسی معین). قسمتی از دستگاه تقطیر، قرع و انبیق از قدیم در تقطیر بکار می رفته است. ظاهراً دیوسکوریدس (قرن اول میلادی) اولین کسی از یونانیان است که دستگاه تقطیر را بنام آمبیکس توصیف کرده است و این لفظ در زبان عربی بصورت انبیق درآمد و لفظ آلامبیک که امروز در بعضی زبانهای اروپایی بدستگاه کامل تقطیر اطلاق می شود از لفظ عربی الانبیق گرفته شده. آلامبیک که در نزد ما در آزمایشگاهها ’قرع و انبیق’ نامیده می شود مرکب است از دیگی که موادی را که می خواهند تقطیر کنند در آن می ریزند و سرپوشی که روی دیگ را می پوشاند و بخارات حاصل را بوسیلۀ لوله ای متوجه دستگاه سردساز یا ظرفی که این بخارها در آن بصورت قطرات مایع درمی آیند، می کند. در دورۀ اسلامی جابر بن حیان و رازی و ابن عوام در باب دستگاه تقطیر بتفصیل مطالبی نوشته اند و کیمیاگران اسلامی دستگاههای تقطیر را تا حدی تکمیل کردند، دستگاه تقطیر نزد آنان مرکب از سه پارچه بوده است: قرع، انبیق وقابله. ماده ای که می خواستند تقطیر کنند در قرع حرارت می دادند و بخارات حاصل در انبیق تبدیل به مایع می شد و این مایع در ظرف موسوم به قابله گرد می آمد. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به قرع و انبیق شود.
- انبیق اعمی، انبیقی که میزاب ندارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
قصبۀ گوزگانانست و شهری نیکوست و آبادان و جای بازرگانانست وبارگه بلخ و با نعمت بسیار است و بر دامن کوه نهاده است و از وی پوستهای گوزگانی خیزد که بهمه جان (ظ: جهان) ببرند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 97). بر وزن نخجیر، شهری است در جوزجان واقع میانۀ مرورود و بلخ، یحیی بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام را در آن مقتول نمودند، و یمکن همان انبار خراسان باشد. (مرآت البلدان ج 1 ص 99). در تتمه صوان الحکمه (ص 97) در یک مورد ابوالحسن انباری، انبیری آمده است، از آنجا شاید حدس صاحب مرآت البلدان درست باشد، خانه پیشاپیش خانه دیگری ساختن، زن بسیاربچه را به زنی خواستن، سایبانی برگرفتن پیش آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، افشاندن انبان و خنور را تا از کرم پاک شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). افشاندن انبان تا از سوس (کرم) پرداخته شود. (از اقرب الموارد)، روزه داشتن ماه رمضان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انبیا
تصویر انبیا
جمع نبی پیغمبران وخشوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبیر
تصویر انبیر
پرکردن و مملو گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبیس
تصویر انبیس
خرمن غله باد داده و پاک کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبیق
تصویر انبیق
وسیله ای است که برای چکانیدن و تقطیر مایعات و عرق گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
منسوب به جانب یعنی طرفی و کناری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبیق
تصویر انبیق
ظرفی است برای تقطیر مایعات و گرفتن عصاره و عرق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
پهلویی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
Lateral, Laterally, Peripheral
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
latéral, latéralement, périphérique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
ด้านข้าง , ด้านข้าง , รอบนอก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
yanal, yanal olarak, çevresel
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
측면의 , 측면으로 , 주변의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
側面の , 横方向に , 周辺の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
צדדי , בצד , הִיקָּפִי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
पार्श्व , पार्श्व रूप से , पार्श्विक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
lateral, secara lateral, periferik
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
upande, kwa ubavuni, ya pembeni
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
lateral, seitlich, peripher
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
lateraal, perifere
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
lateral, lateralmente, periférico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
laterale, lateralmente, periferico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
lateral, lateralmente, periférico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
侧面的 , 侧面地 , 外围的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
boczny, bocznie, peryferyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
боковий , збоку , периферійний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
боковой , боком , периферийный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
পাশ্বীয় , পাশ্বদিক দিয়ে , পার্শ্ববর্তী
دیکشنری فارسی به بنگالی