جدول جو
جدول جو

معنی امکر - جستجوی لغت در جدول جو

امکر(اَ کَ)
بامکرتر و فریبنده تر. (ناظم الاطباء) ، بمجاز، تواناتر و بی نیازتر، گویند: هو املأ القوم، ای اقدرهم و اغناهم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). هذا الامر املأ بک،ای املک. (از منتهی الارب) ، بمجاز، کاملتر، گویند: فلان املأ لعینی من فلان، ای اتم فی کل شی ٔ منظراً و حسناً. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
امکر
بامکرتر و فریبنده تر
تصویری از امکر
تصویر امکر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امیر
تصویر امیر
(پسرانه)
شاه، پادشاه، حاکم، به صورت پیشوند در ابتدای بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند امیربانو، امیرپویا، و امیرحسین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امور
تصویر امور
امرها، کارها، دستورها، جمع واژۀ امر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امیر
تصویر امیر
فرمانده، فرمانروا، در امور نظامی صاحب منصب ارتشی دارای درجات بالاتر از سرهنگ، لقب شاهزادگان و بزرگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امار
تصویر امار
کسی که بسیار امر می کند، برانگیزاننده به بدی و شر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماکر
تصویر ماکر
مکر کننده، فریب دهنده، فریبنده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ)
آنکه پهلویش دمیده باشد. (تاج المصادر بیهقی). مرد تهیگاه برآمده.
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
بسیار شونده بحاجتگاه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). آنکه به مستراح بسیار برود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، واقع در 21 هزارگزی تربت حیدریه و 8 هزارگزی باختر شوسۀ عمومی تربت حیدریه به رشخوار. در جلگه قرار گرفته و هوایش معتدل و دارای 20 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولش غلات و پنبه و شغل مردم کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، طرفدار سیاستی که مبتنی بر بسط نفوذ و قدرت اقتصادی و سیاسی کشور خویش بر کشورهای دیگر است. رجوع به امپریالیسم شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نوعی از ماهی آزاد که بواسطۀ دهان کوچکش از دیگر انواع تشخیص داده میشود و در آبهای شیرین زندگی میکند. (از لاروس بزرگ)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حساب. شمار. آمار. (از شرفنامه) (آنندراج). امار و همار و آمار و شمار و شماره از یک ریشه اند. (حاشیۀ مزدیسنا چ 1 ص 181) ، جمع واژۀ امزر. برتران و گزیدگان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
علامت. (منتهی الارب) (از قطر المحیط). نشان
لغت نامه دهخدا
(اَمْ ما)
بسیارفرمان. کثیرالامر. مبالغۀ آمر
لغت نامه دهخدا
(اِ)
الیویه گلو، ملقب به گوستاو. رمان نویس فرانسوی. وی در پاریس بدنیا آمد (1818-1883 میلادی). او راست: رمانهای ماجراها که داستان آنها در آمریکا اتفاق افتاده است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فرمان. (آنندراج). امر. حکم. (ازاقرب الموارد). ایمار. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایکر
تصویر ایکر
یونانی تازی گشته سوسن زرد وچ (وج تازی گشته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امغر
تصویر امغر
شخص سرخپوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذکر
تصویر اذکر
رسا تیز تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکر
تصویر اشکر
سپاس دارتر حق شناس تر. مقامی است در موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیر
تصویر امیر
پادشاه، فرمانروا، سلطان، خلیفه، کسی که فرمانروا بر قومی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امور
تصویر امور
جمع امر، عملها، کردارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امکن
تصویر امکن
تواناتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امکار
تصویر امکار
فریب دادن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماکر
تصویر ماکر
فریبنده و بد سگال، خدعه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انکر
تصویر انکر
منکرتر، ناشناخت تر، زشت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امعر
تصویر امعر
کم مو موریخته انبره، کرک رفته، ناخن رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماکر
تصویر ماکر
((کِ))
فریبنده، مکرکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امکن
تصویر امکن
((اَ کَ))
تواناتر، جادارتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امور
تصویر امور
((اُ))
جمع امر، کارها، عمل ها، شغل ها، حادثه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امیر
تصویر امیر
فرمانده، فرمانروا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انکر
تصویر انکر
((اَ کَ))
زشت تر، ناپسندتر، ناخوشتر، ناشناس تر، الاصوات گوشخراش، بدآواز، دارای صدای بد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکر
تصویر اشکر
((اَ کَ))
سپاس دارتر، حق شناس تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امور
تصویر امور
کارها
فرهنگ واژه فارسی سره
ثروتمند
دیکشنری اردو به فارسی