- انبانه
- کیسه ای بزرگ از پوست گوسفند دباغت کرده که درست از گوسفند بر آورند همیان همیانه انبانه، پوست بزغاله خشک کرده که قلندران در میان بندند و ذخیره درو نگاهدارند. یا از انبان تهی پنیر جستن، از غایت شره و آز عمل لغو و بیهوده انجام دادن، شکم بطن
معنی انبانه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آکومولاتور، خازن
انبان کوچک انبانچه
انبان کوچک انبانک
پرکردن و انباشتن مخزن، قوه برق
دستگاهی که انرژی برق برای مواقع لزوم در آن ذخیره می شود، آکومولاتور، خازن
((اَ رِ))
فرهنگ فارسی معین
دستگاهی که می توان در آن برق ذخیره کرد و در هنگام لزوم از آن استفاده کرد، آکومولاتور
انبان کوچک
آشکار کردن، جدا کردن، پیدا کردن، سو دادن یاران پیدا کردن روشن کردن هویدا کردن روشن کردن هویدا کردن، پیدا شدن آشکار شدن هویدا شدن، پیدایی ظهور روشنی
بیدار کردن، فراموش کردن
توشه دان، زنبیل
کیسۀ بزرگ که از پوست دباغی شدۀ بز یا گوسفند درست کنند
کیسه ای بزرگ، شکم، بطن
آناکوندا
تصور، پیش فرض، فرضیه، فرض، نظریه
مقدار، قدر، حد
مجموعه
تکاثر، تراکم
شراکت
آکومولاسیون، اشتراک
اسپری
اسطوره
بچه نا رسیده که از شکم انسان یا حیوان بیفتد آفگانه آفکانه افگانه فگانه
ادبمندانه مانند ادیبان: ادیبانه سخن گفت، ادبی مربوط بادبیات: بیانات ادیبانه
پیدایی هویدایی، آشکارشدن، آشکارکردن، به جای آوردن شناختن پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
یونانی یا پارسی تازی شده اسپناج اسپانخ: اسپانخ خویشم خوان تا ترش شود شیرین با هر دو شدم پخته چون با تو پیوستم (مولانا جلال الدین بلخی) اسفناج
محبوب، معشوق
چیزی که بسته و سفت شده باشد مانند ماست و شیر و خون و غیره غلیظ و بسته شده انبسته
ورآمده خاسته خاز ورآمده
منسوب به انباغ: (زین قبه که خواهران انباغی هستند درو چهار هم پهلو) (ناصر خسرو 379)
اسم انباشتن، پر کرده مملو انبارده