جدول جو
جدول جو

معنی انارجای - جستجوی لغت در جدول جو

انارجای
از دهستان گلیجان قشلاقی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندربای
تصویر اندربای
لازم، واجب، ضروری، پیوسته، ثابت، پایدار، برای مثال زهی تن هنر و چشم نیک نامی را / چو روح درخور و همچون دو دیده اندربای (فرخی - ۳۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندرجاه
تصویر اندرجاه
اندرگاه، پنجه، نپنج روز آخر سال در تقویم ایران باستان که به ترتیب عبارت است از مثلاً اهنود، اشتود، سپنتمد، وهوخشتر و وهشتواش، چون در گاهنمای باستانی ایران هر ماه سی شبانه روز بود و هر سال ۳۶۰ شبانه روز می شد ازاین رو در پایان سال پنج روز می افزودند تا سال دقیقاً ۳۶۵ روز بشود، پنجۀ دزدیده، پنجۀ بزرگ، پنجۀ مسترقه، خمسۀ مسترقه، پنجک، بهیزک، وهیزک، پنجه وه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انارشی
تصویر انارشی
آنارشی، هرج و مرج، بی نظمی، وضع جامعه ای که در آن دولت و قانون وجود نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
مرکّب از: نا (نفی، سلب، + رای (رأی عربی) (حاشیۀ برهان چ معین)، بی تدبیر، بی عقل، (برهان قاطع) (آنندراج)، بی فکر، (شمس اللغات)، آن که در رأی و تدبیر خود خطا کند، از (شعوری)، بی رای، بی فکر، بی اندیشه، بی تأمل، بی تدبیر، غافل، بی احتیاط، (ناظم الاطباء)، منکر، بی اعتقاد، (برهان قاطع) (آنندراج)، منکرچیزهای عیان، (از فرهنگ شعوری)، منکر، زشت، (جهانگیری) (رشیدی)، زشت، نامعقول، (شعوری، ازمجمعالفرس)، ناشایسته
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ ایارج. رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی ص 66 و 67 و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
بی موقع، بی جای، (ناظم الاطباء)، که نه بجای بود، بی فایده، بی حاصل، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به انار.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نابجا. نه بجای خویش. رجوع به نابجا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
دهی است از بخش بستان آباد شهرستان تبریز با 282 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، در طلب آب و گیاه رفتن. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بخشش زمین دار زمین معینی را بیکی از کسان خود، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رجوع به بارجا شود، شمشیر بران، ج، بوارد، (منتهی الارب) (آنندراج)،
- حجت بارد، یعنی ضعیف، (قطر المحیط) (اقرب الموارد) :
حجت بارد رها کن ای دغا
عقل درسر آور و با خویش آ،
مولوی،
، فارسیان بمعنی بیمزه و ناخوش آرند، (غیاث)، و فارسیان بمعنی ناخوش بیمزه استعمال کنند، سعید اشرف گوید:
نقل جمال لیلی و شیرین بدور تو
چون گفتن لطیفۀ مشهور بارد است،
(از آنندراج)،
خنک و بیمزه در رفتار و گفتار:
مکرها در کسب دنیا بارد است
مکرها در ترک دنیا وارد است،
مولوی،
، بی ذوق، بی لطف:
وآن توهمها ترا سیلاب برد
زیرکی ّ باردت را خواب برد،
مولوی،
آنچه ما را در دلست از سوز عشق
می نشاید گفت باهر باردی،
سعدی (طیبات)،
، ثابت: لی علیه الف بارد، یعنی ثابت، و کذلک سموم بارد، ای ثابت لایزول، (منتهی الارب) (آنندراج)، بمعنی عنّین، که بر زن قادر نباشد، (غیاث)، یکی از امزجۀ نه گانه طب قدیم، سرد، ج، بوارد، (بحر الجواهر)، و بارد بر دو گونه است بارد بالفعل، چون برف و بارد بالقوه، چون کاهو و کاسنی، (مفاتیح)، سرد و تر، سرد و خشک،
- بارد بالفعل، سردی که با لمس سردی آن را دریابی، (بحر الجواهر)،
- بارد بالقوه، سردی باشد که چون از حرارت غریزیه منفعل شود در بدن احداث برودت کند، (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
هرج و مرج. بی نظمی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش راین شهرستان بم با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام قریه ای از قراء نزدیک سهند. (یادداشت مؤلف) ، رنگی مانندرنگ انار یا رنگی که از پوست انار فراهم می آورند
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ اوارجه. (ناظم الاطباء). رجوع به اوارجه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زندان خانه. اسیرخانه:
نگار خانه چین است این، نه زلف و رخ است
اسیرجای دل است این، نه طرۀ گیسوست.
حیاتی گیلانی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
اندرگاه. (فرهنگ فارسی معین). هریک از روزهای خمسۀ مسترقه. (ناظم الاطباء). و رجوع به اندرگاه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
آویخته و معلق. (انجمن آرا) (آنندراج). نگون و سرازیر و آویخته. (برهان قاطع). آویخته. معلق. سرنگون. سرازیر. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). اندروای. و رجوع به اندروای شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انارباذ. رستاقی از کورۀ اصفهان بوده است چنانکه حمزۀ اصفهانی آورده است. (التنبیه علی حدوث التصحیف ص 27). در ده ممنور از این رستاق آتشکده ای بوده است. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 240). و نیز رجوع به اناربار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
سرگشته و حیران. (برهان قاطع). سرگشته و حیران و سرگردان. (ناظم الاطباء). اندربای:
شادمان باد و تن آسان و بکام دل خویش
دشمنان را ز نهیبش دل و جان اندروای.
فرخی.
از خبرهای خلاف و ز سخنهای دروغ
خلق را بود دل و جان و روان اندروای.
قطران.
بخت بنشاند ترا باز بکام اندر تخت
جان خصمان ترا کرد از آن اندروای.
قطران.
مانده از سیلی جاهت سر چرخ اندر پیش
گشته از طعنۀ حلمت دل کوه اندروای.
انوری.
نتوان گفت که محتاج نباشد لیکن
باد حرصش نکند همچو خسان اندروای.
انوری.
- دل اندروای، سرگشته دل. آنکه دلش حیران است. حیران. سرگشته:
کسی که خدمت جز او کند همیشه بود
ز بهرعاقبت خویشتن دل اندروای.
فرخی.
نبید تلخ و سماع حزین بکف کردم
ز بهر روی نکو مانده ام دل اندروای.
فرخی.
بدرگه ملک شرق هرکه را دیدم
نژند و خسته جگر دیدم و دل اندروای.
فرخی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انارباذ. در قدیم برستاقی که در کنار وادی قم قرار داشته اطلاق میشده. (از فرهنگ فارسی معین، اعلام).
لغت نامه دهخدا
(پَرْ را)
ضروری و حاجت و محتاج الیه و دربایست. (برهان قاطع). ضروری و حاجت و محتاج الیه و وابستۀ چیزی و آنرا دربایست نیز گفته اند و اندروای بدل آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). ضرور. دربایست. محتاج الیه. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
مهرگان رسم عجم داشت بپای
جشن او بود چو چشم اندربای.
فرخی.
زهی تن هنر و چشم نیکنامی را
چو روح درخور و همچون دو دیده اندربای.
فرخی
لغت نامه دهخدا
پنج روز افزونی آخر سال خمسه مسترقه که نامهای آنها از این قرار است: اهنود اهنوذ، اشتود اشتوذ، اسپنتمد اسپنتمذ، وهو خشتر، وهیشتایشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندروای
تصویر اندروای
در هوا، معلق آویخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیرجای
تصویر اسیرجای
بندی خانه زندان بندگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارای
تصویر نارای
آنکه در رای و تدبیر خود خطا کند بی تدبیر، منکر بی اعتقاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناجای
تصویر ناجای
بیجا بی موقع مقابل بجا (ی)، بی فایده بی حاصل
فرهنگ لغت هوشیار
در تداول مردم فارسی زبان بغلط بجای اداره ها (جمع اداره) بکار میرود. توضیح نوشتن (اداره جات) غلط اندر غلط است
فرهنگ لغت هوشیار
شربیتی با رب انار، افشره ی انار، آب انار
فرهنگ گویش مازندرانی
باغ انار، از توابع دهستان ناتل کنار نور
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در نزدیکی روستای کوهپر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت انار
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سبزی صحرایی
فرهنگ گویش مازندرانی
اناریجه
فرهنگ گویش مازندرانی