- انبوهی
- ازدحام، تراکم
معنی انبوهی - جستجوی لغت در جدول جو
- انبوهی
- بسیاری تعدد تکثر، پری مملو بودن، کثرت جمعیت
- انبوهی
- بسیاری، کثرت جمعیت
- انبوهی
- فراوانی، کثرت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انبوییدن
مجموعه
متعدد، متراکم، جماعت
در ترکیب بجای (انبوینده) آید: دست انبوی زرد انبوی گل انبوی، بوی دهنده (خوب یا بد)، چیزی که بدبو باشد
بسیار، متعدد، کثیر
پر، بسیار، پیچیده، درهم، یک جاجمع شده، به هم پیوسته
بوی دهنده (خوب یا بد)، چیزی که بدبو باشد
بسیار، زیاد، پر، مملو
شراکت
اضمحلال، هلاکت، اتلاف، انهدام
پرمری، پرویزن منسوب به زنبور، خانه مشبک
منسوب به انباغ: (زین قبه که خواهران انباغی هستند درو چهار هم پهلو) (ناصر خسرو 379)
شرکت (در امور مادی و معنوی) همکاری همدستی
آفریدن، انباشتن، روی هم گذاشتن
بازی گنج: چیزی را زیر خاک کنند و هر کس یافت برنده است
لوله ماسوره انبوب لوله
شرابی که از انگور بگیرند
تاج الملوک
شرکت، همکاری، همدستی
نیستی، عدم، نابودی، در تصوف فنا
چیدن، چیدن گل، بالای هم چیدن، روی هم گذاشتن، انباشتن، فراهم آوردن، کنایه از آفریدن، آفرینش، برای مثال بودنت در خاک باشد یافتی / همچنان کز خاک بود انبودنت (رودکی - ۵۲۱)
انبوب ها، فاصلۀ میان دو بند یا گره نی، جمع واژۀ انبوب
طنبور زن طنبور نواز
نیستی عدم فنا
آفریدن
شراکت، شریک بودن، همدستی، همکاری
به شکل زنبور، نوعی پارچه توری درشت بافت، نوعی چراغ روشنایی
نوعی چراغ توری. احتمالاً به واسطۀ صدای وزوزی که دارد زنبوری گفته شده، نوعی پردۀ مشبک که برای جلوگیری از ورود حشرات جلو در یا پنجره آویزان می کنند
یاد اندوه های گذشته