چیزی که موجب انبات و روییدگی گردد. (ناظم الاطباء) ، ذخیره. (ناظم الاطباء) : وآنچه زانبارخانه ماند باز پیش مرغان نهند وقت نیاز. نظامی. شواهد مزبور را بصورت ترکیب اضافی هم می توان خواند
چیزی که موجب انبات و روییدگی گردد. (ناظم الاطباء) ، ذخیره. (ناظم الاطباء) : وآنچه زانبارخانه ماند باز پیش مرغان نهند وقت نیاز. نظامی. شواهد مزبور را بصورت ترکیب اضافی هم می توان خواند
انبان کوچک. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : نایزه، چوب مجوف انبانچۀ محقنه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : شیر انبانچۀ عرب چه کنی نه دیار عرب نه شیر شتر. سلمان ساوجی، پیش آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) : انبری له، پیش آمد او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
انبان کوچک. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : نایزه، چوب مجوف انبانچۀ محقنه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : شیر انبانچۀ عرب چه کنی نه دیار عرب نه شیر شتر. سلمان ساوجی، پیش آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) : انبری له، پیش آمد او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
نوعی نشستن. چک. چندک. چمباتمه. نشستن پس زانو. قرفصاء. طرزی نشستن که زانو در بغل گرفته پس زانو نشینند. و رجوع به چک و چمباته و چندک و چنباتمه زدن و چنباتمه نشستن شود
نوعی نشستن. چُک. چندک. چمباتمه. نشستن پس زانو. قُرفُصاء. طرزی نشستن که زانو در بغل گرفته پس زانو نشینند. و رجوع به چک و چمباته و چندک و چنباتمه زدن و چنباتمه نشستن شود
تکه. شهری در ترکیه، در کیلیکه (قدیم) و از شهرهای معروف روم شرقی، واقع در ساحل مدیترانه نزدیک خلیج قسطنطنیه، دارای 27هزار جمعیت و صنایع نساجی و غذایی. (از فرهنگ فارسی معین، اعلام) (از لاروس) ، در پس انداختن و زمان دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بتأخیر انداختن و مهلت دادن. (از اقرب الموارد). مهلت دادن. (ترجمان القرآن جرجانی). زمان دادن. (تاج المصادر بیهقی). امهال. (یادداشت مؤلف)
تکه. شهری در ترکیه، در کیلیکه (قدیم) و از شهرهای معروف روم شرقی، واقع در ساحل مدیترانه نزدیک خلیج قسطنطنیه، دارای 27هزار جمعیت و صنایع نساجی و غذایی. (از فرهنگ فارسی معین، اعلام) (از لاروس) ، در پس انداختن و زمان دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بتأخیر انداختن و مهلت دادن. (از اقرب الموارد). مهلت دادن. (ترجمان القرآن جرجانی). زمان دادن. (تاج المصادر بیهقی). امهال. (یادداشت مؤلف)
دهی است از بخش کرج شهرستان تهران با 244 تن سکنه. آب آن از قنات و رود خانه کردان و محصول آن غلات، بنشن، چغندرقند، انگور و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1) ، رفیق. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). مولی. (منتهی الارب). قرین. الیف. همدم. خلیط. همراه. موافق. (یادداشت مؤلف) : بهین مردمان مردم نیکخوست بتر آنکه خوی بد انباز اوست. ابوشکور. این دشمن ترک در مملکت ما طمع کرد و از حد خویش بیامد و بحد ما اندر آمد باید که با وی حرب کنید و هر مردی که سلاح ندارد از شما سلاح بر من واجب است و شما انبازان منید و من انباز شماام. (ترجمه تاریخ طبری). بتخت خرد برنشست آزتان چرا شد چنین دیو انبازتان ؟ فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 84). نه از پادشا بی نیازاست دین نه بی دین بود شاه را آفرین... نه آن زین نه این زآن بود بی نیاز دو انبازدیدیمشان نیک ساز. فردوسی (ایضاً ج 7 ص 1996). توانگر بود هرکه را آز نیست خنک مرد کش آز انباز نیست. فردوسی. زهی رامین بکام دل همی ناز که داری کام دل را نیک انباز. (ویس و رامین). چو هارون موسی علی بود در دین هم انباز و هم همنشین محمد. ناصرخسرو. همچنان در قهرجباران بتیغ ذوالفقار هیچکس انباز و یار حیدر کرار نیست. ناصرخسرو. علم کانباز عمل بود و جدا کردش دیو بازگردند سرانجام و بباشند انباز. ناصرخسرو. چه چاره سازم کز عشق آن نگار دلم ز شادمانی فرد است و با غمان انباز. مسعودسعد. آب و آتش خلاف یکدگرند نشنیدیم صبر و عشق انباز. سعدی. یاوران آمدند و انبازان هر یک از گوشه ای برون تازان. سعدی (هزلیات). ، همتا. (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). مثل. (فرهنگ فارسی معین). همال. کفو. مانند. نظیر، محبوب. معشوق. (فرهنگ فارسی معین). همسر. شوی. شوهر. زوج. زوجه. هر یک از زن و شوهر: همی گفت انباز و نشنید زن که هم نیک زن بود و هم رای زن. فردوسی (شاهنامۀ بروخیم ج 7 ص 2155). بشد تیز و رازش بدهقان بگفت که گر دختر خوب را نیست جفت یکی پاک انبازش آرم بجای که گردی به اهواز بر کدخدای. فردوسی (شاهنامه ایضاً ج 8 ص 2296). تو با دخترت گفتی انباز جوی نگفتی که شاهی سرافراز جوی. فردوسی (ایضاً ج 6 ص 1459). چنین داد پاسخ که انباز مرد نکاهد نسوزد نترسد ز درد. فردوسی. در پس پرده داشت انبازی. سنائی (حدیقه)
دهی است از بخش کرج شهرستان تهران با 244 تن سکنه. آب آن از قنات و رود خانه کردان و محصول آن غلات، بنشن، چغندرقند، انگور و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1) ، رفیق. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). مولی. (منتهی الارب). قرین. الیف. همدم. خلیط. همراه. موافق. (یادداشت مؤلف) : بهین مردمان مردم نیکخوست بتر آنکه خوی بد انباز اوست. ابوشکور. این دشمن ترک در مملکت ما طمع کرد و از حد خویش بیامد و بحد ما اندر آمد باید که با وی حرب کنید و هر مردی که سلاح ندارد از شما سلاح بر من واجب است و شما انبازان منید و من انباز شماام. (ترجمه تاریخ طبری). بتخت خرد برنشست آزتان چرا شد چنین دیو انبازتان ؟ فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 84). نه از پادشا بی نیازاست دین نه بی دین بود شاه را آفرین... نه آن زین نه این زآن بود بی نیاز دو انبازدیدیمشان نیک ساز. فردوسی (ایضاً ج 7 ص 1996). توانگر بود هرکه را آز نیست خنک مرد کش آز انباز نیست. فردوسی. زهی رامین بکام دل همی ناز که داری کام دل را نیک انباز. (ویس و رامین). چو هارون موسی علی بود در دین هم انباز و هم همنشین محمد. ناصرخسرو. همچنان در قهرجباران بتیغ ذوالفقار هیچکس انباز و یار حیدر کرار نیست. ناصرخسرو. علم کانباز عمل بود و جدا کردش دیو بازگردند سرانجام و بباشند انباز. ناصرخسرو. چه چاره سازم کز عشق آن نگار دلم ز شادمانی فرد است و با غمان انباز. مسعودسعد. آب و آتش خلاف یکدگرند نشنیدیم صبر و عشق انباز. سعدی. یاوران آمدند و انبازان هر یک از گوشه ای برون تازان. سعدی (هزلیات). ، همتا. (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). مثل. (فرهنگ فارسی معین). همال. کفو. مانند. نظیر، محبوب. معشوق. (فرهنگ فارسی معین). همسر. شوی. شوهر. زوج. زوجه. هر یک از زن و شوهر: همی گفت انباز و نشنید زن که هم نیک زن بود و هم رای زن. فردوسی (شاهنامۀ بروخیم ج 7 ص 2155). بشد تیز و رازش بدهقان بگفت که گر دختر خوب را نیست جفت یکی پاک انبازش آرم بجای که گردی به اهواز بر کدخدای. فردوسی (شاهنامه ایضاً ج 8 ص 2296). تو با دخترت گفتی انباز جوی نگفتی که شاهی سرافراز جوی. فردوسی (ایضاً ج 6 ص 1459). چنین داد پاسخ که انباز مرد نکاهد نسوزد نترسد ز درد. فردوسی. در پس پرده داشت انبازی. سنائی (حدیقه)
شهری در ترکیه در کنار رود اورونتس (نهرالعاصی) واقع در 22 کیلومتری ساحل مدیترانه دارای 30385 تن جمعیت. انطاکیه از شهرهای مشهور قدیمی است، آن را سلوکوس اول در حدود 300 قبل از میلاد بنا کرد و بنام پدرش، آنتیوخوس نام نهاد. بزودی از مراکز معتبر تجاری گردید و شکوه و جلالش شهرت یافت. در 64 قبل از میلاد پومپیوس آن را گرفت و انطاکیه بزرگترین و مهمترین شهرهای آسیایی دولت روم و کرسی ایالت آسیایی امپراتوری روم گردید. در سالهای 258 و 260 میلادی شاپور اول ساسانی آن رااشغال و تاراج کرد و سکنه اش را به جندی شاپور منتقل نمود. در 540 میلادی بوسیلۀ انوشروان ویران شد و اگرچه بوسیلۀ یوستی نیانوس از نو بنا گردید لیکن هیچگاه رونق اولیه را پیدا نکرد. انطاکیه در تاریخ مسیحیت بسبب شوراهای دینی که در آنجا تشکیل شده اهمیت دارد. (از دایرهالمعارف فارسی). و رجوع به لاروس و دایرهالمعارف فارسی و معجم البلدان و قاموس کتاب مقدس و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 278 و قاموس الاعلام ترکی و تاج العروس و منتهی الارب و ناظم الاطباء و ایران باستان پیرنیا (فهرست) و اندیو در همین لغت نامه شود
شهری در ترکیه در کنار رود اورونتس (نهرالعاصی) واقع در 22 کیلومتری ساحل مدیترانه دارای 30385 تن جمعیت. انطاکیه از شهرهای مشهور قدیمی است، آن را سلوکوس اول در حدود 300 قبل از میلاد بنا کرد و بنام پدرش، آنتیوخوس نام نهاد. بزودی از مراکز معتبر تجاری گردید و شکوه و جلالش شهرت یافت. در 64 قبل از میلاد پومپیوس آن را گرفت و انطاکیه بزرگترین و مهمترین شهرهای آسیایی دولت روم و کرسی ایالت آسیایی امپراتوری روم گردید. در سالهای 258 و 260 میلادی شاپور اول ساسانی آن رااشغال و تاراج کرد و سکنه اش را به جندی شاپور منتقل نمود. در 540 میلادی بوسیلۀ انوشروان ویران شد و اگرچه بوسیلۀ یوستی نیانوس از نو بنا گردید لیکن هیچگاه رونق اولیه را پیدا نکرد. انطاکیه در تاریخ مسیحیت بسبب شوراهای دینی که در آنجا تشکیل شده اهمیت دارد. (از دایرهالمعارف فارسی). و رجوع به لاروس و دایرهالمعارف فارسی و معجم البلدان و قاموس کتاب مقدس و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 278 و قاموس الاعلام ترکی و تاج العروس و منتهی الارب و ناظم الاطباء و ایران باستان پیرنیا (فهرست) و اندیو در همین لغت نامه شود
دهی از دهستان تحت جلگه بخش فدیشه شهرستان نیشابور. واقع در 2هزارگزی شمال شوسۀ عمومی نیشابور به سبزوار. دارای 188 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، بنشن. شغل اهالی زراعت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، مال بسیار گرفتن و تمام آنرا بردن، فراهم آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
دهی از دهستان تحت جلگه بخش فدیشه شهرستان نیشابور. واقع در 2هزارگزی شمال شوسۀ عمومی نیشابور به سبزوار. دارای 188 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، بنشن. شغل اهالی زراعت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، مال بسیار گرفتن و تمام آنرا بردن، فراهم آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
شهری به اسپانیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ناحیه ای است در اندلس نزدیک قرطبه. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به دزی ج 2 ص 408 و قاموس الاعلام ترکی و قنبان و کنبانی درهمین لغت نامه شود
شهری به اسپانیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ناحیه ای است در اندلس نزدیک قرطبه. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به دزی ج 2 ص 408 و قاموس الاعلام ترکی و قنبان و کنبانی درهمین لغت نامه شود
دزی در ذیل ’النعال الکنبانیه’ آرد: صندلهای هندی است مخصوصاً در شهر المنصوره ساخته می شد اما این نام از شهر ’کمبای’، کنبایه گرفته شده است. (از دزی ج 2 ص 491). و رجوع به کنبایه شود
دزی در ذیل ’النعال الکنبانیه’ آرد: صندلهای هندی است مخصوصاً در شهر المنصوره ساخته می شد اما این نام از شهر ’کمبای’، کنبایه گرفته شده است. (از دزی ج 2 ص 491). و رجوع به کنبایه شود
اصلاً نام پیروان سنباد مجوسی، ولی مخالفین غلاه ایشان را مخصوصاً در ری به این لقب میخواندند. (خاندان نوبختی ص 258). از غلاه. این دسته در حق ائمۀ خویش بمرتبه ای غلو نمایند که ایشان را بدرجۀ الوهیت رسانند و گاهی امامان خود را بحضرت کبریاء الهی تشبیه کنند و زمانی با خدا برابر گردانند. و بیشتر در ری به این نام خوانده میشده اند. (ترجمه الملل و النحل شهرستانی چ سیدجلال نائینی ص 20 ضمیمه کتاب)
اصلاً نام پیروان سنباد مجوسی، ولی مخالفین غلاه ایشان را مخصوصاً در ری به این لقب میخواندند. (خاندان نوبختی ص 258). از غلاه. این دسته در حق ائمۀ خویش بمرتبه ای غلو نمایند که ایشان را بدرجۀ الوهیت رسانند و گاهی امامان خود را بحضرت کبریاء الهی تشبیه کنند و زمانی با خدا برابر گردانند. و بیشتر در ری به این نام خوانده میشده اند. (ترجمه الملل و النحل شهرستانی چ سیدجلال نائینی ص 20 ضمیمه کتاب)
پرکرده و ممتلی. (ناظم الاطباء). مملو. (شعوری ج 1 ورق 123 الف). آکنده. انبارده. ممتلی. مشحون. مآن. غاص. (یادداشت مؤلف) : یکی گنبدی دید افراشته ز دینار سرتاسر انباشته. فردوسی. و در میان شهر آنجا کی مثلاً نقطۀ پرگار باشد دکه ای انباشته برآورده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 138). رکیّه مدفان، چاه انباشته. (منتهی الأرب، ذیل د ف ن).
پرکرده و ممتلی. (ناظم الاطباء). مملو. (شعوری ج 1 ورق 123 الف). آکنده. انبارده. ممتلی. مشحون. مآن. غاص. (یادداشت مؤلف) : یکی گنبدی دید افراشته ز دینار سرتاسر انباشته. فردوسی. و در میان شهر آنجا کی مثلاً نقطۀ پرگار باشد دکه ای انباشته برآورده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 138). رکیّه مِدفان، چاه انباشته. (منتهی الأرب، ذیل د ف ن).
تأنیث نباتی. رجوع به نباتی شود. - قوه نباتیه، قوه رویانیدن است و آن قوه بر سه قوه منقسم است: قوه مولده، قوه منمیه و قوه غاذیه، و این هر سه قوه در نبات و حیوان و انسان موجود است. (یادداشت مؤلف)
تأنیث نباتی. رجوع به نباتی شود. - قوه نباتیه، قوه رویانیدن است و آن قوه بر سه قوه منقسم است: قوه مولده، قوه منمیه و قوه غاذیه، و این هر سه قوه در نبات و حیوان و انسان موجود است. (یادداشت مؤلف)
سنبادیان پیروان سنباد که از یاران ابومسلم خراسانی بود و پس از کشته شدن او به دست منصور عباسی از نیشابور برخاست و ابومسلم را زنده و بازگشتنی می دانست گروه بسیاری از ایرانیان به او پیوستند و پس از هفت سال به دست جمهور عجلی کشته شد
سنبادیان پیروان سنباد که از یاران ابومسلم خراسانی بود و پس از کشته شدن او به دست منصور عباسی از نیشابور برخاست و ابومسلم را زنده و بازگشتنی می دانست گروه بسیاری از ایرانیان به او پیوستند و پس از هفت سال به دست جمهور عجلی کشته شد