جدول جو
جدول جو

معنی اناهید - جستجوی لغت در جدول جو

اناهید
زهره، دومین سیارۀ منظومۀ شمسی که قدما آنرا سعد می دانستند و به خنیاگری نسبت می دادند، ناهید، ونوس، بیدخت، بغدخت، بیلفت، خنیاگر فلک، مطربۀ فلک
تصویری از اناهید
تصویر اناهید
فرهنگ فارسی عمید
اناهید
(اَ)
ناهید و ستارۀ زهره. (ناظم الاطباء). ستارۀ زهره است. ناهید هم گویند و زادروبیدخت هم گفته اند. (شعوری ج 1 ورق 103 ب). و رجوع به اناهیتا و ناهید شود
لغت نامه دهخدا
اناهید
ناهید و ستاره زهره
تصویری از اناهید
تصویر اناهید
فرهنگ لغت هوشیار
اناهید
ناهید، زهره
تصویری از اناهید
تصویر اناهید
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناهید
تصویر ناهید
(دخترانه)
ونوس، پاک، بی آلایش، آناهیتا، ستاره زهره، نام مادر اسفندیار و مادر اسکندر، نام دیگر کتایون همسر گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آناهید
تصویر آناهید
(دخترانه)
آناهیتا، الهه آب، ازبین برنده ناپاکی و پلیدی، نام ایزد آب که در اوستا به صورت دوشیزه ای بسیار زیبا و بلند بالا توصیف شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناهید
تصویر ناهید
زهره، دومین سیارۀ منظومۀ شمسی که قدما آنرا سعد می دانستند و به خنیاگری نسبت می دادند، ونوس، بیدخت، بغدخت، بیلفت، خنیاگر فلک، مطربۀ فلک
ایزد بانوی آب ها در ایران قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اناشید
تصویر اناشید
اشعاری که در محافل برای یکدیگر می خواندند
فرهنگ فارسی عمید
زهره، (فرهنگ اسدی) (منتهی الارب)، ستارۀ زهره را گویند و مکان او فلک سیم است و اقلیم پنجم بدو تعلق دارد، (برهان قاطع) (آنندراج)، نام ستارۀ سوم از هفت سیاره است که نام دیگرش زهره است، (فرهنگ نظام)، زهره، (انجمن آرا)، ستارۀ زهره که وپارای نیز گویند، (ناظم الاطباء)، ستارۀ زهره که بر فلک سوم تابدو آن را مطربۀ فلک گویند، (غیاث اللغات)، زاور، آناهیتا، بیدخت، پریدخت، آنائیتیسن، ونوس:
بلند کیوان با اورمزد و با بهرام
ز ماه برتر خورشید و تیر با ناهید،
بوشکور،
به دم ّ لشکرش ناهید و هرمز
ز پیش لشکرش بهرام و کیوان،
دقیقی،
ناهید چون عقاب ترا دید روز صید
گفتا درست هاروت از بند شد رها،
دقیقی،
که شیرژیان است هنگام رزم
به ناهید ماند همی روز بزم،
فردوسی،
بر او کرده پیدا نشان سپهر
ز کیوان و بهرام و ناهید و مهر،
فردوسی،
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزندۀ ماه و ناهید و مهر،
فردوسی،
شده ناهید رخشانش پرستار
چو روز روشنش گشته شب تار،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
تا چو خورشید نباشد ناهید
چون دوپیکر نبود نجم پرن،
فخری،
نخستین فلک ماه را منزل است
دگر تیر را باز ناهید راست،
ناصرخسرو،
سماع ناهید آخر ز مردمان که شنید
که خواند او را اخترشناس خنیاگر،
مسعودسعد (دیوان ص 348)،
ناهید رودساز به امید بزم تو
دارد به دست جام عصیر اندر آسمان،
سوزنی،
از کحل شب چو دیدۀ ناهید شب گمار
روشن شود چو اختر صبح منورم،
انوری،
تیز کیوان به سبلت برجیس
... بهرام در ... ناهید،
انوری،
بدان خدای که خورشید آسمان را داد
جوار سکنۀ بهرام و حجرۀ ناهید،
انوری،
کوکب ناهید باد بر در تو پرده دار
چشمۀ خورشید باد بر سر تو سایبان،
خاقانی،
ناهید دست بر سر از این غم رباب وار
نوحه کنان نشیدسرای اندرآمده،
خاقانی،
حامله ست اقبال مادرزاد او
قابله ش ناهید عشرت زای باد،
خاقانی،
یزک داری ز لشکرگاه خورشید
عنان افکند بر برجیس و ناهید،
نظامی،
جمشیدحشمت ناهیدبزم، (حبیب السیر)، آفتاب رحمت قمرسریر کیوان منزلت مشتری ضمیر ناهیدبهجت، (حبیب السیر ج 3 ص 1)،
ز شوق وصل آن تابنده خورشید
به بزم چرخ، رقصان گشت ناهید،
وحشی،
از ره من دور شو کز بیم من بهرام چرخ
میخرد صدره به جوشن معجز ناهید را،
شهاب تبریزی،
به یاد بزم تو ناهید را به کف بربط
به کین خصم تو بهرام را به بر جوشن،
شهاب تبریزی
نام ایستگاه شمارۀ هفت راه آهن جنوب است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ انشوده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). اشعاری که در محفلی برای یکدیگر بخوانند. سرودها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به انشوده شود
لغت نامه دهخدا
نام دختر قیصر روم، (ولف) :
پس آن دختر نامور قیصرا
که ناهید بد نام آن دخترا،
دقیقی،
نگاری که ناهید خوانی ورا
بر اورنگ زرین نشانی ورا،
فردوسی
نام مادر اسکندر ذوالقرنین است، (برهان قاطع) (آنندراج) (از انجمن آرا)، مادر اسکندر مقدونیائی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کنایه از دختر رسیده باشد، (برهان قاطع)، ناهیده، (آنندراج)، دختر نارپستان، (ناظم الاطباء)، به این معنی صحیح ’ناهده’ است، ولی در بعض اعلام امکنه (مانند پل دختر) لفظ ’دختر’ آمده که محققان آن را به معنی ناهید (فرشته، ایزد) گرفته اند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، باغ مشجر و مثمر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در راه ربذه. (منتهی الارب). تپه هائی است سفیدبه قفار که بر سر راه آنکه از جانب نخل طریق ربذه بپیماید، قرار میگیرد. و نام آن در ابیات زیر آمده:
نظرت الیها و هی تحدی عشیه
فاتبعتهم طرفی حیث تیمما
تروع باکناف الافاهید عیرها
نعاما و حقبا بالفدافد صیما
ظعائن یشفین السقیم من الجوی
به و یخبلن الصحیح المسلّما.
(از معجم البلدان) ، واقع و حادث شده بودن. رخ داده بودن:
مرا کار افتاده بود آن زمان
زدم بانگ بر لشکر بدگمان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پراکنده بهر سوی: ذهبوا انادید، بهرسوی پراکنده رفتند، و همچنین است ذهبوا تنادید. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اساتید
تصویر اساتید
استادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انابیر
تصویر انابیر
پارسی تازی شده، جمع انبار، انبارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انابیش
تصویر انابیش
جمع انبوش، تره های بر کنده، درختان بر کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انابیب
تصویر انابیب
جمع انبوب، نیچه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناجیل
تصویر اناجیل
جمع انجیل، یونانی تازی شده مژده ها مژده نامه ها جمع انجیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انائیت
تصویر انائیت
منی انانیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناهیتا
تصویر اناهیتا
آلوده نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغارید
تصویر اغارید
آواز و خواندن پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازاهیر
تصویر ازاهیر
گلها، شکوفه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازاهیق
تصویر ازاهیق
اسپ تیزتگ اروند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسانید
تصویر اسانید
تزده ها نورده ها یافته ها، جمع اسناد جمع در جمع سند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاوید
تصویر اجاوید
جمع جواد، اسپان نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباهیم
تصویر اباهیم
جمع ابهام
فرهنگ لغت هوشیار
جمع انشوده، سرودها جمع انشوده اشعاری که در محفلی برای یکدیگر بخوانند سرودها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انادید
تصویر انادید
به گونه رمن پراکندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انانیه
تصویر انانیه
منی خود بینی خودخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهید
تصویر ناهید
سیاره زهره، دختر نار پستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اناشید
تصویر اناشید
جمع انشوده، اشعاری که در مدح یکدیگر خوانند، سرودها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اساتید
تصویر اساتید
استادان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناهید
تصویر ناهید
زهره
فرهنگ واژه فارسی سره
زهره، ناهد
فرهنگ واژه مترادف متضاد