عسل، مادۀ شیرینی که زنبور عسل از مکیدن شیرۀ بعضی گل ها و گیاهان فراهم می آورد و در کندوی خود خالی می کند، نوش، طیان، شهد، لعاب النّحل هر چیز شیرین شیره پسوند متصل به واژه به معنای شهد مثلاً ترانگبین، سرکنگبین
عَسَل، مادۀ شیرینی که زنبور عسل از مکیدن شیرۀ بعضی گل ها و گیاهان فراهم می آورد و در کندوی خود خالی می کند، نوش، طیان، شَهد، لُعابُ النَّحل هر چیز شیرین شیره پسوند متصل به واژه به معنای شهد مثلاً ترانگبین، سرکنگبین
روحانی مصری مخاطب دو نامه از فرفوریوس. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 98). نام او را انابو و انابونا نیز ضبط کرده اند. رجوع به فهرست ابن الندیم و تاریخ الحکمای قفطی شود
روحانی مصری مخاطب دو نامه از فرفوریوس. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 98). نام او را انابو و انابونا نیز ضبط کرده اند. رجوع به فهرست ابن الندیم و تاریخ الحکمای قفطی شود
عسل. شهد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (دهار). ختم. خو. دبس. ضحک. طریم. عسل. لئم. لعاب النحل. مزج. مجاج. مجاج النحل نسیله. (از منتهی الارب). نوش. شهد. ثواب. ابلیم. ظی ّ. ظیّان. سلوی. محلب. محران. ابومیمون. (یادداشت مؤلف) : همچنان گبتی که دارد انگبین چون بماند داستان من بدین. رودکی. (صقلابیان را) انگورنیست لکن انگبین، سخت بسیار است، نبید و آنچه بدو ماند از انگبین کنند. (حدود العالم). جهان خرم و آب چون انگبین همی مشک بویید خاک زمین. فردوسی. کرا سرکه دارو بود بر جگر شود زانگبین درد او بیشتر. فردوسی. خداوند جوی می و انگبین همان چشمۀ شیر و ماء معین. فردوسی. درین بیشه ای شه زمانی نشین بیارمت شیر و می و انگبین. فردوسی. کسی کردنتوان ز زهر انگبین نسازد ز ریکاسه کس پوستین. عنصری. شنیدم ز میراثدار محمد سخنهای چون انگبین محمد. ناصرخسرو. بر اعدای دین زهری و مؤمنان را غذایی مگر روغن و انگبینی. ناصرخسرو. زآنکه چون دست پاک باشد سخت همی از انگبین نیالاید. ناصرخسرو. همچو کرم سرکه ناآگه ز شیرین انگبین بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر. ناصرخسرو. عجب مدار ز من نظم و نثر خوب و بدیع نه لؤلؤ از صدف است و نه انگبین ز گیاست. مسعودسعد. ندارم باک از آن هرگز که دارم انگبین بر خوان کجا کس انگبین دارد مگس بر گرد خوان دارد. سنایی. زنبور انگبین برنیلوفر برنشیند. (کلیله و دمنه). چنانکه دایه دهد انگبین و شیر بطفل دهد ز کوثر فضل انگبین و شیر مرا. سوزنی. ای که لبت طعم انگبین دارد چشم تو مژگان زهرگین دارد. سوزنی. هست مرا انگبین و زهر یکی تا دل من عشق آن و این دارد. سوزنی. چو رحم آرد دلت بینم که آب از سنگ می زاید چو خشم آرد لبت بینم که موم ازانگبین خیزد. خاقانی. من به دلها انگبینم او چو موم پس تو زین دو آنچه بهتر برگزین. خاقانی. زآنکه چون نحل این بنارا خود مهندس بود شاه آب چون آئینه شان انگبین گشت از صفا. خاقانی. نظامی اکدشی خلوت نشین است که نیمی سرکه نیمی انگبین است. نظامی. هوای خانه خاکی چنین است گهی زنبور و گاهی انگبین است. نظامی. خانه زنبور پر از انگبین از پی آن است که شد پیش بین. نظامی. که چه میکردم چه میدیدم درین خل ز عکس حرص بنمود انگبین. مولوی. تا کاسۀ دوغ خویش باشد پیشم وﷲ که ز انگبین کس نندیشم. مولانا (از فرهنگ ضیا). چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغ انگبین از مگس نحل و در از دریابار. سعدی. بگفت ای هوادار مسکین من برفت انگبین یار شیرین من. سعدی (بوستان). بگوی تلخ که جان می بری ز گفتن شیرین مرا بزهر کش آنگه کز انگبین نتوانی. امیرخسرو دهلوی. هر کسی انگبین چه داند کرد خرمگس انگبین چه داند خورد. اوحدی. بجور حاسدان نتوان حذر کردن ز عشق او کسی کو انگبین جوید چه باک از نیش زنبورش. اوحدی. خواجه ای بود منعم و خوش وقت چربه و نان و انگبین می خورد. بسحاق. - انگبین خر، خریدار عسل: ندهی داد، داد کس مستان انگبین خر مباش و زهرفروش. معنوی بخاری. - انگبین خور، خورندۀ انگبین. و رجوع به انگبین گر در همین ترکیبات شود. - انگبین دار، دارندۀ عسل: هوای خوش و راه بیخار بود وگر بود خار انگبین دار بود. نظامی. - انگبین روی، زیباروی: انگبین رویان نترسند از مگس نوش می گیرند و نشتر می زنند. سعدی. - انگبین گر، سازندۀ انگبین: یکی زان مگس انگبین گر بود به از صد مگس کانگبین خور بود. نظامی. - انگبین لب، شیرین لب. آنکه لب او چون عسل شیرین است: انگبین لب شدی و گل رخسار انگبین بی مگس چو گل بی خار. نظامی. - انگبین وار، مانند انگبین و شبیه به عسل. (ناظم الاطباء) : آبش ز لطافت انگبین وار بادش ز نشاط زعفران بار. (از ترجمه محاسن اصفهان ص 10). ، گوسفندان. (برهان قاطع) (هفت قلزم). گوسفند. (ناظم الاطباء)، دانه و خستۀ میوه ها. (برهان قاطع) (هفت قلزم). دانه وهستۀ میوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به انگرو شود
عسل. شهد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (دهار). ختم. خو. دبس. ضحک. طریم. عسل. لئم. لعاب النحل. مزج. مجاج. مجاج النحل نسیله. (از منتهی الارب). نوش. شهد. ثواب. ابلیم. ظی ّ. ظیّان. سلوی. محلب. محران. ابومیمون. (یادداشت مؤلف) : همچنان گبتی که دارد انگبین چون بماند داستان من بدین. رودکی. (صقلابیان را) انگورنیست لکن انگبین، سخت بسیار است، نبید و آنچه بدو ماند از انگبین کنند. (حدود العالم). جهان خرم و آب چون انگبین همی مشک بویید خاک زمین. فردوسی. کرا سرکه دارو بود بر جگر شود زانگبین درد او بیشتر. فردوسی. خداوند جوی می و انگبین همان چشمۀ شیر و ماء معین. فردوسی. درین بیشه ای شه زمانی نشین بیارمت شیر و می و انگبین. فردوسی. کسی کردنتوان ز زهر انگبین نسازد ز ریکاسه کس پوستین. عنصری. شنیدم ز میراثدار محمد سخنهای چون انگبین محمد. ناصرخسرو. بر اعدای دین زهری و مؤمنان را غذایی مگر روغن و انگبینی. ناصرخسرو. زآنکه چون دست پاک باشد سخت همی از انگبین نیالاید. ناصرخسرو. همچو کرم سرکه ناآگه ز شیرین انگبین بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر. ناصرخسرو. عجب مدار ز من نظم و نثر خوب و بدیع نه لؤلؤ از صدف است و نه انگبین ز گیاست. مسعودسعد. ندارم باک از آن هرگز که دارم انگبین بر خوان کجا کس انگبین دارد مگس بر گرد خوان دارد. سنایی. زنبور انگبین برنیلوفر برنشیند. (کلیله و دمنه). چنانکه دایه دهد انگبین و شیر بطفل دهد ز کوثر فضل انگبین و شیر مرا. سوزنی. ای که لبت طعم انگبین دارد چشم تو مژگان زهرگین دارد. سوزنی. هست مرا انگبین و زهر یکی تا دل من عشق آن و این دارد. سوزنی. چو رحم آرد دلت بینم که آب از سنگ می زاید چو خشم آرد لبت بینم که موم ازانگبین خیزد. خاقانی. من به دلها انگبینم او چو موم پس تو زین دو آنچه بهتر برگزین. خاقانی. زآنکه چون نحل این بنارا خود مهندس بود شاه آب چون آئینه شان انگبین گشت از صفا. خاقانی. نظامی اکدشی خلوت نشین است که نیمی سرکه نیمی انگبین است. نظامی. هوای خانه خاکی چنین است گهی زنبور و گاهی انگبین است. نظامی. خانه زنبور پر از انگبین از پی آن است که شد پیش بین. نظامی. که چه میکردم چه میدیدم درین خل ز عکس حرص بنمود انگبین. مولوی. تا کاسۀ دوغ خویش باشد پیشم وﷲ که ز انگبین کس نندیشم. مولانا (از فرهنگ ضیا). چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغ انگبین از مگس نحل و دُر از دریابار. سعدی. بگفت ای هوادار مسکین من برفت انگبین یار شیرین من. سعدی (بوستان). بگوی تلخ که جان می بری ز گفتن شیرین مرا بزهر کش آنگه کز انگبین نتوانی. امیرخسرو دهلوی. هر کسی انگبین چه داند کرد خرمگس انگبین چه داند خورد. اوحدی. بجور حاسدان نتوان حذر کردن ز عشق او کسی کو انگبین جوید چه باک از نیش زنبورش. اوحدی. خواجه ای بود منعم و خوش وقت چربه و نان و انگبین می خورد. بسحاق. - انگبین خر، خریدار عسل: ندهی داد، داد کس مستان انگبین خر مباش و زهرفروش. معنوی بخاری. - انگبین خور، خورندۀ انگبین. و رجوع به انگبین گر در همین ترکیبات شود. - انگبین دار، دارندۀ عسل: هوای خوش و راه بیخار بود وگر بود خار انگبین دار بود. نظامی. - انگبین روی، زیباروی: انگبین رویان نترسند از مگس نوش می گیرند و نشتر می زنند. سعدی. - انگبین گر، سازندۀ انگبین: یکی زان مگس انگبین گر بود به از صد مگس کانگبین خور بود. نظامی. - انگبین لب، شیرین لب. آنکه لب او چون عسل شیرین است: انگبین لب شدی و گل رخسار انگبین بی مگس چو گل بی خار. نظامی. - انگبین وار، مانند انگبین و شبیه به عسل. (ناظم الاطباء) : آبش ز لطافت انگبین وار بادش ز نشاط زعفران بار. (از ترجمه محاسن اصفهان ص 10). ، گوسفندان. (برهان قاطع) (هفت قلزم). گوسفند. (ناظم الاطباء)، دانه و خستۀ میوه ها. (برهان قاطع) (هفت قلزم). دانه وهستۀ میوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به انگرو شود
تک ندار گروه ها، گله گله، پرستو با خوراک بالوایه دمسنجه، جمع ابال اباله اباله ابیل ابول (که هیچیک از آنها در فارسی مستعمل نیست) و گفته اند جمعی است بی مفرد. دسته های پراکنده گروه های متفرق: طیرابابیل دسته های مرغان، پرستو پرستوک خطاف چلچله بابیل
تک ندار گروه ها، گله گله، پرستو با خوراک بالوایه دمسنجه، جمع ابال اباله اباله ابیل ابول (که هیچیک از آنها در فارسی مستعمل نیست) و گفته اند جمعی است بی مفرد. دسته های پراکنده گروه های متفرق: طیرابابیل دسته های مرغان، پرستو پرستوک خطاف چلچله بابیل
دیدن انگبین میراث بود دیدن نبات و شکرو انگبین وگل وشکر ومانند آن تعلق به ایمنی دارد - یوسف نبی (ع) انگبین یا عسل در خواب دیدن نیکو است. انگبین در خواب مال است، سود است، پول است و بخصوص پولی است که بدون زحمت و تکاپو عاید بیننده رویا می شود. منوچهر مطیعی تهرانی خوردن انگبین درخواب بر سه وجه است. اول: روزی حلال، دوم: منفعت، سوم: کام دل یافتن. و ترانگبین روزی بود که بی منت بدو رسد . انگبین در خواب، غنیمت بود از مال ها و نیکی بود از کردارها، زیرا که در وی شفای دردها است و شهد روزی بسیار بود .
دیدن انگبین میراث بود دیدن نبات و شکرو انگبین وگل وشکر ومانند آن تعلق به ایمنی دارد - یوسف نبی (ع) انگبین یا عسل در خواب دیدن نیکو است. انگبین در خواب مال است، سود است، پول است و بخصوص پولی است که بدون زحمت و تکاپو عاید بیننده رویا می شود. منوچهر مطیعی تهرانی خوردن انگبین درخواب بر سه وجه است. اول: روزی حلال، دوم: منفعت، سوم: کام دل یافتن. و ترانگبین روزی بود که بی منت بدو رسد . انگبین در خواب، غنیمت بود از مال ها و نیکی بود از کردارها، زیرا که در وی شفای دردها است و شهد روزی بسیار بود .