جدول جو
جدول جو

معنی اموج - جستجوی لغت در جدول جو

اموج
گاو نری که یک نوبت برای شخم آموزش دیده باشد، آموزش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اماج
تصویر اماج
آشی که در آن گلوله های کوچک خمیر می ریزند، گلوله های کوچک خمیر که در آشی به همین نام می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امواج
تصویر امواج
موج ها، کوهه ها، آبخیز ها، خیزآب ها، جمع واژۀ موج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املج
تصویر املج
آملج، آمله، درختی هندی به بزرگی درخت گردو، برگ هایش ریز و انبوه، میوه ای ترش مزه به اندازۀ آلو که دو نوع سیاه و زرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعوج
تصویر اعوج
کج، ناراست، بدخوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اموی
تصویر اموی
مربوط به بنی امیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الوج
تصویر الوج
گیاهی خشن و درشت، با گل های کبود و تخم های سیاه که در سنگلاخ ها می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تموج
تصویر تموج
موج دار شدن، موج زدن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امور
تصویر امور
امرها، کارها، دستورها، جمع واژۀ امر
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
امهج. رجوع به امهج شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تودۀ خاکی که نشانۀ تیربر آن نهند. آماج.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نوعی از آش آرد است. (برهان قاطع). آشی است که از آرد سازند و اوماج نیز گویند. (مؤید الفضلاء) (از شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ سروری) .نام آشی آردینه. (فرهنگ سروری). گلوله های خمیر خرد به اندازۀ ماش که در آش کنند و این آش را آش اماج گویند. آردهاله. سخینه. (بحر الجواهر). اوماج: آرد آن (دیمه) سفیدتر و باقوت تر باشد و لایق رشته و اماج باشد. (فلاحت نامه). و رجوع به اوماج شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
منسوب به امه (کنیزک). (ناظم الاطباء) (از انساب سمعانی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
پرستار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی چ تقی بینش ص 119). کنیزک گردیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکّب از: با + موج، موجدار. متموج. مواج. شکن دار. باشکن. و رجوع به موج و موجدار شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ وَ)
امه. کنیزک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ وَ)
امه. اموه. کنیزک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). رجوع به امه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ/اُ مَ وی ی)
منسوب به امیّه. (ناظم الاطباء) (از انساب سمعانی).
لغت نامه دهخدا
(اَ وَهْ)
آب بسیارتر. (منتهی الارب). آب دارتر و پرآب تر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ وَ)
بعضی گفته اند نام شهریست، و علقمه بن عبید و مالک بن سبیع از آن شهرند، و نسبت بدان اموی است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ هَُ)
تنک از پیه و شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رقیق (صفت مخصوص شیر و پیه). (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از تموج
تصویر تموج
موجدار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهوج
تصویر اهوج
گول، دراز بالا، بی باک شوریده مغز کم خرد سبکسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امواج
تصویر امواج
جمع موج، کوههای آب، خیزابها، موجها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امور
تصویر امور
جمع امر، عملها، کردارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اموی
تصویر اموی
خاندان بنی امیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعوج
تصویر اعوج
بدخوی، زشت خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوج
تصویر اجوج
درخشنده و روشن تابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احوج
تصویر احوج
نیازمندتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امور
تصویر امور
((اُ))
جمع امر، کارها، عمل ها، شغل ها، حادثه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تموج
تصویر تموج
((تَ مَ وُّ))
موج زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امواج
تصویر امواج
جمع موج، خیزاب ها، موج ها
امواج الکترومغناطیسی: امواج حامل انرژی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعوج
تصویر اعوج
((اَ وَ))
کج، ناراست، بدخوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امور
تصویر امور
کارها
فرهنگ واژه فارسی سره
نمایش آغازین کشتی لوچو، حرکات رزمی پیش از سرشاخ شدن
فرهنگ گویش مازندرانی