جدول جو
جدول جو

معنی املیسه - جستجوی لغت در جدول جو

املیسه
(اِ سَ)
دشت خشک بی گیاه. املیس. (از منتهی الارب). رجوع به املیس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مالیده
تصویر مالیده
مالش داده شده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
فوت شدن.
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان جاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 528 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ / سِ)
دم به زمین ساییدن: دم لیسه کردن، دم به زمین سودن پیاپی سگ آنگاه که مهربانی از صاحب یا آشنایی می بیند. (یادداشت مؤلف) ، چاپلوسی. تملق. چاپلوسی نمودن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دم لابه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
افسنتین. (یادداشت مؤلف). به لغت مصر نوع زبون افسنتین است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به افسنتین شود
لغت نامه دهخدا
(غِ جَ)
مؤنث غملیج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غملیج و غملج شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لی یَ)
المدرسه الکاملیه. مدرسه ای است که کامل القصاب محمد بن کامل بن احمد بن عبدالقادر از پیشوایان استقلال سوریه در دمشق بنا نهاد. رجوع به کامل القصاب و محمد بن کامل بن احمد بن عبدالقادر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لی یَ)
اصحاب ابی کامل اند و آنان همه صحابه را بخاطر ترک بیعت علی (ع) و علی (ع) را نیز طعن کردند که ترک طلب حق خود کرد و در این تقاعد امام را معذور ندارند. بلکه گویند میباید خروج میکرد. لیکن با اینهمه در محبت علی (ع) غلو وافراط کردند و ابی کامل گوید که امامت در شخصی بشخص متناسخ میشود و این نور در شخصی به نبوت گراید و در شخصی به امامت نماید و گاه امامت به نبوت متناسخ شود. (از ترجمه الملل و النحل صص 190- 191). و رجوع به لباب الانساب ج 3 ص 24 شود. اصحاب ابی کامل که مردم را در ترک اقتدا به حضرت علی و آن حضرت را در ترک طلب کافر میدانستند و منکر خروج بر ائمۀ جور بودند. بشار بن برد شاعر از این فرقه بوده. (خاندان نوبختی ص 261). یکی از فرق نه گانه شیعه باشند از غلات. (بیان الادیان). ایشان از پیروان مردی رافضی هستند که ابی کامل نام داشت و میگفت که یاران پیغمبر چون دست بیعت به علی ندادند کافر شدند و علی نیز چون نبرد کردن با آنان را فروگذاشت کافر گشت زیرا جنگ با ایشان همچون نبرد با اهل صفین واجب بود. (تاریخ مذاهب اسلام چ محمد جواد مشکور ص 46). گروهی است از بدترین روافض منسوب به ابوکامل. (منتهی الارب) فرقه ای از غالیان شیعه منسوب به ابوکامل که قائل بتناسخ پس از مرگند. (از اقرب الموارد). رجوع به ابوکامل در کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لی یَ)
سکه های منسوب به ملک الکامل ناصرالدین محمد بن عادل ابوبکر محمد بن ایوب. رجوع به ص 60 و ذیل 61 و 152 نقودالعربیه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ سَ)
کمان سخت زودتیرگذار. (منتهی الارب). کمان محکم و سخت که تیر آن سریع باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
دایره. (آنندراج) ، مرد کوتاه پای. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ لی یَ)
آبی است اشجع را. (منتهی الارب). منسوب است به ماءالاشجع بین الصراد و رحرحان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ سَ / سِ)
چیز سرد. انبسته، ریشه ها را از زمین بیرون آوردن. (از اقرب الموارد) ، فاگرفتن. (تاج المصادر بیهقی از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
مؤنث املود، گویند: امراءه املوده. (از ناظم الاطباء). و رجوع به املد و املود شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آب خورانیدن مردم و کارد را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، امحاح کتاب، خواندن آن. (از اقرب الموارد) ، امحاح خانه، از میان رفتن اثر آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
از روستاهای بخارا است. از آنجاست ابوبشر بشار بن عبدالله امدیزی بخاری. (از انساب سمعانی ص 49) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ املیس. دشتهای خشک بی گیاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). صحاری عقیم. (از آنندراج). رجوع به املیس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
آمازی. اماصیه. شهر کوچکی است در آسیای صغیر در ولایت سیواس در درۀ رود یشیل ایرماق، واقع در 40 درجه و 50 دقیقۀ عرض و 33 درجه و 4 دقیقۀ طول جغرافیایی. در نزدیکی آن آثاری است از عهد یونانیان که بوسیلۀ سلطان علاءالدین سلجوقی ترمیم و تعمیر شده است. (از دائره المعارف بستانی ج 4). در حدود ده هزار خانه و جوامع و مساجد و تکایا و مدارس و مکاتب متعدد دارد و در سال 113 هجری قمری فتح شد. تجارت ابریشم و هوای آن مشهور است. (از لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 155). حمدالله مستوفی نویسد: اماسیه شهر عظیمی است که سلطان علاءالدولۀ سلجوقی تجدید عمارت کرد و حاصلش از انواع میوه باشد و هوای خوش و نزه دارد. (از نزهه القلوب چ لیدن ص 95). ابن بطوطه مینویسد: این شهر بزرگ باغ و درخت فراوان دارد و در آنجا بوسیلۀ دولابهایی که بر کنار نهرها نصب کرده اند باغها و خانه ها را آبیاری میکنند و خیابانها و بازارهای وسیع دارد و در قلمرو پادشاه عراق است. (از سفرنامۀ ابن بطوطه ج 1 ص 189). و رجوع به آمازی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دشت خشک بی گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). بیابان بی گیاه. (از اقرب الموارد). املیسه. ج، امالیس، امالس (بطور شاذ). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند فلاه املیس و املیسه. (از اقرب الموارد) ، آنکه بر وی هر کس اعتمادکند در هر کاری. (منتهی الارب). رجل امنه، مردی که هر کس بر وی در هر کاری اعتماد کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ سی ی)
منسوب به املیس: رمان املیسی، انار دشتی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). انار دشتی. (آنندراج). اناری که او را دانه نبود. (بحر الجواهر). انار شیرین و گوارایی که دانه نداشته باشد. منسوب گونه است به املیس. (از اقرب الموارد). و رجوع به املیس و املیسیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ سی یَ)
املیسی. نوعی از انار که دانه ندارد. شمبا. شنبا. (یادداشت مؤلف). و رجوع به املیسی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابلیس
تصویر ابلیس
نا امید از رحمت خدا، شیطان
فرهنگ لغت هوشیار
دست کشیده لمس کرده مس کرده، بهم فشار داده، مشت و مال داده، چیزی روی جسمی کشیده، گوشمالی داده، تصادف کرده (دو اتومبیل با هم)، از بین رفته کان لم یکن محسوب شده، مستعمل: تو چشم مرا نیز بمالیده ازاری روشن کن ازیرا که من ایزار ندارم. (سنائی مصف. 713) -9 بالازده باز مالیده، انگشتو
فرهنگ لغت هوشیار
کامیله در فارسی پیروان ابیکامل که از یک سوی مردمی را که سر از پیروی علی (ع) باز زده بودند از دین برگشته می دانستند و از سوی دیگر علی (ع) را سر زنش می کردند که چرا از هده خویش در جانشینی پیامبر (ص) چشم پوشیده است هم چنین کاملیه تنگسار (تناسخ) را باور داشتند درختچه ایست زینتی از خانواده چای که جزو تیره پنیرک میباشد. برگها یش بیضی و شبیه برگ چای است و گلهایش خوشرنگ و زیبا است. در حدود 14 گونه از این گیاه شناخته شده که در جنوب و مشرق آسیا بفراوانی کشت میشوند. این گیاه همیشه سبز است و گلهایش درشت و زیبا برنگها سفید یا صورتی و یا قرمز است. گونه ژاپنی این گیاه در سال 1749 م. باروپا برده شده و امروز در آنجا بخصوص در فرانسه و ایتالیا بفراوانی کشت و تربیت میشود کاملیه قاملیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امالیس
تصویر امالیس
جمع املیس، کویرها شوره زارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکلیله
تصویر اکلیله
گرده پرهون (دائره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املیسی
تصویر املیسی
اناردشتی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
اهریمنی منسوب به ابلیس دارای شیوه و صفت ابلیس بد کارانه و گمراه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املیس
تصویر املیس
بیابان خشک کویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازلیه
تصویر ازلیه
اسری دیرینگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالیده
تصویر مالیده
((دِ))
تنبیه شده، مالش داده شده، تلف شده، از بین رفته، مرتب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکلیله
تصویر اکلیله
پرهون، گرده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابلیس
تصویر ابلیس
اهریمن، کخ ژنده
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی برنج پرمحصول و متوسط خزری
فرهنگ گویش مازندرانی