جدول جو
جدول جو

معنی امیله - جستجوی لغت در جدول جو

امیله(اَ لَ)
آمله. آملج. املج. (از فرهنگ فارسی معین، ذیل امیله و آمله). میوه ایست در هندوستان که در شکر پرورده کنند و خورند. (از برهان قاطع). ثمری است دوایی، خاصیت سرد دارد. (آنندراج) (از مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
امیله
پارسی تازی شده آمله از گیاهان دارویی آمله
تصویری از امیله
تصویر امیله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جمیله
تصویر جمیله
(دخترانه)
زیبا، زن زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امینه
تصویر امینه
(دخترانه)
مؤنث امین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امیره
تصویر امیره
(دخترانه)
مؤنث امیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امیده
تصویر امیده
(دخترانه)
امید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امثله
تصویر امثله
مثال ها، موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان می شود، مانندها، شبیه ها، مشابه ها، در فلسفه جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح، عالم مثل ها، فرمان ها، دستورها، حکم ها، تصویرها، شکل ها، پیکره ها، جمع واژۀ مثال
فرهنگ فارسی عمید
در اصطلاح میل دادن فتحه به کسره به طوری که «الف» صورت «ی» پیدا کند، مثل کتیب (امالۀ کتاب)، رکیب (امالۀ رکاب) و سلیح (امالۀ سلاح)، در پزشکی داخل کردن داروی مایع به وسیلۀ آلت مخصوص در رودۀ بزرگ از راه مقعد، میل دادن، برگردانیدن، مایل گردانیدن، خم دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمیله
تصویر جمیله
جمیل، زن زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمیله
تصویر شمیله
طبع، سرشت
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
مؤنث امیر. خاتون. خانم. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ لِ)
مصغر املح. (از معجم البلدان).
- ما امیلحه، چه شور گردانیده است آنرا، و فعل مصغر منحصر است به ما امیلحه و ما احیسنه (و ما احیلاه) و در سایر افعال نیامده. (ناظم الاطباء). و رجوع به املاح شود.
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ مَ)
نام عده ای از زنان صحابی است، از آن جمله است امیمه بنت عبدالمطلب بن هاشم عمه رسول اکرم. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 صص 17- 21 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ لَ)
از شهرهای اندلس است. (از حلل السندسیه ج 2 ص 270)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثِ لَ)
جمع واژۀ مثال. رجوع به امثله شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ ثِ لَ / لِ)
ج مثال. فرمانها. (فرهنگ فارسی معین) : مناشیر تقدیر بموافقت تدابیر او موقّع و امثلۀ قضا برموجب رضای او موشح. (سندبادنامه). امثلۀ توقیعات او در اقطار جهان چون سوائر امثال و شوارد اشعار منتشر شد. (ترجمه تاریخ یمینی). بر قاعده معهود مناشیرو امثله و مخاطبات بتازی نویسند. (ترجمه تاریخ یمینی). پسر را پیش خواند و به اطراف و اقطار ممالک خراسان و غزنین و زابلستان به استدعاء لشکر امثله روان کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). فرمان شد تا او سرو سرورکتاب باشد و وزیر ایشان و... امثله و مناشیر او نویسد و سواد کند. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ لَ)
جمع واژۀ مسل. (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به مسل شود
لغت نامه دهخدا
برگردانیدن. خم دادن. (منتهی الارب). میل دادن و برگردانیدن. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به امالهشود.
مال دادن. (از اقرب الموارد). به این معنی واوی است و از ’مول’ می آید.
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
گوسفند مبتلا به امیهه. (از اقرب الموارد). گوسفند آبله برآورده. (ناظم الاطباء). گوسفندمبتلا به جدری. مأموهه. مؤمهه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(می وَ)
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر، در سه هزارگزی جنوب ملایر و یک هزارگزی مغرب جادۀ ملایر به اراک. در جلگه ای معتدل با هوای مالاریاخیزی واقع است و 596 تن سکنه دارد. آبش از قنات و رودخانه تأمین میشود. محصولش غلات، انگور و محصولات صیفی است. شغل اهالی زراعت و صنعت دستی ایشان قالی بافی است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امیهه
تصویر امیهه
آبله گوسپندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمیله
تصویر ثمیله
مانده، رخت و پخت، آب بند، انبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمیله
تصویر جمیله
خوب و زیبا، پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصیله
تصویر اصیله
نژاده: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماله
تصویر اماله
میل دادن، مایل گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امثله
تصویر امثله
جمع مثال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیره
تصویر امیره
از پارسی میر بانو خدیش مونث امیر خاتون خانم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایله
تصویر مایله
مائله در تازی مونث مائل بنگرید به مایل مونث مایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیله
تصویر حمیله
بسته خویش، دوال شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیله
تصویر تمیله
سیاهگوش از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمیله
تصویر شمیله
سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمیله
تصویر نمیله
سخن چینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمیله
تصویر جمیله
((جَ لِ))
زن زیبارو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امثله
تصویر امثله
((اَ ثَ))
جمع مثال، فرمان ها، مانندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اماله
تصویر اماله
((اِ لِ))
مایل کردن، خم دادن، تنقیه کردن، تبدیل حرف «آ» (الف) به «ی». مانند، رکاب، رکیب
فرهنگ فارسی معین