جدول جو
جدول جو

معنی انامق - جستجوی لغت در جدول جو

انامق(اَ مِ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان مرند با1260 تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات، زردآلو و گردو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انام
تصویر انام
مردم، مخلوقات، آفریده شدگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انامل
تصویر انامل
سرانگشتان
فرهنگ فارسی عمید
(اُ مِ)
نام وادیی است در شعر اخطل:
و قد کان منها منزل نستلذه
اعامق برقاواته و اجاوله.
و عدی بن رقاع آرد:
کمطرد طحل یقلب عانه
فیها لواقح کالقسی و حول
نفشت ریاض اعامق حتی اذا
لم یبق من شمل النهار ثمیل
بسطت هوادیها بها فتکمّشت
و له علی اکسائهن صلیل.
(از معجم البلدان).
موضعی است. (منتهی الارب). جایی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان براکوه بخش ریوش شهرستان کاشمر، در 36هزارگزی جنوب شرقی ریوش بر سر راه مالرو عمومی ریوش به حصار. در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و2068 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین میشود. محصولش غلات، انواع میوه ها و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و مالداری و صنعت دستی آنجا قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). قریه ای است از قرای ترشیز. شیخ جام بسال 440 هجری قمری در این قریه تولد یافت. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 196)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ایناق. (فرهنگ فارسی معین). ندیم. مقرب. مصاحب. (فرهنگ فارسی معین، ذیل ایناق) : چون به آق خواجه قزوین رسید ارغابیتکچی برادر بوغدای، تخت و تاج موروث و مکتسب مسخر شود در حضرت هیچ کس از تو اناق تر نباشد. (تاریخ غازانی ص 84). غازان آن لعل پاره را بیکی از اناقان حضرت سپرد. (تاریخ غازانی ص 72). سوتای با اناقان و خاصگیان بالای تبریز بباغ نیکش بوی رسیدند. (تاریخ غازانی ص 93). و رجوع به ایناق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سالم، ادعا. (دایرهالمعارف وجدی). صلف. (یادداشت مؤلف) ، خودبینی. خودستایی. خویشتن بینی. کبر. غرور. (از فرهنگ فارسی معین). عجب. (دایرهالمعارف وجدی). خودخواهی: و از حضرت خداوند ندا آید که چون صورت قالب را که دود انانیت از آن برمیخاست درباختی... خاکستر قالب ترا بفرماییم تا در دجلۀ رحمت ما اندازند. (مرصادالعباد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خلق. (از اقرب الموارد) (زمخشری) (ناظم الاطباء). مخلوقات ازجن و انس. (غیاث اللغات) (آنندراج). جن و انسی. (زمخشری). جن و انس و یا آنچه بر روی زمین است. (ناظم الاطباء). آفریدگان. (السامی) (مهذب الاسماء). آفریده. (زمخشری). آنام و انیم نیز گویند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). انیم در شعر استعمال شود. (از اقرب الموارد). این هر سه لفظ (انام، آنام، انیم) اسم جمعاست نه جمع مثل قوم و رهط. (غیاث اللغات) (آنندراج). کلمه انام را واحد نباشد از لفظ خود. (یادداشت مؤلف) : والارض وضعها للانام. (قرآن 10/55).
چون چنین بود پس چرا گفتم
قصۀ خویش پیش شاه انام ؟
فرخی.
مالک ازمۀ انام حامی ثغور اسلام. (گلستان). لاجرم کافۀ انام از خواص و عوام بمحبت او گراییده اند. (گلستان).
خجسته باد و مبارک قدوم ماه صیام
بر اولیا و احباء شهریار انام.
نزاری قهستانی.
- خیرالانام، پیغمبر اسلام
{{صفت}} .
- سیدالانام
{{اسم خاص}} ، لقب پیغمبر اسلام است. (یادداشت مؤلف).
- کهف الانام، پناه مردم، از عناوینی بود که به علمای دینی می نوشتند.
- ملاذالانام، پناه مردم، از عناوین مخصوص علمای دین بود، نبریدن یا نخراشیدن یا درنگذشتن چنانکه تیر از چیزی. (یادداشت مؤلف). گویند رمی فأنباء یعنی تیر انداخت بر وی پس نبرید آنرا یا نخراشید یا نگذشت در آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، آگاه ساختن کسی را. (ناظم الاطباء). انبیته، آگاه ساختم او را. (منتهی الارب)، دورساختن کسی را از خود. (ناظم الاطباء). انبیته، دور کردم او را از خود. (منتهی الارب)، از حیث لغت و نیز نزد متقدمان علماء حدیث به معنی خبر دادن است جز آنکه در عرف متأخران در مورد اجازه بکار رفته است. (از شرح النخبه از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناحیه ای از هندوچین شرقی واقع در قسمت مرکزی ویتنام، بین تونکن و کوشن شین در امتداد دریای چین. (از لاروس). و رجوع به همین کتاب و آنام شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خرمای بی دانه آوردن خرمابن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
نام یکی از ماههای ایرانی دورۀ هخامنشی است. داریوش کبیر (521- 485 قبل از میلاد) در کتیبۀ بیستون وقایع چهارمین و پنجمین سال سلطنت خود را ذکر کرده و لشکرکشیها و جنگها و شکست دشمنان خود را یک بیک با تعیین روز و ماه یاد کرده است و از آنجا اسامی نه ماه از ماه های هخامنشی محفوظ مانده که یکی انامک است. و آن بمعنی ’بی نام’ است و از آن پروردگار بزرگ که برتر از نام و نشان است اراده کرده اند. (از خرده اوستا حواشی ص 206 و 207). و رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 542 و 543 و 547 و 554 و ج 2 ص 1499 شود، رویانیدن. (منتهی الارب) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). گویند انبت الله نباتاً فهو منبوت. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، موی زهار برآوردن کودک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
جمع واژۀ انمله و انمله وانمله و انمله و انمله و انمله و انمله و انمله و انمله به تثلیث میم و همزه. (ازاقرب الموارد). سرانگشتان. (غیاث اللغات) (ترجمان علامه جرجانی مهذب عادل بن علی) (آنندراج) :
وگر از خدمتت محروم ماندم
بسوزم کلک و بشکافم انامل.
منوچهری.
سحرۀ بابل سخرۀ انامل او بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 236).
بس انامل رشک استادان شده
در صناعت عاقبت لرزان شده.
مولوی (مثنوی).
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
انام. مردمان. مردم. (از فرهنگ فارسی معین) :
نصر است باب میر که فخر انامه بود
بخشیدنش همه زر، با سیم و جامه بود.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بخواب کردن و خوابانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ارقاد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(کِ / کُ)
بخوابانیدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به انامه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ)
جج ناقه. (از منتهی الارب). غلط است و صحیح آن ایانق است. رجوع به ایانق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از انامه
تصویر انامه
خوابانیدن، نزار کردن، کشتن انام مردم مردمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناق
تصویر اناق
ندیم مقرب مصاحب، جمع ایناقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انامل
تصویر انامل
جمع انمله، سرانگشتان جمع انمله. سر انگشتان، انگشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انام
تصویر انام
آفریدگان، مخلوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انامل
تصویر انامل
((اَ مَ))
جمع انمله، سرانگشتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انامه
تصویر انامه
((اَ مَ))
انام، مردم، مردمان
فرهنگ فارسی معین
بوم، زادگاه، محل زیست، جایزه، انعام
فرهنگ گویش مازندرانی