جدول جو
جدول جو

معنی امیلا - جستجوی لغت در جدول جو

امیلا
از خانواده آبچلیک با نام علمی daenoomen scooaci famiy insanghooota
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایلا
تصویر ایلا
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از فرماندهان سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تامیلا
تصویر تامیلا
(دخترانه)
بخشنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامیلا
تصویر رامیلا
(دخترانه)
خدای بزرگ، نامی آشوری است، خدای بزرگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شمیلا
تصویر شمیلا
(دخترانه)
بانوی بزرگوار، نسیم شمال، باد شمال، منسوب به شمیل، از نامهای ارمنی ایرانی به معنی بانوی بزرگوار، شمیل (عربی) + ا (فارسی)،
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امینا
تصویر امینا
(دخترانه و پسرانه)
امین (عربی) + ا (فارسی) مورد اعتماد، امین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امیرا
تصویر امیرا
(دخترانه)
امیر (عربی) + ا (فارسی) امیره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از همیلا
تصویر همیلا
(دخترانه)
نام ندیمه شیرین همسر خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امتلا
تصویر امتلا
پر شدن، آکنده شدن، پری، پری و آکندگی معده به واسطۀ هضم نشدن غذا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املا
تصویر املا
مطلبی را تقریر کردن که دیگری بنویسد، مطلبی که معلم بگوید و شاگرد بنویسد، طریقۀ نوشتن کلمات، درست نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
آن است که مردی قسم بخورد که با زن خود نزدیکی نکند و در آن صورت چهار ماه مهلت دارد که کفاره بدهد و رجوع به زن خود کند وگرنه زن حق دارد شکایت کند و طلاق بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امیال
تصویر امیال
میل ها، خواست ها، تمایل ها، رغبت ها، اشتها ها، محبت ها، خمیدن ها، برگردیدن ها، یک سو شدن ها، انحراف ها، جمع واژۀ میل
فرهنگ فارسی عمید
(اَمْ)
کیسه و همیان زر. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم). همیان. (مؤید الفضلاء) (شرفنامۀ منیری) :
تمنای وصال خوبرویان
خیال خواب بر امیا فراغان.
؟ (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 98 ب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ازاعلام فرنگی و نام کتاب نویسنده و فیلسوف مشهور فرانسوی، ژان ژاک روسو است. رجوع به روسو (ژان ژاک) شود
لغت نامه دهخدا
نام پهلوانی بوده است از ترکستان، (برهان) (آنندراج)، نام مبارز افراسیاب، (مؤید الفضلا) (شرفنامۀ منیری) : اندر عهد افراسیاب پهلوان او ... و دیگری جهن و ایلا و ... نبیرگان او بودند، (مجمل التواریخ و القصص ص 90)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
گراینده تر. مایل تر. (یادداشت مؤلف). میل کننده تر. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کوه ریگ که درازی آن بقدر یک روز راه و عرض آن یک گره باشد، یاپشتۀ ریگ. ج، امل.
لغت نامه دهخدا
نام یکی ازندیمه های شیرین در خسرو و شیرین نظامی:
فرنگیس و سهیل سروبالا
عجب نوش و فلکناز و همیلا.
نظامی.
همیلا گفت: آبی بود روشن
روان گشته میان سبز گلشن.
نظامی.
رجوع به خسرو و شیرین چ وحید ص 133 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میان آب (بلوک شعیبیه) بخش مرکزی شهرستان اهواز، دارای 150 تن سکنه، آب آن از رود خانه دز و محصول آن غلات است، ساکنین از طایفۀ عنافجه هستند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)، امان و زنهار دادن، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یوم الامیل، جنگی که در آن بسطام بن قیس کشته شد، و آنرا یوم الحسن و یوم فلک الامیل نیز گویند. (از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
آمله. آملج. املج. (از فرهنگ فارسی معین، ذیل امیله و آمله). میوه ایست در هندوستان که در شکر پرورده کنند و خورند. (از برهان قاطع). ثمری است دوایی، خاصیت سرد دارد. (آنندراج) (از مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ازیلا. شهریست به عدوه نزدیک طنجه و میان آن و اندلس دریایی بزرگ است. رجوع به اصیله و ترجمه ابن خلدون بقلم پروین گنابادی فهرست ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ لِ)
مصغر املح. (از معجم البلدان).
- ما امیلحه، چه شور گردانیده است آنرا، و فعل مصغر منحصر است به ما امیلحه و ما احیسنه (و ما احیلاه) و در سایر افعال نیامده. (ناظم الاطباء). و رجوع به املاح شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از انواع دیاستازهاست. (از گیاه شناسی ثابتی ص 108)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ میل (مقیاس). (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به میل شود، اعتماد و اتکاء داشتن. دل بستن. اعتقاد داشتن:
پس از کردگار جهان آفرین
بتو دارد امّید ایران زمین.
فردوسی.
بگیتی چه دارید چندین امید
نگر تا چه بد کرد با جمّشید.
فردوسی.
بود محال، ترا داشتن امید، محال
بعالمی که نماند هگرز بر یک حال.
قطران.
گرچه شیطان رجیم از راه انصافم ببرد
همچنان امّید میدارم برحمن الرحیم.
سعدی.
امیدی که دارم بفضل خداست.
(بوستان).
بعد از تو بهیچکس ندارم
امّید و ز کس نیایدم باک.
سعدی.
تشنۀ بادیه را هم بزلالی دریاب
بامیدی که درین ره بخدا میداری.
حافظ (از آنندراج).
، بر چیزی یا در چیزی چشم داشتن. (ناظم الاطباء). توقع و انتظار داشتن:
جزین داشتم امّید و جزین داشتم الچخت
ندانستم کز دور گواژه زندم بخت.
کسائی (از فرهنگ اسدی).
هر آنکس که دارد ز گیتی امید
چو جوینده خرماست از شاخ بید.
فردوسی.
ما را صنما همی بدی پیش آری
از ما تو چرا امید نیکی داری ؟
(از قابوسنامه).
فرزند اوست و حرمت او چون ندانیش
پس خیره خیر امید چه داری برحمتش ؟
ناصرخسرو.
از اول هستی آوردم قفای تربیت خوردم
کنون امّید بخشایش همی دارم که مسکینم.
سعدی.
هرکه مشهور شد به بی ادبی
دیگر از وی امید خیر مدار.
سعدی.
نصیحت پادشاهان کسی را مسلم است که بیم سر ندارد و امید زر. (گلستان).
غله چون زرد شد امید مدار
که دگرباره سبزتر گردد.
سعدی.
، طمع. (منتهی الارب). طمع داشتن:
نباید که ارژنگ ودیو سپید
بجان تو دارند هرگز امید.
فردوسی.
وصلش، اخسیکتی، امید مدار
که وفا با جمال کم سازد.
اثیر اخسیکتی
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ لَ)
پر شدن، (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامه جرجانی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (فرهنگ فارسی معین)، پری، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، انباشتگی، خوی کنانیدن آفتاب، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، عرق را سبب شدن آفتاب، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امیل
تصویر امیل
خمیده، کج
فرهنگ لغت هوشیار
تقریر کردن، دیکته، طریقه نوشتن کلمات، درست نویسی، رسم الخط ،نویساندن، گفتن که دیگری بنویسد، از یاد نوشتن، مطلبی را که معلم میگوید و شاگرد مینویسد، پر کردن، مطلبی را تقریر کردن تا دیگری بنویسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلا
تصویر ایلا
نزدیک نمودن، نزدیک شدن، سوگند خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیال
تصویر امیال
جمع میل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیله
تصویر امیله
پارسی تازی شده آمله از گیاهان دارویی آمله
فرهنگ لغت هوشیار
پر شدن، پری، پری شکم، فراوانی خون و اخلاط، رودل، تخمه، نفخ شکم در اثر پر خوردن، بر آمدگی شکم در اثر پر خوری، سنگینی معده در اثر خوردن غذا، عدم هضم به سبب کندی کار معده، اختلال کار باب المعده ،آمایش شکم، انباشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیال
تصویر امیال
جمع میل، خواهش ها، کام ها
فرهنگ فارسی معین
بدهضمی، رودل، ناگوار، انباشته شدن، پرشدن، مملوشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنها، به تنهایی
دیکشنری اردو به فارسی